قدر آرامش به مددِ تکه‌های «دا»

زینب کوچولو کمی آن‌طرف‌تر توی تشک مخصوص خودش خوابیده است. دوست دارد شب‌ها تو بغل خودم بخوابد، از زمین و زمان سؤال بپرسد و یکریز حرف بزند تا چشم‌هایش سنگین شود.

تاریخ انتشار: 14:20 - چهارشنبه 1402/07/5
مدت زمان مطالعه: 2 دقیقه
قدر آرامش به مددِ تکه‌های «دا»

به گزارش اصفهان زیبا؛ زینب کوچولو کمی آن‌طرف‌تر توی تشک مخصوص خودش خوابیده است. دوست دارد شب‌ها تو بغل خودم بخوابد، از زمین و زمان سؤال بپرسد و یکریز حرف بزند تا چشم‌هایش سنگین شود.

دیشب از خستگی زیاد، ازش خواستم خودش بخوابد و منتظر لالایی من نماند. بعد نماز صبح از خواب پرید. مدام با چشم‌های بسته مامان‌مامان می‌گفت. پریدم و سریع بغلش کردم.

از صدای گریه‌های پشت همش، محمدحسین هم بیدار شد. اولش خندید. منتظر ماند تا زود بغلش کنم. زینب تو بغلم بود. نمی‌شد بگذارمش زمین. هنوز سه سالش تمام نشده است ومفهوم خیلی چیزها را درک نمی‌کند.

محمدحسین هم خیلی زود صدای گریه‌اش بلند شد. نگاهم از هر دویشان رد شد. یکی‌یکی بغلشان کردم و گذاشتمشان توی ننو. سروته هر دوتا را جا دادم. از این کارها بازهم کرده‌ام؛ وقتی‌ باهم گریه می‌کنند و هر دو سهم خود را از مهر مادری طلب می‌کنند.

ننو را تکان می‌دهم و بلند برایشان چهارقل می‌خوانم. چقدر زود خوابشان می‌برد. خوب است چرتشان به هم نخورد. با دست ننو را هل می‌دهم. خیالم از جای خوابشان راحت است. می‌توانند تا هر وقت بخواهند بخوابند.

جایشان گرم و سقف بالای سرشان امن است. خطری بیخ گوششان نیست. همه‌چیز خوب است و من هم فارغ از نگرانی‌ها می‌نشینم پای نوشتن. حالم از حال خوبشان خوب است؛ هنوز هم کتابی که چند ماه پيش خوانده‌ام، برایم تازه است.

چپ می‌روم و راست می‌آیم تکه‌هایش را لابه‌لای زندگی‌ام می‌گذارم. می‌نشینم پای مقایسه‌شان. خداراشکر که شهر آرام است و صدای خمسه‌خمسه از آسمان نمی‌آید. توی حیاط خانه‌مان موشک نمی‌زنند.

شب که می‌خوابیم، دلواپس خانه‌خرابی نیستیم و نگران اینکه نکند صبح وسط اتاقمان را با خمپاره زده باشند. مجبور نیستیم همه کنار هم بخوابیم. غصه اینکه شاید فردا همه‌مان کنار هم نباشیم و نفس نکشیم آزارمان نمی‌دهد.

همه جای خانه امن است. نیازی نیست جلوی در بخوابیم تا موقع خطر بشود جای امنی پناه گرفت. آن روزها که تازه محمدحسین به دنیا آمده بود چقدر سخت می‌گذشت. تا خود صبح بچه بغل راه می‌رفتم. گریه‌ام می‌گرفت. بازهم می‌نشستم پای مقایسه.

اینکه بچه کولیک داشت و آرام نمی‌شد ترسی به دلم می‌افتاد. بازهم آن تکه‌تکه‌های کتاب، به فریاد دلم می‌رسید. انگار پازل زندگی‌ام را توی دست گرفته و هر جا نیاز باشد قسمتی از آن را سر جایش می‌گذارد. کتاب «دا» انگار برای من نوشته‌شده که درس بگیرم و بزرگ بشوم.

برچسب‌های خبر
اخبار مرتبط
دیدگاهتان را بنویسید

- دیدگاه شما، پس از تایید سردبیر در پایگاه خبری اصفهان زیبا منتشر خواهد‌شد
- دیدگاه‌هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد‌شد
- دیدگاه‌هایی که به غیر از زبان‌فارسی یا غیرمرتبط با خبر باشد منتشر نخواهد‌شد

یک + دو =