فداکاری مادرانه

هنوز حالم جا نیامده؛ دست چپم باهر حرکت کوچکی تیر می‌کشد. دکترگفت: «این آمپول‌هایی که نوشتم کافی نیست! باید هرشب دستت را با پماد پیروکسیکام ماساژ بدهی و گرمش کنی.»

تاریخ انتشار: 12:22 - دوشنبه 1402/08/15
مدت زمان مطالعه: 2 دقیقه
فداکاری مادرانه

به گزارش اصفهان زیبا؛ هنوز حالم جا نیامده؛ دست چپم با هر حرکت کوچکی تیر می‌کشد. دکترگفت: «این آمپول‌هایی که نوشتم کافی نیست! باید هرشب دستت را با پماد پیروکسیکام ماساژ بدهی وگرمش کنی.»

گل بود به سبزه نیز آراسته شد. دردِ دست کم بود، سرماخوردگی هم بلای جانم شد. ازشدت ضعف، نای ایستادن نداشتم. هرچه فکر کردم امشب راهم به نان وپنیر وهندوانه‌ای سَر کنیم، دلم راضی نشد.

بعد ازظهر که آفتاب خورده وتشنه و گشنه از سفر برگشتیم، با نیمرویی که دستپخت همسرجان بود، جلوی قار و قورِ شکممان گرفته شد؛ حالا هم بخواهند حاضری بخورند؛ راستش دلم نیامد.

همسرم گفت: سر راه جوجه بگیرم جون بگیری؟ گفتم: نه! دلم راضی نشد. امان از این دلم نیامدن‌ها! که گاهی خودم را از پا درمی آورد. اما این روایت سر بزنگاه از گوشه‌ ذهنم وسط می‌آید و حال روحی‌ام بعد ازآن همیشه خوب است. «نیازهای دیگران به شما، نعمت‌های خداست؛ نعمت‌های خدارا کفران نکنید..»

یاعلی گفتم و دست به کارشدم. چه بپزم چه نپزم، آخر ماکارونی از تمام گزینه‌های روی میز به نظرم بهتر آمد؛ بی‌هوا پرت شدم خانه‌ ننه قاسم. خدابیامرز، همیشه می‌گفت: «به خودتون برسید که هیچ‌کس مثل شما نمی‌تونه واسه بچه‌هاتون مادری کنه.»

نور به قبرت بباره ننه قاسم. به قول خودت موهاتو تو آسیاب سفید نکرده بودی! دوسه قاشق از گوشت‌ها را جداکردم وکناری گذاشتم. شیشه پودر برنج وبادام ها را خانه‌ مامان جا گذاشته‌ام. نصف پیمانه برنج که بعد شستنشان توی صافی بودند را درون سینی استیل ریختم وگذاشتم روی سماور.

هر بار وقت غذا، یادم می‌آید که امروز دیگر چند‌پیمانه برنج توی سینی می‌ریزم و می‌گذارم جلوی آفتاب، تا به حال خودشان خشک شوند. چه کنم که همیشه کارهایم دقیقه نودی است و هول هولکی. قل قل آب ماکارونی‌ها التماس‌کنان، خواست که به دادشان برسم.

بی معطلی در آبکش رهایشان کردم. نگاهم به برنج‌های داخل سینی افتاد که شعله‌ گرمابخش سماور به زور داشت خشکشان می‌کرد؛ باز هم کارم را بی حرف وکنایه راه انداخت. برنج‌هارا آسیاب کردم ویک قاشق از آن، بایک فنجان شیر، روانه‌ قابلمه کوچک مسی شدند.

دیشب کنار دیس ماکارونی و فرنی محمدحسین، یک پیاله گوشت چرخ‌کرده مهمان سفره‌مان بود. درست است با یک بار به خودم رسیدند؛ مثل روز اول نمی‌شوم.

ولی آهسته و پیوسته حالم از اینی که هست بهتر می‌شود. قطره‌های پماد روی دستم سُر می‌خوردند؛ ماساژش دادم. گرمایش دست ودلم را باهم گرم‌ کرد. انگار حال دلم هم بهتر بود.

برچسب‌های خبر
اخبار مرتبط
دیدگاهتان را بنویسید

- دیدگاه شما، پس از تایید سردبیر در پایگاه خبری اصفهان زیبا منتشر خواهد‌شد
- دیدگاه‌هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد‌شد
- دیدگاه‌هایی که به غیر از زبان‌فارسی یا غیرمرتبط با خبر باشد منتشر نخواهد‌شد

11 + 5 =