گفت‌وگو با حسین عبداللهی، از جانبازان محله آفاران

سه‌بار با کتک پذیرایی شدم

او را باید از همان کوچه‌های خاکی و روزهای داغ آفاران شناخت؛ جایی که کودکی‌اش نه با بازی، که با کار و تلاش آغاز شد؛ پسری که به‌جای دفتر مشق از هفت‌سالگی، دست‌هایش با آچار و روغن آشنا بود؛ اما همین دست‌ها بعدها خاک جبهه را لمس کردند و برای حقیقت، به روی باطل مشت شدند.

تاریخ انتشار: ۱۰:۵۶ - سه شنبه ۱۰ تیر ۱۴۰۴
مدت زمان مطالعه: 4 دقیقه
سه‌بار با کتک پذیرایی شدم

به گزارش اصفهان زیبا؛ او را باید از همان کوچه‌های خاکی و روزهای داغ آفاران شناخت؛ جایی که کودکی‌اش نه با بازی، که با کار و تلاش آغاز شد؛ پسری که به‌جای دفتر مشق از هفت‌سالگی، دست‌هایش با آچار و روغن آشنا بود؛ اما همین دست‌ها بعدها خاک جبهه را لمس کردند و برای حقیقت، به روی باطل مشت شدند.

زندگی‌اش را نمی‌شود فقط با جنگ و جبهه تعریف کرد؛ پیش از آن، در هیاهوی روزهای انقلاب، در محله کلاس قرآن برگزار می‌شد و در خانه ساده‌شان جلسه‌های مخفی، صدای مردانی مثل استاد پرورش و اژه‌ای، بیدارباش نسلی بود که قرار بود سنگینی تاریخ را به دوش بکشد.جانباز حسین عبداللهی از روزهای انقلاب و جنگ روایت می‌کند و در این روایت‌های ساده، می‌توان تصویر تمام‌قدِ مردی را دید که از دل سختی‌ها، ایستاده مانده؛ بی‌ادعا، بی‌غرور، اما بادلی پر از روشنایی.

از هفت‌سالگی مشغول کار شدم

متولد یکم‌فروردین۱۳۳۹ در محله آفاران هستم. پدرم کشاورز بود، اهل کسب روزی حلال و انقلابی. شرایط خانوادگی‌ام طوری بود که ابتدا مدرسه نرفتم و از هفت‌سالگی مشغول کار شدم. کارم تعویض روغن ماشین بود. بعد از مدتی شرایط فراهم شد و درسم را خواندم و دیپلم گرفتم. در ۱۶سالگی توانستم خودم، صاحب مغازه شوم. چون هنوز به سن قانونی نرسیده بودم، قولنامه مغازه را به اسم پدرم نوشتم.

مرحوم پرورش استاد جلسه‌های آموزش سیاسی ما بود

در محله ما کلاس قرآن برگزار می‌شد. مرحوم آقای خوانساری برای بزرگ‌سالان و مرحوم حاج‌آقا حسین مرتضوی برای جوان‌ها و نونهالان تدریس می‌کردند. خیلی از بچه‌ها را جذب جلسه قرآن کرده بودند. چند نفر از سیاسیون از بین بچه‌ها افراد توانمند و بااستعداد را انتخاب می‌کردند و برایشان جلسه‌های آموزش سیاسی و شناخت مسائل روز می‌گذاشتند. این جلسه‌ها از سال ۵۶ به شکل مخفی و هفتگی، در منزل پدرم برگزار می‌شد. مرحوم اکبر اژه‌ای و مرحوم پرورش به منزل پدرم می‌آمدند و کار آموزش را انجام می‌دادند.

سه بار با کتک، پذیرایی مفصلی شدم

اولین روزی که در حسین‌آباد درگیری‌ها شروع شد، من با ۱۵ نفر از بچه‌های جلسه برای کلاس‌های آموزش سیاسی، در یک باغ در خیابان رسالت فعلی بودیم. آقایان مهدی و اکبر اژه‌ای و استاد پرورش حضور داشتند. ظهر بچه‌ها را سوار وانت شوهرخواهرم کردم و به‌طرف محل برگزاری نمازجمعه راه افتادیم. جلوی برگزاری نمازجمعه را گرفتند و نیروهای شهربانی عده‌ای ازجمله من را دستگیر کردند. ۱۸ روزی بازداشت بودم.

چند باری نیروهای شهربانی با کتک از ما پذیرایی کردند. ما آن روز عقد دعوت داشتیم. من برای مراسم نرفتم و رد آجرهایی که پرتاب کرده بودم به سمت نیروهای شهربانی روی لباسم مانده بود.

مأمور شهربانی پرسید: در تظاهرات شرکت کردی؟ گفتم: من عروسی دعوت داشتم؛ این هم کارت دعوتم. نگاهی به لباسم انداخت و یک پذیرایی ویژه با کتک کرد و گفت: حتما این آجرهایی را که جایش روی لباست مانده است، برای زیر غذا برده بودی. ساعتم را که دید، گفت: چرا ساعتت عقبه؟ گفتم: من برای قشنگی بستم. دوباره کتکم زد. دفعه سوم هم از مرجع تقلیدم سؤال کرد. من هم گفتم: پدرم گفته چطور نماز بخوانم؛ همین. وقتی دید جواب درستی نمی‌دهم و سرِکارش گذاشته‌ام، دوباره شروع به کتک‌زدن کرد و خلاصه، سه بار پذیرایی مفصلی شدم.

