به گزارش اصفهان زیبا؛ بیدآبادی از جمله حکمایی است که حیات آنان در آثارشان خلاصه نمیشود؛ آنهایی که نهتنها پس از رحلت منبع فیضاند، بلکه با پرورش شاگرد و احیای تعالیم دینی، تاریخی را عوض کردهاند.
سرایت برکات بیدآبادی به زمانه ما از طریق زنده کردن حکمت صدرایی که ضروری دوران ماست و بنیانگذاری حکمت شیعی که منجر به انقلاب اسلامی ایران شد، محور سخنان استاد اصغر طاهرزاده در همایش ویژه بزرگداشت جناب ملامحمد بیدآبادی بود. تلخیص سخنان استاد در پی میآید.
مهر خوبان در میان جان نشاند،
دل مده الا به مهر دلخوشان
حقیقتا در شرایط حاضر از گوهری بناست سخن بگوییم که بسی آشناترین آشنای دل هر کسی است که بنا دارد در سیر حیات خودش از جهان مادون تا جهان مافوق خودش را حاضر کند. سخن درباره ملامحمد بیدآبادی بسیار گسترده است. همانطور که فرمودند سر سلسلهای بودن ایشان بسیار محل تأمل است. این آغازگری ایشان از کجاست؟ چه پیش آمده که این مرد متوجه شده است برای ادامه حیات قدسی و معنوی باید صدرا را به تاریخ برگرداند؟
شاید عظیمترین نکته درباره مرحوم بیدآبادی برای امروز ما همین باشد که صدرا را بهعنوان تفکری که امکان حضور در جهان را پیش آورده است، باید در نظر بگیریم. بهتر از من میدانید که صدرا همزمان با دکارت بوده است و توجه به مستشرقینی که در دربار صفویه از دکارت سخن میگفتند، معلوم میکند که خبری در جهان آن زمان با دکارت در حال وقوع بوده است. اینکه صدرا متوجه مسائل جدید بشر میشود و اینکه این مسائل اقتضای ایجاد یک تفکر مناسب فرهنگ عمیق شیعه را داشته حائز تأمل است. حالا این صدراست و آن آغازی که در مواجهه با جهان غرب با ایجاد حکمت متعالیه پیش آمد.
پس از صد و اندی سال از تبعید صدرا توسط اخباریون چه شد که جناب ملامحمد بیدآبادی و بزرگان دیگر جمع شدند تا تاریخ دیگری را شروع کنند؟ از زمان صدرا بود که تاریخ فهم بشر جدید در افق معنوی شروع شد و عظمت بیدآبادی در هوشیاری او بود که فهمید باید گفت: «باز صدرا».
اگر این شخص خوب شناخته شود، رویکرد علامه طباطبایی و امام خمینی بهتر فهمیده میشود. جمله معروف علامه را همه میدانید که میگفتند: ما همه بر سفرهای نشستهایم که مرحوم آخوند گشودهاند. منظور از آخوند در اصطلاح فلسفه جناب صدرالمتألهین است. لبّ کلام من این است که اگر ما هم امروز صدرا را نداشته باشیم، دچار نوعی اخباریگری و خرافیگری خواهیم شد و هرگز جواب عقل متعمق این نسل خاص جوان را نخواهیم داد.ما برای فردای خودمان بایستی بیدآبادی را تجلیل کنیم؛ درحقیقت باید در امروز خود ریشهها را حفظ کرد تا به سوی آینده رفت.
دقت کنید که شخصیتی مانند رهبر معظم انقلاب چه نگاهی به جناب صدرالمتألهین دارد: «به گمان ما فلسفه اسلامی، بهویژه در اسلوب و محتوای حکمت صدرایی، جای خالی خویش را در اندیشه انسان این روزگار میجوید و سر انجام آن را خواهد یافت و در آن پابرجا خواهد شد.» برای شناخت جایگاه تاریخی جناب چند نکتهای را مطرح میکنم. هدف تمام این نکتهها این است که دوستان این مرد را ساده نینگارند و ریشههای تاریخی خود را در او بیابند.
معرفی صدرا؛ همانگونه که باید و شاید!
