رودررو با مسئول وقت تعاون لشکر امام حسین(ع):

حاج‌حسین گفت برویم بچه‌هایی را که آب برده، پیدا کنیم

آن روز که تابوت‌های مطهر شهدای عملیات محرم روی دست‌های مردم به‌سمت گلستان‌شهدا می‌رفت، شاید کسی به این فکر نمی‌کرد که چه ساعت‌ها و لحظه‌های سختی گذشته است تا یک‌یک این شهدا از آب گرفته شوند.

تاریخ انتشار: 10:57 - پنجشنبه 1402/08/25
مدت زمان مطالعه: 7 دقیقه
حاج‌حسین گفت برویم بچه‌هایی را که آب برده، پیدا کنیم

به گزارش اصفهان زیبا؛ اگر آب می‌خواست قصه‌ای را در محرم ۶۱ هجری‌قمری روایت کند، از سربازانی می‌گفت که درست سربازی کرده‌اند و حماسه کربلا به‌واسطه اطاعت‌پذیری آن‌ها رقم خورده است و اگر می‌خواست از محرم ۶۱ هجری‌شمسی در کربلای ایران بگوید، از سربازانی روایت می‌کرد که پا در مسیر سربازان آقااباعبدالله گذاشتند.

آن روز که تابوت‌های مطهر شهدای عملیات محرم روی دست‌های مردم به‌سمت گلستان‌شهدا می‌رفت، شاید کسی به این فکر نمی‌کرد که چه ساعت‌ها و لحظه‌های سختی گذشته است تا یک‌یک این شهدا از آب گرفته شوند؛ شاید کسی به این نمی‌اندیشید که چه مشقت‌هایی در این مسیر بوده است و چگونه از آن عبور کرده‌اند.

«عباسعلی سلطانیان»، از نیروهای وقت در واحد تعاون لشکر امام‌حسین(ع) در سال ۶۱ در گفت‌وگو با «اصفهان‌زیبا» از خاطرات مشقت‌های این مسیر و پیداکردن پیکر شهدا در آب گفته است. او صحبت‌هایش را از روزهای اول آمدنش به جبهه شروع می‌کند.

 

قبل از جنگ، کردستان بودم. بعدازآن با تعدادی از رزمنده‌ها رفتیم جنوب و با نیروهای شهید چمران همکاری کردیم. جنگ تحمیلی شروع و برنامه عملیات‌ها طرح‌ریزی شد.‌ ۱۶ فروردین ۶۱ قرار بود به جنوب اعزام شویم. به لشکر ۲۵ کربلا معرفی شدیم؛ اما می‌خواستیم با بچه‌های اصفهان باشیم.

آمدم پیش آقای بنی‌لوحی، مسئول ستاد لشکر و بعد از گرفتن حکم، همان‌جا مشغول شدم. راه‌اندازی شهرک دارخوین شروع شد و نیروهای عملیات فتح‌المبین استقرار پیدا کردند و ما را هم، به خاطر آشنایی قبلی با نیروهای عملیات چذابه، برای بازگرداندن شهدای آن عملیات فرستادند منطقه.

از همین‌جا کار بخش تعاون کلید خورد. آقای ایزدی مسئول تعاون شد و آقای طباطبایی هم، معاون او؛ من هم کنار کار ستادی، با تعاون همکاری می‌کردم.‌

تعاونی رزم بودیم.‌ قبل از شروع عملیات، پلاک بچه‌ها را تحویل می‌دادیم و اگر امانتی داشتند، تحویل می‌گرفتیم. همین‌طور مکاتبه‌ها و نامه‌هایشان هم با ما بود. بعد از عملیات یکی از کارها که باید انجام‌ می‌دادیم، درآوردن لیست اسرا، از روی مصاحبه‌های اسیرانمان در عراق بود.

توی منطقه نیز اگر شهیدی باقی ‌مانده بود، باید مکان‌ها را در منطقه نقطه‌گذاری می‌کردیم که در اولین‌فرصت بازگردانده شوند. آن نقطه‌ها را بعضی وقت‌ها با نشانی‌دادن رزمنده‌هایی که از خط برگشته بودند، معلوم می‌کردیم که چه کسانی شهید شده‌اند و در کجا.

