به گزارش اصفهان زیبا؛ عصر صفویه مصادف با آغاز رنسانس در اروپا بود. غربیها با توجه به اکتشافهای جغرافیایی خود بهدنبال یافتن راهی برای تجارت با شرق دور بودند؛ بنابراین در دوران صفویه تعامل و مواجهه ایران با غرب شروع میشود؛ اما ایران به دو دلیل در جریان پیشرفتهای آنان قرار نمیگرفت: اولا، در ابتدای این دوره تفاوتهای آشکاری بین ایران و غرب در پیشرفت تکنولوژی وجود نداشت؛ ثانیا، سطح مواجهه ایران و اروپا بسیار محدود بود؛ اما با آغاز دوره قاجار، وضعیت کاملا تغییر کرد. غربیها در تکنولوژی پیشرفتهای فراوانی کردند. این پیشرفتهای سریع در غرب دقیقا در زمانی اتفاق میافتاد که ایران دوران عقبگرد خود را میگذراند.
در جنگهای ایران و روسیه، ایران برای اولینبار، بهطورجدی درگیر تفاوت سطح تکنولوژی خود با غرب شد و به علت برخوردارنبودن از تکنولوژی ادوات جنگی در هر دو نبرد از روسیه شکست خورد. این مسئله باعث ایجاد پرسشهایی در ذهن ایرانیان شد و اقشار مختلف جامعه، بهویژه روشنفکران، بهدنبال یافتن پاسخ این پرسش بودند. به این نکته باید توجه کرد که در ایران دوره قاجار، تفکرهای نوین و اصلاحطلبانه محدود به یک قشر خاص نبودند.
از دوران پادشاهی ناصرالدینشاه، گفتوگوها، اعتراضها و جستوجوی راهحلهای اصلاحطلبانه آغاز شد. جامعه در این موضوع با سه نوع اندیشه روبهرو شد که هر یک در دوره تاریخی خاصی نمود بیشتری پیدا کرد. برخی از اندیشهورزان معتقد بودند که دلیل عقبماندگی ایران از شتاب پیشرفت غرب، وجود قوانین استبدادی و نبود قوانین عادلانه است. آنها بر این باور بودند که ایران به دلیل فرورفتن در استبداد و قوانین استبدادی پیشرفت نکرده و باید برای این کشور یک مبنای اساسی به نام قانون تدوین شود و برای دستیابی به این هدف، باید استبداد دیرینه محدود و مجلس قانونگذاری تأسیس شود که قوانین را تصویب و اجرا کند. این تفکرها نهایتا به انقلاب مشروطه منتهی شد.
با پایان دوران حکومت ناصرالدینشاه و آغاز پادشاهی مظفرالدینشاه، نهضت مشروطه به ثمر نشست و نتیجه آن، ایجاد مجلس قانونگذاری و محدودکردن قدرت شاه بود. هرچند محمدعلیشاه کودتا کرد و مجدد به قدرت رسید، نهایتا نظام مشروطه در کشور شکل گرفت؛ اما با وجود داشتن قانون و مجلس و عدم وجود حکومت استبداد مطلقه، همچنان ایران با مشکلات زیادی مواجه بود. احمدشاه که یک کودک بود، هیچ دخالتی در امور حکومت نداشت و حکومت به دست دولتهای برآمده از دل مجلس و نظر مردم بود؛ اما ۱۸ سال پس از دوران مشروطه، جز آشوب، سختی، گرانی و ناامنی چیزی بهدست نیامد. این وضعیت آشفته به حدی بود که مردم آرزوی دوران قبل از مشروطه را داشتند. در دوران قبل از مشروطه، یک مستبد وجود داشت که به مردم ظلم میکرد؛ اما اکنون صدها مستبد با مستمسک قانون بهوجود آمده بودند. در این شرایط، مجددا علامت سؤالی در ذهن اصلاحطلبان بهوجود آمد که آیا مشکلات ایران منحصرا ناشی از استبداد بود؟
از دل این ناامنیها و آشوبها، حکومت رضاشاه بهوجود آمد. رضاخان کودتا کرد و سپس به رضاشاه تبدیل شد. تعدادی از اصلاحطلبان با هزار امید و آرزو دوروبر رضاشاه را گرفتند. آنها معتقد بودند که مشکل ما استبداد دیرپای نیست؛ بلکه باید فکر و اندیشه مردم را تغییر دهیم؛ مردم باید بهگونهای دیگر زندگی کنند و مظاهر تمدن جدید غرب وارد ایران شود.
در دوره رضاشاه، تقابل بین سنت و مدرنیسم بهشدت دیده میشود. در دوران رضاشاه که به دوران مبارزه با استحمار شهرت یافت، مبارزه با سنتها در همه جنبههای زندگی، از نوع لباسپوشیدن تا رفتار اجتماعی، بهشدت دنبال شد. دولت سعی میکرد طرحی نو دراندازد و مردم را به گونه دیگری جلوه دهد؛ اما تمام این اتفاقها منجر به بروز سوم شهریور۱۳۲۰ و سقوط رضاشاه شد. اینجا مجدد پرسشی مطرح شد که آیا مشکل ما فقط استحمار بود؟ دوران رضاشاه، دوران خفقان، سرکوب و نابودی تمام افکار و اندیشههای نو بود. ایران فقط ظاهر تمدن غرب را گرفت؛ ولی مشکلات اصلی حل نشد.
پس از سقوط رضاشاه، تفکر جدیدی بروز کرد که معتقد بود مشکل ما استبداد و استحمار نیست؛ بلکه استعمار است. این تفکر معتقد بود که مشکلات ایران به دلیل دخالتهای خارجی است. نهضت مشروطه از دخالت انگلیسیها و روسیها زمین خورد؛ انگلیسیها همچنین رضاشاه را به دیکتاتور تبدیل کردند و با نفوذ در صنعت نفت، کل کشور را تحتتأثیر قرار دادند؛ بنابراین، صاحبان این تفکر معتقد بودند که برای پیشرفت ایران باید دست استعمار را حذف کرد. با این هدف، نهضت ملیشدن صنعت نفت شکل گرفت و منجر به خلعید انگلیسیها از نفت ایران شد؛ اما همچنان مشکلات ایران حل نشد.