به گزارش اصفهان زیبا؛ در آستانه انقلاب اسلامی ایران، بنده خلبان نجات بودم. یک روز قبل از انقلاب اسلامی مأموریتهای ما در ارتش مشخص و تعریف شده بود. در آن زمان این اعتقاد بود که ما ضدانقلاب اسلامی هستیم؛ حتی برخی از بستگان نیز بنده را اینگونه برداشت میکردند. پس از انقلاب اسلامی هم این نوع نگاه وجود داشت؛ درحالیکه ما آمده بودیم به مملکت خدمت کنیم.
من در خانوادهای مذهبی بزرگ شدم. پیش از انقلاب اسلامی که بسیاری از همدورهایهای بنده ارتش را رها کردند و از کشور خارج شدند، اعتقاد مادرم این بود که حضورم در ارتش برای مردم بسیار مؤثر است و باید در ارتش برای خدمت به کشور بمانم. ما نظامیانی هستیم که مأموریتها و وظایف بر اساس قانون برای ما تعریف شده است. ما باید در هر شرایطی از کشور و مردم خود دفاع کنیم.
به یاد دارم چند روز پیش از انقلاب اسلامی تصمیم گرفتیم فضای اصفهان را در پرواز بر فراز شهر ارزیابی کنیم که آیا مردم قصد حمله به خانههای نظامیان را دارند یا خیر. اما مردم تنها در خیابانها بودند و شعار میدادند.
یکی از فرماندهان ما در پایگاه سرهنگ اصغر کشوری بود. یک روز مردم چوب و چماق به دست و با هدف تسخیر به پایگاه ما حمله کردند. سرهنگ کشوری اما یکسری از خلبانها و کارکنان را در مقابل مردم، جلوی درب پایگاه گرد هم آورد و خود در میان آنها ایستاد و به سخنرانی پرداخت.
او گفت: «ما با انقلاب اسلامی بیعت کردیم. ما تابع دستور هستیم. ما حافظ این وسایل پایگاه هستیم. این وسایل مال شماست. اگر شما قصد آمدن به پایگاه و خرابی وسایل را داشته باشید، باید از روی جنازه ما رد شوید.» مردم پس از این سخنرانی سرهنگ کشوری دست از حمله به پایگاه کشیدند و رفتند.
اینها تنها نمونهای از اقدامات ارتش بود که حضورش در انقلاب اسلامی را بهنوعی تثبیت میکند. خدا رحمت کند سپهبد صیاد شیرازی را؛ در آن زمان سروان و افسر توپچی در استان اصفهان بودند.
ایشان در آن زمان طی یک سخنرانی برای افسران ارشد یگان ما بسیار محترمانه خواستند اگر کسی شرایط کنونی را قبول ندارد، اعلام کند و با احترام از ارتش و هوانیروز خارج شود. در بین همه افسران ارتش سه نفر از شرایط راضی نبودند و پس از این سخنرانی شهید صیاد شیرازی از ارتش خارج شدند؛ مابقی ماندیم و به نوعی با این اقدام با انقلاب اسلامی بیعت کردیم.
پس از پیروزی انقلاب اسلامی در شهریور 58 یک روز ظهر برای انجام پروازی مأمور شدیم. به ما اعلام کردند که به ایران حمله شده است؛ به همین خاطر باید بهصورت پراکنده در مناطق کوهستانی پرواز میکردیم. این اولین شوکی بود که پس از انقلاب اسلامی به ما وارد شد. مایی که تجربه جنگ را نداشتیم، در آن روز به حالت آمادهباش قرار گرفتیم. دو ماه پیش از جنگ نیز فرزند
دخترم در تیرماه به دنیا آمد و مردادماه به من مأموریت پرواز دادند. در همان حال همسرم گفت: «من در شهر اصفهان تنها با فرزند نوزاد چه کنم؟» من تنها با یک جمله پاسخ دادم: «نمیدانم؛ باید به مأموریت بروم.»
جملهای که پس از سالها همچنان از سوی همسرم برایم یادآوری میشود که در آن زمان به او گفتم کاری نمیتوانم برایش انجام دهم و باید به مأموریت بروم. یک نکته ای هم از شهید منصور وطنپور مطرح کنم که نشان از حس وطن دوستی ایشان به عنوان یک ارتشی دارد.
وطن پور از جمله کسانی بود که تمام دورههای نظامی را در ایران و خارج از ایران گذرانده بود. او از اولین شهدای هوانیروز بود. با آغاز جنگ بدون هیچ فکری و شتابان ساک خود را از خانه اش برداشت و به اهواز رفت و تا نهمین روز جنگ در مقابل دشمن ایستاد و سرانجام در یک پرواز شناسایی شهید
شد؛ فردی که دورهدیده زمان شاه بود.
اما عشقش، شهادت در راه وطن بود؛ فردی که میتوانست پیش از انقلاب اسلامی از کشور خارج شود و در هر کجای این دنیا اقامت بگیرد، اما ماند و وطن و شهادت در راه خاکش را انتخاب کرد. به خود بنده نیز بارها پیشنهاد خروج از وطن را در اوایل انقلاب اسلامی دادند؛ اما من در پاسخ به آنها گفتم: کجا برای من بهتر از ایران است؟ فقط ایران.