هیچ نشانی از طغیان رود نبود

عملیات محرم در ۹ آبان ۱۳۶۱ در منطقه میانی جبهه جنوب انجام شد. دشمن بعد از عملیات فتح‌المبین و بیت‌المقدس تبلیغات زیادی را روی ضعیف‌بودن توان رزمی جمهوری اسلامی انجام داد.‌

فرماندهان وقت، منطقه عمومی دهلران را انتخاب کردند تا دشمن را از آن منطقه به عقب برانند. لشکر امام‌حسین(ع) در سه محور چم‌سری، چم‌هندی و ربوط آماده و نیروها پشت خطوط عملیات، در پشت رودخانه دویرج قرار گرفتند.

منطقه سنگلاخی و شنزار بود. عصر آن روز بارندگی شدیدی شروع شد. من در منطقه چم‌سری بودم. زمانی که از آب رد شدیم، میزان آب نهایتا تا کمر می‌رسید؛ هیچ نشانی از طغیان رود نبود.

آمدیم پشت میدان مین منطقه و درگیری‌ها در آنجا شروع شد. خوشبختانه آن محور باز شد؛ اما اطلاعی از منطقه چم‌هندی نداشتیم.

آقای بنی‌لوحی، مسئول ستاد لشکر، فقط تا ساعت ۱۲ به من اجازه داده بود که در منطقه باشم.‌ ترکش گلوله‌های زمان‌دار به سرم خورد. من را با مجروحیت برگرداندند عقب. سطح آب زیاد شده بود؛ جوری که مجبور شدند ما چند مجروح را با pmp از روی رودخانه رد کنند.

حاج‌حسین گفت باید برویم بچه‌ها را پیدا کنیم

به بهداری که رسیدیم، با سر باندپیچی‌شده رفتم پیش آقای بنی‌لوحی و حاج‌حسین خرازی. از اتفاق خبر داشتند. حاج‌حسین، همان‌جا تصمیمش را به ما گفت که باید برویم و بچه‌هایی را که آب برده است، پیدا کنیم.

حاج‌حسین خرازی با قرارگاه هماهنگ کرد. با هلی‌کوپترهای جت‌رنجر ارتش که سه نفر ظرفیت دارد، بالای آب به پرواز درآمدیم. باید در مسیر حرکت رودخانه به‌سمت عراق می‌رفتیم تا وضعیت شهدا را بررسی کنیم.

در ابتدا فکر می‌کردیم قدرت آب، همه پیکرها را به‌سمت منطقه دشمن برده باشد؛ اما هرچه در مسیر پیچ‌وتاب رودخانه حرکت می‌کردیم، اجساد شهدا را می‌دیدیم که در آغوش شاخ‌وبرگ‌های حاشیه رودخانه آرام ‌گرفته‌اند.

صحنه خیلی تکان‌دهنده‌ای بود.‌ شهدا، مثل لاله‌های واژگون به سمتی خم ‌شده بودند؛ تعدادی از آن‌ها هم در مسیر حرکت آب بودند و هر آن احتمال داشت آن‌ها را از دست بدهیم.

وضعیت را اعلام کردیم که امکان انتقال شهدا وجود دارد؛ ولی کار سختی است. باید برای بازگرداندن آن‌ها، در جهت عکس رودخانه حرکت می‌کردیم. قایق بادی در اختیارمان گذاشتند؛ منطقه‌ مسطحی را هم به‌عنوان پد مشخص کردیم که هلی‌کوپتر در آنجا فرود آید.

فرصت کم بود و احتمال اینکه در دید دشمن قرار بگیریم، زیاد. پیکرها، ۴۸ ساعت توی آب مانده و خیلی سنگین شده بودند.‌ احتمال ایجاد تغییر در چهره‌‌شان بود و پیکرها حالت طبیعی نداشتند.