ملامحمد بیدآبادی نقش مهمی در رواج فلسفه صدرا ایفا کرد؛ بهطوریکه تا دوران او هنوز حکمت صدرایی به جریان مسلم تبدیل نشده بود و مکتب متعالیه به طور عمده در سلسلهای گسترش یافت که با شاگردان برجسته مرحوم بیدآبادی، یعنی ملاعلی نوری آغاز میشود. استاد مطهری در کتاب «خدمات متقابل اسلام و ایران» میفرماید: اساسا اهمیت ویژه بیدآبادی در انتقال میراث فلسفی ملاصدرا به پس از خود است؛ زیرا اندیشههای ملاصدرا که ارزش و اهمیت والای آن تا مدتها ناشناخته مانده بود، به سعی شاگرد مشهور بیدآبادی یعنی ملاعلی نوری به طور شایستهای معرفی شد.
ملاعلی نوری را ملاصدرای دوم مینامیدند که این نکته حائز تأمل است. در همین اصفهان بعد از مرحوم بیدآبادی چه پیش آمد که فقط یکی از جلسههای ملاعلی نوری ۴۰۰ شاگرد درس فلسفه صدرا داشته است؟ در جریان دعوت فتحعلی شاه که از ملای نوری خواسته میشود به تهران بیایند، ایشان تعداد زیاد شاگردان را علت رد دعوت عنوان میکنند. حس حضوردادن به مکتب صدرایی خیلی متفاوت با فهمیدن و فهماندن کتب اوست.
از حکمت فلسفی تا حکمت سیاسی
شرایط تاریخی جناب ملامحمد بیدآبادی شرایط آخرین روزهای افول صفویه و ظهور افاغنه در ادامه حاکمیت افشاریه و زندیه بوده است. در همین زمان است که حوزه بیدآبادی در مواجهه با آنچه در جهان غرب ظهور کرده بود، منشأ شکلدادن به تاریخ بیداری ایرانیان شد.
سرسلسلگی بیدآبادی گستردگی بزرگی دارد. در حوزه تهران ملای زنوزی، در اصفهان ملاعلی نوری و در نجف ملاحسینقلی همدانی حلقههای بعدی سلسله منشعب از او هستند. در کنار اینها تأثیر اقدامات بیدآبادی بود که شخصیتی مانند سید جمالالدین اسدآبادی با فلسفه صدرا، قبل از رفتن به مصر، آشنا شد. او هفت سال در مدرسه صالحیه قزوین به فلسفه صدرا مشغول بود و در مصر هم به محمد عبده فلسفه تدریس میکرد. او معتقد بود که محال است ملتی بدون یک فلسفه متعالی به تمدن برسد. اساسا پرسش این است که آیا میتوان یک حیات سیاسی بدون یک تفکر حکمی داشت؟
عقلانیت پیشاشهودی خطکشی لازم برای عرفان
اندیشههای ملامحمد بیدآبادی در عین عرفانیبودن، دارای بنیاد صدرایی است و با توجه به این امر نامههای سلوکی او بر عقل و عقلانیت در عین توجه به شهود تأکید دارد و مانند صدرالمتألهین عقلانیت پیشاشهودی را که در ذات خود معتبر است، بهکار میگیرد. این عقل عقلی است که میتواند ما را بهسوی حکمت قرآنی و علوی هدایت کند و غفلت از این امر موجب خطا در فهم قرآن و روایات میشود. در واقع مرحوم بیدآبادی این عقل را در عرفان به میان آورد تا سالک در شهود خود به خطا نیفتد. عقلانیت مورد انتقاد مولوی عقلانیت متفاوتی است و خصلتی حسابگرانه دارد.
آزمودم عقل دور اندیش را
بعد ازین دیوانه سازم خویش را
عقل قیاسی و استدلالی تنها میتواند وجود خدا را اثبات کند و این با گشودن افق توحید فاصله زیادی دارد. در افق توحیدی عقلانیت ما به معنای «هستِ هستها» نظر میکند. وقتی همه هستها از اوست، پس او عین هستی است.
از طرف دیگر، عقلانیت پیشاشهودی صدرا پس از رساندن ما به ضرورت دین کنار گذاشته نمیشود و مانند نردبانی نیست که دیگر به آن نیازی نباشد. نبایستی مانند برخی مسیحیان چراغ خرد را خاموش کرد و مؤمن بود. البته که این عقل ما را به اندازه دین به حقیقت وصل نمیکند؛ اما تنها با عقل وجودبین است که میتوان متوجه حقیقت وحی و روایات شد.
