به گزارش اصفهان زیبا؛ فقط صدایشان را میشنیدم؛ صدای آقای نمازی را که داشتند محصولات فناوری نانو تولید ایران را برای گروه بازدیدی بانوان فرهنگی نویسنده معرفی میکردند.
هزار کیلومتر فاصله، از تمام بازدید، شنیدن صوتهای ضبطشده را نصیبم کرده بود؛ آن هم همزمان که با گوش دیگرم صدای ماما گفتنی را میشنیدم که یک بار به لیوان آب نشانی میداد و یک بار به ظرف غذا.
از لابهلای کلماتی که به گوشم میرسید، غرور و غیرت را میتوانستم توی چشمهایی که نمیدیدم، ببینم.
هیجانزده شده بودم. تصویری توی ذهنم برای صدای مردانهای که میشنیدم، ساختم؛ از آنها که چینوچروک صورتشان هم با آدمهای دیگر فرق دارد. انگار هر خطی که کنار چشمشان افتاده، یادگار یک افتخاری بود که آفریده بودند.
یکبهیک محصولات فناوری نانو تولیدی ایران را نشان میدادند.
من که نمیدیدمشان؛ اما ذوق میکردم و برای آنها هم تصویر میساختم.
آقای نمازی داشتند داروهای درمانی سرطان را نشان میدادند که با قیمتی بسیار کمتر از مشابه خارجی و اثرگذاری بهمراتب بیشترشان میگفتند و من در حین شنیدن، چهره رنجور خاله جانم را میدیدم که از عوارض داروهای شیمیدرمانی، ذرهذره آب شد.
وقتیکه آقای نمازی از داروی شیمیدرمانی با نانوذرات میگفتند، من داشتم توی ذهنم درمان خاله را با آنها تصور میکردم. داروی نانو میرفت خودش را توی سلولهای سرطانی خاله جا میداد.
اینجور که آقای نمازی میگفتند راه ورود به سلولهای سالم را نداشت. ریزش مو و عوارض جانبی گوارشی و … را هم که نداشت. آنوقت خاله را روی تخت آبیاش میدیدم که دیگر بعد از هر بار شیمیدرمانیشدن، آن همه بیمارتر و رنجورتر نمیشد.
آقای نمازی فرصت ندادند تا بیشتر در تصویر ذهنی خاله را درمان کنم. تعدد محصولات موجود اجازه نمیداد.
تیم بازدیدکننده، در حال عکاسی و حظبردن از دیدن و شنیدن همزمان بودند و من هنوز خطوط درد روی پیشانی خاله را میدیدم.
این بار محصول پزشکی را معرفی کردند که من را کشید به کلاس پنجم ابتدایی. درست پشت نیمکتی نشاندم که پریسا رویش مینشست؛ پریسایی که بچهها دوست نداشتند کنارش بنشینند.
از بینیاش میترسیدند. من خودم هم میترسیدم. هم از شکل بینی پریسا هم از آن پشه سالکی که بینیاش را به آن روز درآورده بود. هنوز هم میترسم از همه پشهها که نکند پشه سالک باشد و نفهمم.
سالک بینی پریسا را انگار خورده بود. به روزی رفتم که پریسا انشایش را توی کلاس خواند و هم خودش گریه کرد و هم همه ما را به گریه انداخت. وقتی از درمان سخت و تزریقهای دردناک آمپول به بینیاش میگفت، من هم دردم آمد. همان روز بود؛ بعد تمامشدن انشایش، کیفم را برداشتم و روی نیمکت کنارش نشستم.
وقتی آقای نمازی گفتند که برای درمان سالک پمادی با نانو ذرات تولیدشده که از دانش خود ایران بوده و اختراع کشور خودمان است، پریسا را با پمادی در دست دیدم که دیگر توی انشایش از سختی تزریق آمپول به صورتش ننوشته بود. از راحتی استفاده پمادی گفته بود که به دست دانشمندان ایرانی ساختهشده و درد و رنج درمان را برایش کمتر کرده بود.
محصولات فناوری نانو تولید ایران یکیدو تا نبود. وقتی آقای نمازی گفتند که سایت نانو پروداکت نامی nanoproduct.ir هست و تمام محصولات را آنجا دارند، سریع سایت را پیدا کرده و صدایشان با دیدن سایت برایم شنیدنیتر شد؛ چرا که حجم غرور با دیدن تکتک محصولات برایم بیشتر شد.
در تمام حوزهها محصول داشتند. پزشکی و سلامتی و آرایشی، ساختمانی، صنعت، حملونقل، پوشاک، کشاورزی و خیلی حوزههای دیگر، محصولات کاربردیای تولید شده بود که اسمشان را نشنیده بودم.
چقدر لذتبخش بود دیدن تکتک صفحاتی که محصولات را با عکس معرفی کرده بود. داشتم بین کرمهای ضدآفتاب میگشتم و خصوصیات هرکدام را میخواندم که متوجه سکوت خانه شدم.
آنقدر غرق دیدن و شنیدن از افتخارات صنعت نانو شده بودم که صدای قطع شدن ماماگفتنها را نفهمیده بودم.
و حالا با صحنهای مواجه شدم که اگر حظ این همه غرور و غیرت و افتخار نبود بدون شک از دیدن ماستهای روی سرامیک و دانههای برنج کاشته شده درونشان شوکه میشدم. دانههایی که با آب، آبیاری شده و در حال تبدیل ماستها به دوغ بود.