ناگهان نگاهش قفل شد توی باغچه؛ روی درخت یاس رازقی کنار حوض؛ همان که محمد ۱۸ سالهاش قبل از رفتن به جبهه به دست خاک سپرد و گفت: یادگاری.
برنامه غذایی ما بسته به آنچه در آشپزخانه داشتیم، متغیر بود. همیشه غذای خطها با هم فرق داشت. غذای خط اول، دوم و سوم جدا بود. مسلما بهترین غذا از آنِ بچههای خط اول بود.
انگار که کوکش کرده باشند! هر روز ساعت دو بعدازظهر پشت پنجره میایستد و با چشمهای منتظرش خاطرات را درو میکند.
منِ اصفهانی خجالت میکشم بگویم شوکتپور را نمیشناسم. منِ اصفهانی خجالت میکشم بگویم در اصفهانی که شهره به شهید و شهادت است، اسمی از شوکتپور نشنیدهام؛ حتی عکسش را هم بر درودیوار شهرم ندیدم.
همه آدرس او را میدهند؛ «حسن محمدی»! رزمندهای که شاید از همه بچههای لشکر امامحسین(ع) به شهید حسن شوکتپور نزدیکتر و با او هم ایاقتر بوده است.
رهبر انقلاب در سخنرانی چهاردهم خرداد در حرم امام(ره) از شهید مدافع حرم مصطفی صدرزاده یاد کردند و فرمودند: «ایران مملو از مصطفی صدرزادههاست.»
ساعت بهوقت جدال آفتاب و شرجی بهمنشیر است. زن کنار دیوار سیمانی حیاط، روی چهارپایه چوبی نشسته و ماهی سرخ میکند. گاهگاهی هم تکهماهی سرخشدهای را در دهانش میگذارد.
خبر شهادت آقامصطفی را که برایش آوردند، روی طاقچه بودم. کاش دست داشتم تا شب و روز توی سرم میزدم. کاش دهان داشتم تا ضجه میزدم و مویه میکردم برای غربت آقامصطفی توی کشور غریب. ولی ایشان نه ضجهمویه کردند و نه حتی پیش علمای نجف قطره اشکی ریختند.
شهید حسین قجهای، فرمانده گردان سلمان لشکر 27 رسولالله، روز چهاردهم شهریورماه سال ۱۳۳۷ در زرینشهر اصفهان متولد شد. او در سن هفتسالگی به مدرسه رفت و تا اخذ مدرک دیپلم به تحصیل ادامه داد.
جانی بت اوشانا متولد ۱۵ شهریور ۱۳۴۳. سرباز تیپ ۵۵ هوابرد ارتش جمهوری اسلامی ایران بود که در شرق دجله و در منطقه عملیاتی بدر به شهادت رسید.
وقتی پای در تخت فولاد میگذاری گویا وارد دنیای جدیدی میشوی. دنیایی که از بند زمان و مکان محدود کنونی آزاد است و جان را در فراخنایی به وسعت سیر تاریخی انسان از جاهلیت تا خلیفةاللهی و به ژرفای معارف حکیمانه اهل بیت (ع)، رها میسازد.
در سایه تشدید تنش در کرانه باختری، امروز، نظامیان صهیونیست، بیت المقدس را به پادگان نظامی تبدیل کردند و با حمایت آن ها صدها شهرک نشین صهیونیست متعرض مسجدالاقصی شدند.