از نظر ملامحمد بیدآبادی عقلی که با تکیه بر اصالت وجود صدرایی به میان میآید، نقش طفیلی ندارد و به همین جهت حوزه مرحوم بیدآبادی علاوه بر ایران، در دو قرن اخیر، در عراق و مصر نیز بهشدت جریان دارد و رهبران نهضتهای ۲۰۰ساله اخیر همه به نحوی منشعب از حوزه ایشان بودند.
سرسلسلهای که به دنبال سلسلهسازی نبود!
بیدآبادی در نامه خود به میرزای قمی میرزا را از قطبشدن برحذر داشته و توصیه به تطهیر قلب مبتنی با عقاید برهانی دارد؛ تا آنکه آداب و اخلاق شریعت قلب را آماده تجلیات الهی بکند. مقامی که با متوقفشدن در ظاهر دین و سلسله درستکردن ابداً پیش نمیآید. این نامه پس از طلب توصیه توسط میرزای قمی نوشته شده است.
ریشه انقلاب ما در خاک حکمت صدراییست!
در اینکه ریشه حکمی انقلاب اسلامی صدرایی است، بحثی نیست و این نیز باید مورد توجه باشد که ریشه این حضور از طریق محمد بیدآبادی و حوزههای منشعب از او پیش آمد و برای حفظ اصالتهای این انقلاب باید در حفظ ارتباط انقلاب اسلامی با ریشههای آن تلاش کرد؛ برعکس جریان روشنفکری که متوجه این امر نیست. آری، فقه و حکمت و عرفان با همدیگر یک دستگاه میسازند و منشأ تحولات اجتماع میشوند. غفلت از ریشههای حکمی انقلاب اسلامی عملا ما را از بستر اصلی آن خارج میکند.
پرسش مهم این است که آیا ما در نهایت سیر تفکر باید به چیزی غیر از وجود برسیم؟ بعد از وجود که عدم است، فلذا باید غایت ما وجود باشد. برای همین است که من جناب ملاصدرا را از حیث درک تاریخی مانند امام خمینی میدانم.
علم اخلاق بیدآبادی سبکی از زندگی است
مرحوم بیدآبادی با جناب صدرالمتألهین در خصوص اخلاق و مسائل اجتماعی درک و درد مشترک دارند و همین امر موجب وسعت مکتب بیدآبادی شده است؛ از آن جهت که اخلاقی را مطرح میکند که سبکی از زندگی است.
اخلاق مدنظر بیدآبادی و شاه آبادی و امام خمینی قطعا متفاوت از اخلاق مرسوم است. اخلاق این بزرگواران اخلاقی است که دو سرخط حلقهٔ هستی / از حقیقت به هم تو پیوستی جناب صدرا از وجودشناسی به جهت وسعتی که در آن هست، به معرفتالنفس رسید و در نسبت نفس با هستی متوجه اخلاقی شد که در آن ما باید متخلق به اخلاق الله شویم.
کانت با سوژهکردن انسان، بهدنبال اهمیت انحصاری او در دایره هستی بود؛ اما ملاصدرا انسان و اهمیت آن را در نسبت با اصالت وجود مطرح کرد؛ برای همین هم نتیجه تفکر کانت به نحوی منجر به خودبنیادی میشود. اما مسئلهشدن انسان برای صدرا باعث تولید معرفتالنفسی میشود که وجود انسان را ربط به حضور حق میدهد و او را عینالربط توصیف میکند. از اینجاست که ارزش انسان مشخص میشود؛ زیرا احساس عین فقر بودن نسبت به هستی یعنی عین غنا بودن.
رابطه طرفینی عرفان و حکمت در دستگاه شاگردان باواسطه بیدآبادی
همانطور که حکمت متعالیه عرفان بعد از خود را بازخوانی کرد، جناب ملامحمد بیدآبادی نیز در عین تعلق به عرفان رجوع خاصی به حکمت متعالیه دارد و با توجه به جمودی که پس از حاکمیت افاغنه پیش آمد، درمان درد را عرفانی میداند که نسبت به مسائل اجتماعی حساس باشد و همین امر موجب تربیت شاخههایی شد که هر کدام حوزههایی را در ایران و عراق شکل دادند.
ملاحسینقلی همدانی که از طریق ملاعلی شوشتری از یک سو و از طرف ملاهادی سبزواری از سوی دیگر به ملامحمد بیدآبادی وصل است، عرفانی را دنبال کرد که با حکمت متعالیه بهصورت طرفینی رابطه دارد؛ حکمت متعالیهای که جایگاه عقل را برتر از شهود میداند و برای سلوک عقلی مانند سلوک عرفانی سفر و سیر قائل است.