ازطرفی هم به خاطر داشتن سلاح‌ و مهمات، وزن بیشتری داشتند. ‌با این شرایط مجبور بودیم یکی‌یکی آن‌ها را انتقال دهیم تا آسیب نبینند. دو تا قایق بادی داشتیم و دو تیم شش‌هفت‌نفری.‌

هر پیکری که پیدا می‌کردیم، اول تجهیزاتش را باز می‌کردیم. اسلحه و خشاب اگر داشتند، از آن‌ها جدا می‌کردیم. کوله و بند حمایل را نمی‌شد کاری کرد. تجهیزات را توی قایق می‌گذاشتیم و بعد چندنفری پیکر را به داخل قایق منتقل می‌کردیم.

مشکل این بود که بیشتر از دو یا سه شهید را نمی‌توانستیم ببریم؛ چون نمی‌شد روی ‌هم بگذاریم؛ آسیب می‌دیدند؛‌ توی هلی‌کوپتر هم بیشتر از سه تا ظرفیت نبود؛ حتی وقتی با تویوتا می‌خواستیم جابه‌جا کنیم، سه‌چهار تا بیشتر نمی‌شد؛ در سردخانه معراج نیز، مشکل همین بود.

نمی‌شد شهدا را روی هم بگذاریم. اگر آسیب می‌دیدند، شناسایی‌شان با مشکل مواجه می‌شد. پیکرهایی که به معراج تحویل می‌شد، اول شناسایی می‌شدند.

خوشبختانه پلاک‌ها و نوشته‌های روی سر جیب لباس‌ها، موجود بودند؛ حتی درباره بعضی شهدا، کاغذ یا یادداشت‌هایی که توی جیبشان بود، کمک شد. اسامی اعزامی‌ها، قبل از عملیات ثبت شده بود و با مقایسه نام شهدا، تطبیق می‌کرد.

هیچ پیکری نبود که از آب خارج کنیم و شناسایی نشده باشد. توی منطقه، دشمن حضور داشت. تا جایی که می‌شد، در مسیر رودخانه حرکت کردیم و پیکر شهدا را عقب آوردیم.

تفاوت تعداد شرکت‌کننده‌های عملیات با تعداد شهدایی که برگرداندیم، نشان می‌داد که چه تعداد از آن‌ها مفقود شده‌اند. این مکان‌ها را روی نقشه، نقطه‌گذاری کردیم برای زمانی که امکان جست‌وجو فراهم ‌شده باشد.‌

در حال حاضر گروه تفحص، بر اساس همین نقاط در حال پیگیری و یافتن باقی پیکرهای شهدا هستند.

شناسایی پیکر شهدا هفت‌هشت روز طول کشید

کارمان حدود هفت‌هشت روز طول کشید.‌ فقط روزها می‌شد کار انجام داد. از صبح اول وقت تا نزدیک غروب داخل آب بودیم. هرچند شدت آب فروکش کرده بود و قدرت کمتری داشت، اول شهدایی را که در مسیر آب بودند، برمی‌داشتیم.

نزدیک پادگان عین‌خوش سنگری داده بودند که شب‌ها برای استراحت آنجا می‌رفتیم و فردا دوباره‌ کار را از نو شروع می‌کردیم. فشار روحی سنگینی حاکم بود.

در چند روز معدود، تعداد زیادی پیکر آورده بودیم؛ دوستانی که چند شب قبل با آن‌ها دعا و مناجات خوانده‌ بودیم و اشتیاقشان را برای شرکت در عملیات دیده‌ بودیم و حالا آن‌ها را مثل گل‌های پرپر از آب بیرون می‌کشیدیم.

تحمل چنین غمی برای هیچ‌کس آسان نیست؛ به‌خصوص که ما سن کمی هم داشتیم. من حدودا ۲۰ساله بودم. تنها چیزی که به ما قوت می‌داد، فضای معنوی جبهه بود. شاید نتوان درباره این لغت‌، آسان حرف زد. باید از نزدیک آن را درک کرد.

