«ماهی بزرگ» هم با یکی از همین داستانها شروع میشود؛ داستان یک ماهی افسانهای که ادوارد بلوم یک بار آن را به دام انداخته است، البته کسی هم به این داستانها باور ندارد و فقط بهعنوان یک سرگرمی به آن نگاه میکنند. در شروع فیلم این ماهی بزرگ و اسرارآمیز را میبینیم. ماهی به هیچکدام از طعمهها توجهی نمیکند، نه اینکه بزرگ یا قدرتمند باشد، او فقط تحتتأثیر یک نیروی فوقالعاده یا به نظرم همان سرنوشت است. ویل همواره تصور میکرده پدرش یک دروغگوست؛ حالا که ادوارد به بستر بیماری صعبالعلاجی افتاده، درباره ماهیت این داستانها شک کرده و ته دلش ترجیح میدهد آنها را باور داشته باشد. «ماهی بزرگ» اثر تیم برتون است که کمی بعد از انتشار رمانش ساخته شد؛ مثل بیشتر کتابهایی که از روی آنها فیلم ساخته شده، رمان «ماهی بزرگ» هم جزئیات بیشتری دارد که در فیلمش به چشم نمیخورد و همزمان جزو یکی از معدود کتابهایی است که میگویند فیلمش بهتر است! یکی از نکاتی که در فیلم به چشم میخورد، نبود ستاره محبوب کارگردان، جانی دپ و بازی کردن هلنا بونهام کارتر در دو نقش است. شاید نشود تیم برتون را بدون جانی دپ تصور کرد؛ اما فیلم در کل بازیگرهای خوبی دارد. به نظرم اگر کمی هم روی زمان حال فیلم که داستان ویل و همسرش است، کار میشد، خیلی بهتر بود. ویل و ادوارد بلوم از دو دنیای متفاوت هستند؛ یکی تنها حقیقت را میبیند و دیگری از هر فرصتی، برای شوخی و داستانسرایی استفاده میکند و بیشتر فیلم به تقابل این دو دنیا میپردازد، شبیه «عروس مرده» از همین کارگردان که دنیای مردگان شاد و رنگی بود اما دنیای انسانها، سرد و خالی از هر رنگی. تیم برتون کارگردان خلاق و عجیبی است. این فیلم سه سال بعد از مرگ پدرش اکران شده و ما بارها این اشاره را به عدد سه در فیلم میبینیم؛ مثلا ویل سه سال با پدرش رابطه نداشت یا ادوارد بلوم از حماقت و جوانی، برای گرفتن اطلاعات درباره دختر موردعلاقهاش، رایگان در یک سیرک کار میکند. شاید اگر «ادوارد دست قیچی» را دیده باشید، شخصیت ادوارد بلوم در بعضی جاها شبیه او باشد. حدس میزنم انتخاب کردن نام ادوارد و شباهتهای دیگر، اتفاقی نبوده! «ماهی بزرگ» یکی از فیلمهایی است که میتواند تأثیر خوبی روی بیننده بگذارد. شاید با خواندن این نوشته، فکر کنید یک فیلم عجیب و در هم ریخته از افسانهها و موجودات افسانهای را میبینید؛ اما مرز خیال و واقعیت بسیار کمرنگ است و خودم واقعا دوست داشتم باور کنم داستانهای ادوارد بلوم واقعی هستند. به قول خودش، یک انسان آنقدر داستان میگوید تا در نهایت خودش تبدیل به یکی از آنها بشود؛ داستانها بعد از او میمانند و اینگونه او هم جاودان شده است.