عرفان ابنعربی به نظام اجتماعی توجه کمتری دارد. در مقایسه با اخلاقی که اسفار مدنظر آورده که منجر به اخلاق اجتماعی میشود مرحوم بیدآبادی آن اخلاق را از حکمت متعالیه اخذ و به دورههای بعدی منتقل کرد تا آغاز بیداری ایران و عراق شود.
تأثیر غیرمستقیم ملامحمد بیدآبادی بر فضای فرهنگی و فکری ما
در نسبت بین حضرت امام و مرحوم بیدآبادی، جناب آقامحمدرضا قمشهای مهم هستند؛ بهطوریکه ادامه مرحوم بیدآبادی به میرزا سید عبدالجواد شیرازی و از او به سیدرضی، از سیدرضی به محمدرضا قمشهای و در ادامه به میرزا هاشم اشکوری و در نهایت به میرزا محمدعلی شاهآبادی (استاد عرفان حضرت امام) و سید ابوالحسن قزوینی (استاد فلسفه امام) ادامه مییابد و در سلسلهای دیگر از ملامحمد بیدآبادی به ملاعلی نوری (ملاصدرای دوم) و از او به محمدجعفر لاریجانی و به محمدرضا قمشهای میرسد.
ملاحسینقلی همدانی جهت شرکت در درس ملاهادی سبزواری به سبزوار میرود و ملاهادی شاگرد ملاعلی نوری است که او شاگرد ملامحمد بیدآبادی است و ما نادانسته در فرهنگ فکری و اجتماعی خود با صدرا و بیدآبادی زندگی میکنیم؛ زیرا در اندیشه متفکران ما روحیه صدرا و بیدآبادی نهفته است.
استفاده از عقلانیت لازمه رشد فرد و جامعه
همانطور که جناب صدرا معتقد بود که شِبه علما مایل به تقلید افرادند و علمای واقعی طالب رشد افرادند، مرحوم ملامحمد بیدآبادی نیز چنین بود و از این جهت بر عقل تأکید میکرد و در نامههای خود به توصیهای که پیامبر اکرم(ص) خطاب به امامعلی(ع) دارند، تأکید میکند که رسول خدا میفرمایند: «يَا عَلِيُّ إِذَا تَقَرَّبَ النَّاسُ إِلَى خَالِقِهِمْ بِأَنْوَاعِ الْبِرِّ فَتَقَرَّبْ أَنْتَ إِلَيْهِ بِالْعَقْلِ حَتَّى تَسْبِقَهُمْ»؛ «ای علی! هرگاه دیدی که مردم با انواع کار نیک به آفریدگارشان تقرب میجویند، تو با انواع عقل به خدا تقرب بجوی که اگر چنین کنی از آنان سبقت میگیری.»
جناب ملاصدرا با توجه به همین نکتهها کتاب «کسر اصنام الجاهلیه» یا کتاب «سه اصل» را برای عبور از کورفکری و ظاهرگرایی مینویسند و جناب ملامحمد بیدآبادی متوجه میشوند که آنچه جناب ملاصدرا فرموده است، نیاز زمانه خودش نیز است و متوجه میشود باید اتفاق جدیدی پیش آید که همان حضور عرفان ابنعربی با قرائت صدرایی است؛ یعنی با نظر به عقلی که بنیاد بنیادها که همان «وجود» است، نظر دارد تا جایگاه هر حضوری و هر موجودی نسبت به هستی آن حضور و آن موجود معلوم شود و این به یک معنا حضور عقلانی خاصی است که در آخرین انسان و در آخرین حکمت پیش میآید.
در اینجا از زهد و پارسایی و پرهیز از مادیات و حساسیت آن مرد حکیم به امور مردم سخن نگفتیم که در جای خود قابل بحث است و در خصوص هرچه بیشتر دانستن از شخصیت علمی او میتوانید به کتابهای «تاریخ حکما و عرفای متأخرین صدرالمتألهین» از استاد منوچهر صدوقی سها و «منتخباتی از آثار حکمای الهی ایران» از استاد جلالالدین آشتیانی و سلسله مباحث ارزنده دکتر مهدی امامیجمعه با عنوان «فلسفه اجتماعی حکمت متعالیه و چرایی طرح آن» رجوع فرمایید.