گفت‌وگوی «اصفهان‌زیبا» با نویسنده «تو دیگر بمان»:

خانه تو خط مقدم است

زهرا کرباسی متولد 1371 در اصفهان و دانش‌آموخته رشته مهندسی صنایع از دانشگاه صنعتی است. کرباسی از سال 1396 با ورود به مجموعه ادبی روایتخانه و زیر نظر بهزاد دانشگر، پا به وادی نویسندگی گذاشت.

تاریخ انتشار: 09:32 - شنبه 1402/07/29
مدت زمان مطالعه: 7 دقیقه
خانه تو خط مقدم است

به گزارش اصفهان زیبا؛ زهرا کرباسی متولد 1371 در اصفهان و دانش‌آموخته رشته مهندسی صنایع از دانشگاه صنعتی است. کرباسی از سال 1396 با ورود به مجموعه ادبی روایتخانه و زیر نظر بهزاد دانشگر، پا به وادی نویسندگی گذاشت.

او تاکنون در مجموعه داستان «حسن یوسف» مشارکت و در نوشتن «بی‌برادر» و «دخترها بابایی‌اند» با بهزاد دانشگر همکاری کرده است. دیگر اثر او که هنوز منتشر نشده است، رمان «یسنا» است.

کرباسی هم‌اکنون در حال نگارش کتابی با موضوع رئیسعلی دلواری و قیام مردم بوشهر بوده که طرح برگزیده در جایزه ملی داستان حماسی است.

«تو دیگر بمان» اولین اثری است که کرباسی به صورت انفرادی نگاشته و منتشر شده است. این اثر خاطرات خدیجه براتی، بانوی درچه‌ای است که پدر و برادر و همسرش را در فاصله سال‌های 1360 تا 1361 در جنگ تحمیلی علیه ایران از دست داده و در دهه نود نیز پاره تنش را برای نبرد با داعش راهی سوریه می‌کند.

به مناسب رونمایی کتاب «تو دیگر بمان» با زهرا کرباسی گفت‌وگو کرده‌ایم تا از مراحل نگارش این کتاب و حواشی آن بیشتر بدانیم.

سوژه این کتاب، خانم خدیجه براتی، چگونه انتخاب شد؟

سال 1398 وقتی بهزاد دانشگر سر پروژه «دخترها بابایی‌اند» و «بی‌برادر» بود، یکی از افرادی که ایشان با او درباره شهید جواد محمدی گفت‌وگو کرد، پسر خانم براتی بود که دوست و همرزم شهید بود.

بعد از صحبت با ایشان و اطلاع از نحوه رضایت خانواده‌شان برای حضور در سوریه، متوجه شده بودند که علاوه بر پدر واقعی خود ایشان، دایی و پدربزرگشان هم در سال‌های جنگ تحمیلی به شهادت رسیده‌اند.

نحوه مواجهه خانم براتی با اعزام پسرشان به سوریه و اینکه چگونه رضایت به این اعزام دادند، برای ما تبدیل به سوژه شد. در واقع، خانم براتی فرزند و همسر و خواهر شهدای جنگ تحمیلی بود.

همسر ایشان، شهید حسین براتی، در 9 آذر 1360 در عملیات طریق‌القدس به دلیل انفجار مین به شهادت رسید. پدرشان نیز شهید علی‌آقا براتی بودند که در 27 خرداد 1361 بعد از تحمل ماه‌ها رنج و سختی بر اثر سوختگی ناشی از انفجار مین، در بیمارستان به خیل شهدا پیوست. برادر خدیجه براتی، شهید احمد براتی، 8 مرداد 1361 در سن کم در عملیات رمضان شهید شد.

در واقع خانم براتی با چشیدن این همه داغ و بعد از سال‌ها زندگی در سختی و رسیدن به عافیت و آرامش، در دهه اخیر پسرش را نیز راهی نبرد با داعش می‌کند.

سوژه در جریان همین مصاحبه‌ها مشخص شد و قرار شد من بروم و با ایشان صحبت کنم و ببینیم ایشان حرفی برای گفتن و تمایلی برای گفت‌وگو دارد یا نه. طی یک جلسه صحبت با ایشان متوجه شدیم ایشان از کودکی‌اش و دوران پیش از انقلاب خاطرات خوبی دارد و بعد از آن، مصاحبه‌ها آغاز شد.

