آرشیو مطالب منتشر شده
حق اندیشه
چهارشنبه 1402/12/9
رأی می‌دهیم

حق اندیشه

ثریا روی نیمکت چوبی نشسته بود و ناخن‌هایش را سوهان می‌کشید. ترکیب بوی ادکلن‌ها، توی کلاس همیشه کار دستم می‌دهد.

در آغوش راهرو
چهارشنبه 1402/11/25

در آغوش راهرو

دفعه قبل، گوشه پیراهن‌ نازی پاره شده بود. دفعه قبل‌تر، کش موی سرش کنده شده بود و دفعه قبل‌تراز آن گوشواره‌هایش تابه‌تا شده بودند.

درخشش امید
چهارشنبه 1402/11/18

درخشش امید

سال ۱۳۴۲، حسین شش ماهه بود. همان‌موقع که امام فرموده بودند: «یاران من در گهواره‌های مادرانشان هستند.»

«امام می‌آید…»
پنجشنبه 1402/11/12

«امام می‌آید…»

همه‌چیز از نگاه معصوم آن دختر شروع شد. وقتی نگهبان به‌خاطر چادری که بر سرش بود، نگذاشت وارد دانشگاه شود. سال ۱۳۵۵ شاه گفته بود ورود به مدرسه و دانشگاه با چادر ممنوع است.

احتمالا امیرعلی
دوشنبه 1402/10/18

احتمالا امیرعلی

تصاویرشان را یکی‌یکی می‌دیدم: دخترک بور با چشمان درشت مشکی، نوزاد پسری با پاپیون آبی، لرزش پسربچه‌ای بی‌پناه. امیرعلی روی پاهایم تکان می‌خورد.

می‌شود «فاطمه» صدایم نکنی؟
چهارشنبه 1402/10/6

می‌شود «فاطمه» صدایم نکنی؟

جلوی در خانه علی ایستاد. چشمانش روی در خشک شد. داستان بانوی شهید، میان درودیوار را شنیده بود. اشک امانش نمی‌داد. سرش را پایین انداخت و گفت: «تا دختر فاطمه اجازه ندهد، وارد خانه نمی‌شوم.»

ابرهای طوسی
دوشنبه 1402/10/4

ابرهای طوسی

كبودى تا لب‌هایش رسید. شروع به سرفه کرد. اسپری «سالبوترکس» را سوار دم‌یار کردم. پاف اول را زدم، اما پاف دوم نیامد. کابینت را باز کردم. تاریخ انقضای آن یکی گذشته بود. سرفه‌های ممتد امانش را بریده بود. بغلش کردم و گذاشتم روی مبل.

عطر زعتر
دوشنبه 1402/09/20

عطر زعتر

حالا نه‌فقط به شکاف روی دیوار، که به دیوارهای ریخته هم می‌خندید. به غم‌های انباشته روی هم، به غزه‌ای که خالی از دیوار بود، می‌خندید.

آذر؛ فدایی ۱۶ آذر
شنبه 1402/09/18

آذر؛ فدایی ۱۶ آذر

آذر دانشجو بود، دانشجویی که رسالتش را خوب شناخته بود، دانشجویی که باید وقایع را به‌درستی ببیند، حوادث را رصد کند و در بهترین زمان، با بهترین عملکرد اقدام کند. آذر هویت‌ ملی‌اش را می‌شناخت، در مقابل یک فکر غلط و یک سیاست وابسته ایستاد.

فاطمه؛ اعتبار هر دو جهان
شنبه 1402/09/11

فاطمه؛ اعتبار هر دو جهان

می‌گفت پدر آمده‌ بود خانه‌شان. سلام و علیک که می‌کنند، می‌بیند پدر تکیده و بی‌حال است. عبای یمانی را برای پدر می‌آورد. به تماشای قطب عالم می‌نشیند. چهره‌ پدر را با عبای یمانی درخشان‌تر از ماه شب چهارده می‌یابد.

وصیت‌نامه
دوشنبه 1402/08/1

وصیت‌نامه

حالا دیگر هفت‌ساله‌ام. آن خانه‌مان هم دیگر نیست. خرابه شده است. لباس‌ها و اسباب‌بازی‌هایم را گذاشتیم توی کوله‌پوشتی و آمدیم بیمارستان «المعمدانی».

گلدان پری‌وشی
یکشنبه 1402/07/30

گلدان پری‌وشی

خانه‌ آقا بابا و آنا ویلایی بود؛ نه از آن ویلایی‌ها که بار تجملات و زرق و برقش بر بار صفا و صمیمیتش سنگینی کند. همین‌که غیر آپارتمانی بود، این‌طور می‌گفتیم.