جبهه، به‌خودی‌خود سازندگی خاصی‌ داشت؛ اما فضای آن روزها ویژه‌تر بود. نماز شب‌ها، دعای ندبه و توسل‌ها با عزاداری‌ آقااباعبدالله(ع) گره خورده و ذکر مصیبت امام‌حسین(ع) شور بیشتری پیدا کرده بود.

نیروهای ما، از ابتدا هم، بدون هیچ امتناعی به کار مشغول شدند و همه سختی‌ها را به جان ‌خریدند. بااینکه این لحظه‌ها بار عاطفی برایمان داشت و احساس عمیقی به دوستانمان داشتیم، کسی خودش را نمی‌باخت.

بهترین دوستانمان را از دست داده بودیم. بی‌تفاوت نبودیم؛ اما فضای حاکم بر جبهه باعث شده بود، کم نیاوریم و تا آخر مأموریتمان، محکم‌ بمانیم.

درحقیقت، بار سنگین این غم‌ها را دلبستگی و توسل به سالار شهیدان سبک می‌کرد. یک ‌چیز دیگر هم بود؛ اینکه ما از نزدیک شاهد بررسی‌ها و پیش‌بینی‌های اولیه منطقه بودیم.

سیل، آمار شهدا را بالا برد اما از میدان مین نجات یافتیم

همه بررسی‌ها انجام شده بود؛ حتی پیش‌بینی بارندگی احتمالی. اما آن چیزی که نمی‌شد تصورش را کرد، وقوع سیل بود. این اتفاق بود که آمار شهدا را بالا برد.

تلفات نیروی انسانی، همیشه، کم یا زیاد، وجود داشت؛ اما اتفاقی که اصلا نمی‌شد پیش‌بینی کرد، رخ داده بود؛ حتی موضوع دیگری می‌توانست آمار شهدا را بالا ببرد: میدان مینی که بعد از عبور از آب منطقه چم‌هندی انتظار ورود رزمنده‌ها را می‌کشید.

آن بارندگی، خاک‌ها را شسته و میدان مین‌ کاملا قابل‌مشاهده شده بود؛ جوری که وقتی رزمنده‌ها، وارد آن منطقه شدند، نقطه‌به‌نقطه محل مین‌ها مشخص بود و به‌راحتی از میان آن‌ها حرکت می‌کردند.

احتمالا اگر سیل اتفاق نمی‌افتاد، زمین این منطقه که توسط دشمن مسلح شده بود، می‌توانست تلفات زیادی بگیرد.

چاشنی نارنجک زیر پیکر یکی از شهدا

بعد از به‌نتیجه‌رسیدن اهداف چم‌سری دشمن از منطقه چم‌هندی عقب‌نشینی کرد. ما شهدای آب را منتقل کرده بودیم و باید می‌رفتیم برای باقی‌مانده شهدای احتمالی محور چم‌هندی.

در کنار صخره‌ای که رزمنده‌ها آنجا درگیر شده بودند، تعدادی از شهدا جامانده بود. فکر می‌کنم دو یا سه پیکر بود. وقتی خواستیم یکی از این پیکرها را بلند کنیم، به خاطر چاشنی نارنجکی که عراقی‌ها زیر او کار گذاشته بودند، منفجر شد.

عراقی‌ها، معمولا با اجسادی که توی منطقه می‌ماندند، این کارها را می‌کردند.‌ متأسفانه پیکر آسیب دید؛ اما برای بچه‌های تعاون مشکلی پیش نیامد؛ پیکر دیگری هم بود که با گذشت چند روز از عملیات، هیچ تغییری پیدا نکرده بود.

اول فکر کردیم تازه شهید شده است؛ اما معلوم شد از نیروهایی بوده که در ابتدای عملیات از آب عبور کرده‌ است. بچه‌های گردانش می‌گفتند نماز شب و غسل جمعه‌اش ترک نمی‌شد.