با چند ساعت مصاحبه خاطرات ایشان گردآوری شد؟

حدود 17 ساعت مصاحبه کردیم؛ اما مصاحبه‌ها در دو بخش گرفته شد. بعد از دریافت هفتاد درصد خاطرات ایشان، کار نگارش کتاب شروع شد و بعد از نگارش و خوانده شدن، صاحب‌نظران پیشنهاد دادند که داستان باز هم جای بسط و گسترش دارد.

به همین دلیل مصاحبه‌های تکمیلی اضافه شد و کار گسترش یافت. بعد هم بخشی از مطالب طبق نظر خانم براتی حذف شد و کار به مرحله نهایی و انتشار رسید.

ایشان همه جزئیات کودکی را در خاطر داشتند؟ یا شما هم با استفاده از تکنیک‌های نویسندگی برای تکمیل و بسط خاطرات کمک کردید؟

خانم براتی در خیلی از موارد خاطرات را به یاد داشت؛ به‌خصوص از ایام جنگ و خاطرات مربوط به پدر و همسرشان جزئیات را در یاد داشت. اما از زمان‌های قبل‌تر و دوران کودکی جزئیات کمتری به یاد داشت و من از تکنیک‌های داستان‌نویسی برای پرداختن به آن دوران استفاده کردم.

خانم براتی را توصیف کنید. ایشان زنی بوده که در تمام مراحل زندگی‌اش از همان کودکی تا وقتی که ازدواج می‌کند، به نحوی دارد می‌جنگد یا جنگ در زندگی‌اش حضور دارد.

خانم براتی شخصیتی دارد که حتی در مسائل کوچک و در تمام ساحت‌های زندگی‌اش دنبال راه‌حل و حل مسئله است. او از هیچ چالشی عبور نمی‌کند و به دنبال حل آن است. ایشان بسیار باحوصله است. به خانه‌شان که بروی، یک سمت خانه‌شان را محل پرورش گل کرده و خانه را بسیار باحوصله چیده است.

جلسه اول که برای بررسی خاطرات ایشان رفتیم، من همه این‌ها را دیدم و همه‌اش برای من نشانه بود. با خودم گفتم کسی که با این حوصله گل پرورش می‌دهد و خانه‌اش چیدمان دقیقی دارد، حتما خاطراتش را هم با حوصله تعریف می‌کند و از گذشته‌اش سرسری عبور نمی‌کند و همین طور هم شد.

بعضی وقت‌ها که در یک خاطره بودیم و من از یک سری از جوانبش سؤال نمی‌کردم، ایشان خودش توضیح می‌داد.

این باحوصلگی که می‌گویید، در خود کتاب هم خیلی نمایان است. از همان کودکی تا آخر. به نظرم این نشانه‌ای از قدرت روحی ایشان است؛ مثلا در جایی از کتاب آمده که فردای روزی که همسرش به شهادت رسید، ایشان مشغول آب و جاروی خانه شده بود تا خانه بوی زندگی بگیرد.

تعبیر دیگری هم می‌شود از ایشان کرد. خانم براتی اهل واکنش سریع نیست. وقتی از ایشان سؤال می‌پرسیدیم، بعد از کمی تأمل پاسخ می‌داد. حتی همین آب و جارو کردن هم از همین واکنش سریع نشان ندادن به اتفاقات است. او به خودش و فکر و روحش برای حل و هضم مسائل زمان می‌داد.

موقع نوشتن داستان، با لحظات غمگین مربوط به شهادت اقوام ایشان چطور کنار می‌آمدید؟

خانم براتی همسایه ما هستند. روزی که می‌خواستم به خانه‌شان بروم، نمی‌دانستم منزلشان پشت منزل ماست. هنوز هم که چند سال از روند نوشتن کتاب می‌گذرد، هنوز ارتباطی قوی با ایشان و خانه‌شان دارم.

همیشه مسیرم را جوری تنظیم می‌کنم که از جلوی خانه ایشان رد بشوم. وقت‌هایی که دچار سختی و خستگی هستم و از کنار منزل ایشان رد می‌شوم، حالم خوب می‌شود. چون یاد سختی‌هایی که ایشان کشیده می‌افتم.

