به گزارش اصفهان زیبا؛ تپش قلبش یکیدرمیان، یکی برای حیات خودش میتپید و دیگری برای حیات اصفهان. باید شیفته شَهرت باشی تا اگر خطی به خطا بر چهرهاش افتاد، آشفته شوی. عباس بهشتیان اینگونه بود.
دلش میخواست همه جای شهر بههمان زیبایی و سلیقه تاریخی پدرانش باقی بماند. حق داشت! حالا که دور و برمان خالی شده از خانههای چهارایوانی و اُرسیهای رنگی، داغ دلمان تازه میشود.
آنروزها که عبورومرور ماشینها از دوسوی شهر، از روی پلهای تاریخی شهر میگذشت، او تنها کسی بود که یکتنه و جسور، پای همه مصایب مخالفت با عبور ماشینها از روی پلها نشست. نامهنگاری میکرد. میتینگ میگذاشت. غصه میخورد. کار به اینجا رسید که روز مانور رژهای نظامی، قرار بود تمامی تانکها و ماشینهای سنگین نظامی و نفربرها از روی سیوسه پل رد شوند.
از آنجا که پیگیریهای مداوم قانونی او مثمرثمر نبود، در روز رژه بر ورودی سیوسه پل دراز کشید و گفت:«برای گذشتن از این پل باید از روی جنازه من رد شوید!» اینگونه از تن تاریخی و شکننده سیوسه پل دفاع کرد تا ما هنوز هم که هنوز است، برروی پل قدم بزنیم و به کودکان خردسالمان بگوییم: «دهانههای پل را بشمار!» عباس بهشتیان کارمند و مسئول میراث و مسائل مربوط به بناهای تاریخی شهر نبود که فقط به حکم وظیفه دل بسوزاند. او چشم دیدن بیمهری به شهر را نداشت. زمانی که خبر بمباران مسجدجامع در شهر پیچید، سراسیمه و اشکریزان بهسوی مسجد دوید. در همین لحظه، میخ بلندِ بیرونآمده از دیوار با چشمان اشکآلودش برخورد کرد و دیگر آن چشمها برای دیدن زخمهای شهرش، شفا نیافت… .
عباس بهشتیان، با چشم دلش میدید و هنوز غصه میخورد. کتاب مینوشت. خانههای تاریخی و عصارخانهها و کبوترخانهها را پیدا میکرد و ثبتشان میکرد. کوچهها و خیابانهای شهر را به نام ادیبان و فرهیختگان مزین میکرد تا نامشان جاودانه شود. هرجا دردی بود که باید درمان میشد، نامه مینوشت و راه و چاره میجست.
سرانجام در سال 1366 در 61سالگی چشم از جهان فروبست و در تکیه میرفندرسکی تختفولاد اصفهان به خاک سپرده شد. وصیتش این بود که بر سنگ مزارش این شعر حافظ را بنویسند و به آهنگ عراقی بخوانند:
گرچه صد رود است از چشمم روان
زنده رود و باغ کاران یاد باد
عباس بهشتیان نویسنده و اصفهان شناس، عضو انجمن حفظ آثار ملی
تاریخ تولد 1305 خورشیدی در محله پامنار دردشت اصفهان
تاریخ وفات 1366
محل دفن تکیه میرفندرسکی