امام حسین
المشی فی طريق الحب، ضروره
۰۸:۴۵ - سه شنبه ۱۴ شهریور ۱۴۰۲
ضرورت حضور در مسیر تمدن جهانی تا رسیدن به سازندگی:

المشی فی طريق الحب، ضروره

«اجتماع پیاده‌روی اربعین» به عنوان سنتی سیاسی، اجتماعی و مذهبی در سال‌های اخیر نقش پررنگی در جهان بدون مرز ایفا کرده است و امروزه فارغ از تقیدهای مذهبی، کمتر کسی را دست‌کم در جهان آسیا می‌توان یافت که از آن بی‌خبر باشد.

فرّو الی الحسین
۱۲:۲۳ - دوشنبه ۱۳ شهریور ۱۴۰۲

فرّو الی الحسین

فرصت دیدارم تمام شد باید شبانه راه چند روز آمده را برگردم. به این فکر می‌کنم. برای التیام خستگی‌هایم فرّو الی الحسین را قدم برداشتم. او پیش از رسیدن در آغوشش آرامم کرد!

خانه پدری (قسمت دوم)
۱۲:۰۸ - دوشنبه ۱۳ شهریور ۱۴۰۲

خانه پدری (قسمت دوم)

شوهرخاله‌ام استاد دانشگاه اصفهان است و این سفر هم مخصوص دانشجویان و استادهای دانشگاه بود. همان‌جا وسط مهمانی به کسی که مسئول اردو بود، پیام دادم و ماجرا را گفتم. گفت اگر تا آخر هفته پاسپورتش را می‌رساند، می‌تواند بیاید.

تحریف ممنوع!
۰۸:۳۵ - دوشنبه ۱۳ شهریور ۱۴۰۲
مروری گذرا بر مشاهیر تخت‌فولاد که در برابر تحریف‌های عاشورا ایستادند:

تحریف ممنوع!

عزاداری سیدالشهدا در طول تاریخ خود همواره در معرض تحریف‌ها و آسیب‌هایی بوده است. عزاداری و سوگواری برای امام‌حسین اصلی دارد که مورد تأکید و توصیه ائمه اطهار بوده و در طی زمان در میان فرهنگ‌های مختلف شکل‌های گوناگونی به خود گرفته است.

آنجایی که آدم‌ها به‌خاطر عشق به حسین(ع) زبان مادری را کنار می‌گذارند
۱۳:۱۵ - یکشنبه ۱۲ شهریور ۱۴۰۲

آنجایی که آدم‌ها به‌خاطر عشق به حسین(ع) زبان مادری را کنار می‌گذارند

کفشداری را گم کرده‌ام. از همان دری که وارد شدم بیرون نیامدم. باب‌السدره را نشان کرده‌ام. قوس رو‌به‌روی بین‌الحرمین را دور می‌زنم. خادمی را می‌بینم، می‌پرسم: «وین الکشوانیه الباب السدره» جوابم می‌دهد: «کن یو اسپییک انگلیش؟» می‌گویم: «ای» یعنی بله!

شهاب‌سنگ‌های خوش‌خبر (قسمت اول)
۱۳:۰۴ - یکشنبه ۱۲ شهریور ۱۴۰۲

شهاب‌سنگ‌های خوش‌خبر (قسمت اول)

پاییز سال ۸۹. تا شروع محرم چند روزی مانده بود. نماز مغرب و عشا را رفته بودیم نمازخانه خوابگاه بخوانیم. وسط دو نماز مهدی شیرازی یکی از بچه‌های بسیج از امام جماعت اجازه گرفت و بعد از سلام به امام حسین خبر مهم و جالبی را داد.

بعد منزل نبود در سفر روحانی
۱۱:۰۷ - شنبه ۱۱ شهریور ۱۴۰۲

بعد منزل نبود در سفر روحانی

بدجور دلم سوخته. بدجور شکسته دلم.  می‌دانم بدِ بدِ بدم آقا. همه‌اش قبول. من که سختی راه را به جان خریده بودم. کاش می‌شد همه چیز آن‌طور که دلم می‌خواست ردیف می‌شد!

بابی‌أنت و امی
۱۲:۰۶ - پنجشنبه ۹ شهریور ۱۴۰۲

بابی‌أنت و امی

پای دلم لرزید. به یاد وقتی افتادم که حسرت مادرشدن داشتم و آرزو می‌کردم اولادی داشته باشم و او عاشورا بخواند و من، «بابی‌انت و امی» گفتنش را بشنوم. حالا داشتم می‌شنیدم.

اینجا همه یک قلب‌اند که برای حسین می‌زند
۱۳:۲۳ - چهارشنبه ۸ شهریور ۱۴۰۲

اینجا همه یک قلب‌اند که برای حسین می‌زند

اینجا کسی خودش نیست! کسی فکر مال و مایملکش نیست، مهم نیست چه تحصیلاتی دارد و از کدام طبقه است.  کسی به خاطر رنگ و نژاد و تخصص و جایگاه اجتماعی افراد آن‌ها را تکریم نمی کند.

ما کربلا نرفته‌ها!
۱۲:۲۸ - سه شنبه ۷ شهریور ۱۴۰۲

ما کربلا نرفته‌ها!

خانه را مورچه زده بود. مامان می‌گوید: مورچه‌ها برایمان خوش‌یمن‌اند. وقتی مورچه‌های بال‌دار و بی‌بال هجوم بیاورند، یعنی می‌خواهند ما را مسافر کنند. من از مورچه‌ها بدم می‌آمد؛ حالا اما دوستشان داشتم.

چه خوب است که درخت خانه هم در خدمت حسین(ع) باشد!
۱۱:۳۷ - دوشنبه ۶ شهریور ۱۴۰۲

چه خوب است که درخت خانه هم در خدمت حسین(ع) باشد!

تمام بند رخت‌ها پر شده است. چشمم به درخت نخل گوشه حیاط می‌افتد. لباس‌ها را آویزانش می‌کنم. حالا علاوه بر بار خرماهای نرسیده‌اش، بار لباس زائران را هم به دوش می‌کشد. با خودم فکر می‌کنم چه خوب است که آدم درخت خانه‌اش هم در خدمت حسین( ع) باشد!

اگر یوسف زهرا از کنارمان عبور کرده باشد چه؟!
۱۳:۲۹ - یکشنبه ۵ شهریور ۱۴۰۲

اگر یوسف زهرا از کنارمان عبور کرده باشد چه؟!

با خودم گفتم یک‌لحظه از دردهایت فدای سر حضرت زینب (س). آب را روی پاهای ملتهبم ریختم. آرام‌تر شدم. به صحبت‌های چند دقیقه قبلمان فکر می‌کردم که اگر یوسف زهرا از کنارمان عبور کرده باشد چه؟!