سرگروه تحویل‌گرفتن اعلامیه‌ها بودم

من سرگروه تحویل‌گرفتن اعلامیه‌ها بودم. خیابان هاتف، کوچه مشیر، محل تحویل و مرکز پخش اعلامیه‌ها بود. تشییع‌جنازه شهید مهاجر تازه انجام ‌شده بود. او به‌وسیله انفجار یکی از دست‌سازه‌های انفجاری در همان مکان به شهادت رسیده بود و ساواک رفت‌وآمدها را زیر نظر داشت. من بی‌اطلاع از همه‌چیز رفتم آنجا.ماشین‌های ساواک را که دیدم، آیه وجعلنا را خواندم. این آیه در جنگ هم خیلی کمکم کرد. سر دوراهی کوچه به‌سمت مخالف پیچیدم، در خانه‌ای را زدم و الکی گفتم: اوس‌حسین (استاد حسین) هستند؟ ازقضا نام صاحب‌خانه هم همین بود. خانمی از پشت در گفت: نه، چند ساعت دیگر می‌آیند. این لطف خدا بود که از آن معرکه خلاص شدم. تازه با قید سند آزاد شده بودم.

در مرحله دوم عملیات بیت‌المقدس مجروح شدم

از سال ۵۸ وارد سپاه شدم. قبل از شروع جنگ در غائله سمیرم و دورود در درگیری با منافقین و اشرار حضور داشتم. بعد از جنگ باوجود آموزش‌هایی که در سپاه دیده بودم، آموزش جنگ شهری را هم گذراندم و به دارخوین و قصر شیرین رفتم. بعد از ۴۵ روز که برای مرخصی آمدم، به خاطر نیازی که در اصفهان داشتند، اجازه ندادند برگردم. بعد از مرحله اول عملیات بیت‌المقدس، آمبولانسی را به جبهه بردم. تا دیدم مرحله دوم عملیات در حال شروع است، آنجا ماندم. در همان عملیات هم مجروح شدم. موج انفجار گرفتم و فکم از هم جدا شد. دهانم را سیم‌پیچی کردند. چند ماه دهانم بسته بود. دو تا از دندان‌هایم را کشیدند تا بتوانم با نی غذا بخورم.دست راست و پای چپم هم مجروح شده بود.

نیروهای دشمن ۵۰ متری ما کمین کرده بودند

بیشتر بچه‌های محله آفاران در زرهی لشکر امام‌حسین‌(ع) بودند. حاج‌حسین گفت: با پنج تانک جلو بروید. سرم را که از تانک بالا آوردم، دیدم نیروهای دشمن در ۵۰متری ما کمین کرده‌اند. به بقیه خبر دادم و برگشتیم به سمت دژ. نیروهای دشمن که فهمیدند ما متوجه حضورشان شده‌ایم، حمله را شروع کردند. یک آرپی‌جی خورد به تانک و تانک، ایستاد. پیاده شدم تا به سمت خاک‌ریز برگردم که گلوله خورد کنارم. موج انفجار پرتابم کرد آن‌طرف. آن موقع مسئول پایگاه بسیج آفاران بودم. یکی از بچه‌های محل که شناختم، به کمکم آمد؛ ولی چون تابه‌حال مجروح حمل نکرده بود، کتفم را گرفت و من را کشید روی زمین. پشت دست‌هایم تا مدت‌ها زخم بود. بعد از پنج ماه هنوز نمی‌توانستم حرکت کنم؛ ولی دوباره برگشتم جبهه.

آنجا قتلگاه بچه‌ها شده بود

عملیات خیبر بود. مجبور شدیم مسافت زیادی را با تانک‌ها جلو برویم. وقتی رسیدیم، دیدیم آنجا قتلگاه بچه‌ها شده است. هر لشکری آمده بود، همه شهید شده بودند. دشمن از سه طرف روی آن منطقه مسلط بود. بالاخره لشکر امام‌حسین(ع) توانست آزادسازی منطقه را انجام دهد. سردار موحددوست، معروف به مرد آهنین، مسئول محور بود. از او پرسیدم: ما کجا مستقر شویم؟ موج انفجار او را گرفته بود و اصلا متوجه نمی‌شد؛ فقط خیره نگاهم می‌کرد؛ ازطرفی هم قبول نمی‌کرد عقب برود.

کتاب جاودانگان؛ یادواره‌ای برای ۱۲۵ شهید آفاران

هیچ‌وقت فراموش نمی‌کنم. حاج‌حسین خرازی می‌گفت: خاطره‌های جنگ را بنویسید تا در تاریخ بماند. متأسفانه این کار را نتوانستیم آن زمان به‌طور کامل انجام دهیم. حسینیه آفاران تنها پایگاه بسیجی بود که در زمان جنگ، سه دوره آموزش داد. بیش از ۲۰۰ نفر در این سه دوره آموزش دیدند. برای رزم شبانه هم بچه‌ها را می‌بردیم. از آفاران تا فلکه شهدا و میدان امام‌حسین(ع) می‌رفتیم و برمی‌گشتیم؛ کارهای اعزام هم از همین‌جا انجام می‌شد. محله آفاران ۱۲۵ شهید تقدیم کشور و اسلام کرده است که نسبت به جمعیت کمتر از دوهزار نفر، بالاترین عدد کشوری را دارد. این محل یک خانواده سه‌شهیدی و هفت خانواده دوشهیدی دارد. کتاب جاودانگان مجموعه‌ای از یادواره شهدای محله آفاران است که در آن خاطره‌ها و وصیت‌نامه شهدای محل جمع‌آوری ‌شده است.