همه منطقه را زیرورو کردیم

واحد تعاون، در عملیات‌های دیگر هم شهید و اسیر داده بود. بیش از ۱۰۰ نفر از شهدای دفاع‌مقدس در استان اصفهان مربوط به واحد تعاون است؛ در عملیات محرم هم به دلیل انجام مأموریت در دل نیروهای عراق،‌ این احتمال قوی‌تر بود؛ اما بچه‌های تعاون، سختی این مسائل را پذیرفته بودند.

دو تا پاترول به ما داده بودند. منطقه با همه پراکندگی‌اش، زیرورو شد.‌ یکی از گروه‌ها همراه با پاترول‌ به تصور اینکه عراقی‌ها، عقب‌نشینی کامل کرده‌اند، وارد منطقه‌ای شده بود که عراقی‌ها به آن‌ها دسترسی داشتند.

یکی از نیروهایمان از دست دشمن فرار کرده و داخل کانالی شده بود. وقتی نیروی عراقی به سمتش آمده بود که اسیرش کند، او از فرصت استفاده کرده و توی چشمش خاک پاشیده بود. خوشبختانه با این کار توانسته بود فرار کند؛ اما یکی از نیروهای واحد تعاون در همین مأموریت به شهادت رسید.

از مجموع ۷۵۰ شهید استان اصفهان در عملیات محرم، تعدادی مربوط به طغیان رودخانه بود. فرماندهان وقت باید پیش‌بینی فضای روحی مردم را هم می‌کردند. تدبیر این شد که تشییع را در دو مرحله انجام دهند. ۳۷۰ پیکر را در یک روز و ۲۵۰ تای دیگر را در سه‌چهار روز بعد.

خداحافظی سختی با شهدای محرم داشتم

من درگیر قسمت تعاون بودم و در مراسم تشییع نتوانستم شرکت کنم؛ اما زمانی که مرخصی رفته بودم، فضای شهر را خیلی متفاوت می‌دیدم.‌ بیشتر مساجد برای شهدا تفت زده بودند و جابه‌جای شهر مراسم برگزار می‌شد.

در مدت ده‌پانزده روزی که اصفهان بودم، دوستانم را در گلستان‌شهدا پای مزار هم‌رزمانمان یا مراسم عزاداری می‌دیدم. همه با جو یکسانی مواجه شده بودند. آقای مکی، مسئول گلستان‌شهدا، برایمان تعریف کرد که چه مشکلاتی را برای تدفین شهدا گذرانده‌اند.

قطعه محرمی‌ها که اکنون شهدای عملیات محرم را در برگرفته است، تا قبل از آن خانه‌های مردم بود.

آقای مکی می‌گفت: ما سه‌چهار روز قبل از تشییع در جریان قرار گرفتیم. شبانه با خانواده‌های آن محله، جلسه گرفتیم. بااینکه بیشترشان قشر ضعیف و‌ محروم بودند، پذیرفتند که شبانه خانه‌هایشان را خالی کنند و به مکان دیگری که شهرداری و بنیاد شهید در خصوص آن تعهد کرد، جابه‌جا شوند. خانه‌ها خراب و در مدت ۷۲ ساعت مکان آماده شد.

سال‌هاست که سر مزار شهدا می‌روم؛ شهدای محرم را خاص‌تر. شاید برای آنکه لحظه‌لحظه‌ انتقالشان در ذهنم مانده است؛ شاید برای آنکه خداحافظی سختی را با آن‌ها گذراندم و شاید اینکه حسی نزدیک‌تر من را به‌سمت این لاله‌های واژگون می‌کشاند، حسی از جنس نیاز و طلب.

دست، فقط یک بهانه است که من دستگیری از آن‌ها را تمنا کنم. شاید به این تمسک که دست من، برای دقایقی پیکر مطهرشان را جابه‌جا کرده است.

برچسب‌های خبر
اخبار مرتبط
دیدگاهتان را بنویسید

- دیدگاه شما، پس از تایید سردبیر در پایگاه خبری اصفهان زیبا منتشر خواهد‌شد
- دیدگاه‌هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد‌شد
- دیدگاه‌هایی که به غیر از زبان‌فارسی یا غیرمرتبط با خبر باشد منتشر نخواهد‌شد

19 − 5 =