روایتی از شهید علی رمضانی و برادر رزمنده‌اش

امام نجاتمان داد

در تاریکی روزگارانی که نفس‌ها در حصار ظلم و استبداد به شماره افتاده بود، نوری از دل ایمان برخاست، نوری که نه از زر و زور، که از قلب‌های پاک و اراده‌هایی آسمانی جان گرفت.

تاریخ انتشار: ۱۳:۱۶ - سه شنبه ۲۷ خرداد ۱۴۰۴
مدت زمان مطالعه: 2 دقیقه
امام نجاتمان داد

به گزارش اصفهان زیبا؛ در تاریکیِ روزگارانی که نفس‌ها در حصار ظلم و استبداد به شماره افتاده بود، نوری از دل ایمان برخاست، نوری که نه از زر و زور، که از قلب‌های پاک و اراده‌هایی آسمانی جان گرفت.

در میان این جان‌های مشتاق، جوانانی بودند که آرام و بی‌ادعا، از خویش گذشتند تا روشنایی فردا را برای ما به یادگار بگذارند.

شهید علی رمضانی، یکی از همان ستارگان گمنام آسمان ایثار است که در سکوت شبانگاهی دشت‌های جنوب، صدای دلش را به آسمان سپرد و جاودانه شد.این روایت، صدای برادری است که هنوز عطر نفس‌های جبهه را در سینه دارد.

صدای اکبر رمضانی، که از حماسه و برادری می‌گوید، از غربت کردستان تا آتش‌بار جنوب و از دل پرشور نوجوانی که با تمام وجود فریاد زد: «امام را رها نکنید.»

در باشگاه افسران سنندج مجروح شدم

اکبر رمضانی، رزمنده روزهای جنگ و متولد ۱۳۴۲ است و فرزند سوم خانواده.

او اکنون به کار چاپ و چاپخانه مشغول است. آقای رمضانی که از اهالی محله ارداجی است تا اول متوسطه درس می‌خوانَد و بعد قصد جبهه می‌کند. او می‌گوید: قبل از رفتن به جبهه به کار آزاد مشغول بودم.

از دوران قبل از پیروزی انقلاب که از او می‌پرسم، می‌گوید: قبل از پیروزی انقلاب، ۱۶ سالم بود و در تظاهرات شرکت می‌کردم.

در سال ۶۰ از طریق بسیج خوراسگان به کردستان رفتم. زیر نظر شهید آقابابایی با گروهک‌های منافق و کومله که در آنجا بودند، مبارزه می‌کردیم و در باشگاه افسران سنندج مجروح شدم.

درباره خاطره‌های کردستان و روزهای جنگ که از او می‌پرسم، به خوشحالی اهالی روستاهای کردستان بعد از آزادسازی از وجود گروهک‌های منافق اشاره می‌کند و تأکید می‌کند: خوشحالی مردم آن روستاها، یکی از خاطره‌هایی است که همیشه در خاطرم باقی‌مانده.

بعد از چند روز، رفت جبهه جنوب

آقای رمضانی در ادامه از برادر شهیدش می‌گوید: برادرم، شهید علی رمضانی، فرزند چهارم خانواده بود. پدرمان، حاج رجبعلی، کارگر ساده بود.

شهید علی قبل از رفتن به جبهه، به شغل شبانی مشغول بود.او در مدرسه نبوت فعلی تا مقطع راهنمایی درس خواند و بعد به جبهه رفت. برادرم تحت‌تأثیر مداحی‌ها و صدای آقای آهنگران قرار گرفت و عزم رفتن به جبهه کرد. یک‌بار آمد پیش من در کردستان.

چند روزی آنجا ماند؛ ولی بعد گفت: می‌روم جبهه جنوب. وقتی علت را پرسیدم، گفت: جبهه جنوب شوروحال بهتری دارد.

علی در ۱۳۶۲ درحالی‌که ۱۷ سال داشت، در عملیات والفجر۱، منطقه شرهانی به شهادت رسید. وقتی او را آوردند پایش قطع‌شده بود.

خدایا، گناهانم را ببخش

در قسمتی از وصیت‌نامه او نوشته‌ شده بود: به‌راستی‌که این جهان فانی است. خدایا ما رفتنی هستیم و این جهان هم فانی‌شدنی است.

خدایا گناهانم را ببخش و از سر تقصیراتم درگذر که سخت پشیمانم؛ پس اگر این جهان فانی است چرا ما به آن دل ببندیم و به آن دل‌خوش کنیم. الدنیا مزرعه الاخره؛ خلاصه اینکه دنیا پل است که از آن باید عبور کرد، نه محل توقف. خلاصه بار سفر باید بست. باید برویم. به کجا؟ به‌جای همیشگی و جایگاه ابدی.

دست از اسلام برندارید

شهید علی رمضانی در رابطه با انقلاب می‌گوید: برادران یادتان نرود امام بود که ما را رهبری کرد. امام بود که ما را از این فسادها نجات داد.

خلاصه کلام، امام را رها نکنید. به دستورهای او عمل کنید. پیرو راه و مکتب او باشید. وای به حال ما اگر امام خدای‌نکرده تنها بماند. دست از اسلام برندارید. مواظب باشید که خون شهدا پایمال نشود. مواظب آن‌ها که می‌خواهند از پشت ضربه بزنند، باشید. همیشه تقوا پیشه کنید.