یعنی خستگی‌ها و سختی‌های خودتان را با سختی‌هایی که ایشان کشیده آرام می‌کنید.

بله. من اعتقاد دارم آدم وقتی آدم‌های قوی‌تر از خودش را ببیند، در قوت شخصیت خودش کمک زیادی می‌کند و این مثل یک قرص باید چند وقت یک بار تکرار شود. آدم در زندگی‌اش باید مدام خودش را با این دست از آدم‌های قوی مواجه کند.

خدیجه براتی برای من یکی از این آدم‌هاست. او از اول قوی نبود؛ اما شرایط زندگی‌اش جوری پیش رفت که او را به قوت شخصیتی رساند.

شاید برای من سختی‌هایی که او کشیده، ملموس‌تر باشد. خواننده حس و حال و اشک‌ها و توقف‌های مصاحبه را در متن کتاب نمی‌بیند، لرزش صدا و آن بهت هنگام تعریف خاطرات را نمی‌بیند؛ اما این‌ها موقع نوشتن برای من خیلی سخت بود.

در قصه از تشبیهات قشنگی استفاده کرده‌اید. مثلا جایی مادر خانم براتی را به کوه تشبیه کرده‌اید. در صورتی که کوه معمولا تشبیهی است که برای پدرها استفاده می‌شود. یا جای دیگر زمانی که برادرش به شهادت رسیده بود و منتظر پیکرش بودند، نوشته‌اید: «دیده‌اید دریا موج دارد؛ اما موج‌هایش سربه‌هوا نیست؟ انگار آرام‌اند؟ ما این‌طوری شده بودیم. پیش خودمان می‌گفتیم احمد را آوردند عقب؛ اما باز هم ناآرام بودیم.» به این تشبیهات چطور می‌رسیدید؟ ارائه این تشبیهات نیاز به ارتباط خیلی قوی میان شما و این داستان دارد.

یکی از دلایلش همزیستی با ایشان به واسطه هم‌محل بودن با ایشان است. من بعد از ازدواج به محله ایشان نقل‌مکان کردم و جاهای مختلفی مثل مساجد و مراسم‌ها ایشان را زیاد می‌دیدم و ارتباط من به مصاحبه با ایشان ختم نمی‌شد.

این ارتباط گاه و بی‌گاه روی این ارتباط قوی میان من و ایشان اثرگذار بوده است.

لزوم پرداختن به قصه مادران و همسران شهدا و رزمندگان از کودکی‌شان چیست؟ چه لزومی دارد کودکی این زنان را مخاطب بداند؟

لزوم این قضیه این است که بدانیم آن شخص یک‌شبه قهرمان نشده. اینکه ببینیم از بچگی با چه اتفاقات و روند و چالش‌هایی مواجه شده که وقتی به بزرگسالی رسیده، توانسته با چنین امتحان‌های سختی روبه‌رو شود و از پس آن بربیاید، به باورپذیرتر شدن قصه کمک کرده و آن را قابل قبول‌تر می‌کند.

زندگی مادران و همسران شهید را که می‌خوانیم، معمولا زندگی به دور از سختی و پر از عافیتی نداشته‌اند و از کودکی با چالش‌های خاصی روبه‌رو بوده‌اند که روی ساختن شخصیتشان کمک می‌کند.

این یک کتاب تماما زنانه است. زنان و مادران و دختران‌اند که قصه را پیش می‌برند. گویی کتاب فقط یک قهرمان ندارد. جامعه هدف چنین آثاری چه کسانی هستند و این دست از آثار چه تأثیری روی آن‌ها می‌گذارد؟

هر آدمی که به دنبال قوی‌شدن در زندگی باشد، می‌تواند مخاطب کتاب باشد. دختران هم‌سن‌وسال خودم یا کم‌سن‌وسال‌تر از ما که نسبت به نسل‌های گذشته شرایط زندگی بهتری داشته‌اند، وقتی در برابر مشکلات و اتفاقات سخت قرار می‌گیریم گاهی جا می‌زنیم.

مخاطبش می‌تواند این دست از آدم‌ها باشند. آدم‌هایی که نیاز به روحیه گرفتن دارند و نیاز دارند ببینند آدم‌های دیگر در شرایط سخت‌تر چگونه از این موقعیت عبور کرده‌اند.

آیا کتاب‌هایی همچون این کتاب را نویسندگان آقا می‌توانند بنویسند؟

می‌توانند؛ اما بعضی از لحظات را هنگام مصاحبه، فقط یک زن می‌تواند درک کند که آن زن چه کشیده است. جنس سختی‌های مردان از جنس سختی‌های زنان نیست. سختی زنان از جنس دوری و تنهایی و از دست دادن تکیه‌گاه است و این روی نوشتن تأثیر می‌گذارد.

همچنین شخصیتی که دارد ماجرای زندگی‌اش را روایت می‌کند، ممکن است برای ارائه احساسات و عواطفش با نویسنده آقا راحت نباشد. باید دید کتاب‌هایی که آقایان درباره خاطرات بانوان نوشته‌اند چطور شده است.

نویسندگان نوقلم که دوست دارند در حوزه دفاع مقدس بنویسند، کدام یک از نویسندگان باتجربه را باید الگو قرار دهند؟ به‌عبارتی، شما قلم کدام یک از نویسندگان حوزه دفاع مقدس را می‌پسندید و چرا؟

برای زنانه‌نویسی، بهناز ضرابی‌زاده و اکرم اسلامی الگوهای خوبی هستند. اگر با خانم ضرابی‌زاده نشست‌و‌برخاست داشته باشید، متوجه می‌شوید که نوع نگاه ایشان به زندگی خانوادگی شهدا بسیار قشنگ است و یک نگاه جست‌وجوگرانه لطیف دارند.

این دو نفر باب جدیدی را در روایت‌های زنانه دفاع مقدس گشودند. از آقایان هم حمید حسام الگوی مناسبی است و روایت‌های محکمی از لحاظ کلیات و جزئیات دارند.

نویسندگان جوان امروز که علاقه دارند در این حوزه بنویسند، فضای جنگ را ندیده‌اند و صرفا شنیده یا خوانده‌اند. این نویسندگان برای تقویت آثارشان از لحاظ استنادی چه باید بکنند؟

اگر کتاب‌هایشان روایت زنانه باشد، می‌توانند به کتاب‌های تاریخ شفاهی مراجعه کنند؛ مثلا کتاب «دا» در فضای مناطق جنگی بسیار مستند است و هفتاد درصدش تاریخ شفاهی است.

اگر موضوع فنی باشد، مثلا توصیف صحنه‌های جنگ، باید به دایره‌المعارف‌های جنگ مراجعه کنند تا بدانند فلان سلاح چطور کار می‌کرده و الزامات کار با آن چطور بوده است.

یا وقتی منطقه رملی را در متن توصیف می‌کند، باید بداند که شخصیت داستانش نمی‌تواند روی رمل‌ها بدود و فقط می‌شود روی آن راه رفت.

الزامات گفت‌وگو با مادران و همسران شهدا چیست؟ چه نکاتی را باید رعایت کرد تا در عین اذیت نشدن آن‌ها، بتوان روایتی دقیق و جامع از آن‌ها کسب کرد؟

نگاه بعضی نویسنده‌ها درست نیست. آن‌ها چون در مقام نویسنده و مصاحبه‌گر هستند، توقع دارند طرف مقابل باید تمام اطلاعات را در اختیارشان بگذارد؛ در صورتی که روحیات اشخاص با هم فرق دارد.

یک نفر سؤال را نپرسیده، تا آخر خاطره را می‌گوید، شخص دیگری ممکن است فرق داشته باشد. با یک دست‌فرمان نمی‌شود هر مصاحبه‌ای را پیش برد. باید به طرف مقابل و شخصیتش نگاه و توجه کرد و طبق اصل مراعات کار را پیش برد.

برچسب‌های خبر
اخبار مرتبط
دیدگاهتان را بنویسید

- دیدگاه شما، پس از تایید سردبیر در پایگاه خبری اصفهان زیبا منتشر خواهد‌شد
- دیدگاه‌هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد‌شد
- دیدگاه‌هایی که به غیر از زبان‌فارسی یا غیرمرتبط با خبر باشد منتشر نخواهد‌شد

9 − شش =