«از هشت سال اول ازدواجمان خاطرههای تلخی دارم…» این را «ریحانه خانمِ» 62 ساله میگوید که مادر سه دختر جوان است. وقتی از او میخواهم درباره سالهای اول ازدواج خودش و تصمیمشان برای بچهدار شدن بگوید، ابرو بالا میاندازد و میگوید: «سال 60 با پسرخالهام ازدواج کردم. بیست و یکی دوساله بودم و دلم نمیخواست زود بچهدار شوم. آن موقع به خاطر شغل همسرم بندرعباس زندگی میکردیم و وضع مالیمان هم روبراه بود. خیلی سفر میرفتیم و بین آن همه خوشی اصلاً به یاد بچه هم نبودیم. اما از یکی دو سال بعد طعنهها و کنایههای مادرشوهرم (خالهام) شروع شد. هرچه میگفتیم خودمان نمیخواهیم بچه داشته باشیم به خرجشان نمیرفت. خیال میکردند نمیتوانیم بچهدار شویم…»
آنطور که ریحانه خانم میگوید حدس مادرشوهرش درست از آب درآمده و او و همسرش تا سال 67 که اولین دخترشان به دنیا میآید، در گیر و دار دوا و درمان برای بچهدار شدن بودهاند: «مادرشوهرم سه نوه از پسر اولش داشت. اما اصرار عجیبی داشت که ما هم بچه داشته باشیم. از قضا برای شوهرم مشکل کوچکی پیش آمده بود که نمیتوانست بچهدار شود. اما مادرشوهرم اصرار داشت که مشکل از من است و باید برای دوا درمان اقدام کنم! چندباری دست مرا گرفت و پیش دکترهای مختلف برد. چون خیلی مطمئن بود که من مشکل دارم. اما وقتی چند دکتر سلامتی مرا تأیید کردند، تازه اول مکافات ما بود! مادرشوهرم وقتی فهمید مشکل از همسرم بوده، تا مدتها با من سرسنگین بود!»
هر وقت شرایط اقتصادیمان روبراه شود…
«منصوره» دختر بزرگ ریحانه خانم است و 5 سالی از ازدواجش میگذرد. او که هنوز فرزندی ندارد، دراینباره میگوید: «اصلاً نمیتوانم تصور کنم مادرم چه روزهای سختی را برای بچه داشتن از سر گذرانده. من و شوهرم بعد از 5 سال زندگی هنوز بچهای نداریم و هیچ کدام از خانوادهها هم اصراری بر بچهدار شدنمان ندارند.»
او در پاسخ به این سؤال که چرا هنوز اجازه مادرشدن را به خودش نداده، میگوید: «من عاشق درس خواندنم. هنوز درسم تمام نشده. با بچه هم که نمیشود به کاری رسید. وقتی بیاید همه زندگی آدم مختل میشود. میخواهم بعد از تمام شدن درسم بچهدار شوم. البته اگر شرایط اقتصادیمان تا آن موقع روبراه شده باشد.»
از «منصوره» میپرسم منظورش از شرایط اقتصادی روبراه چیست و او پاسخ میدهد: «یعنی یک خانهای از خودمان داشته باشیم که حداقل دوخوابه باشد و بشود برای بچه یک اتاق جدا در نظر گرفت. همسرم هم باید توان اداره کردن یک خانواده سه نفره را داشته باشد. هزینه لباس، مهدکودک، اسباب و وسایل بچه خیلی زیاد است. نمیشود با یک حقوق کارمندی که کفاف دو نفر را هم به زور میدهد، بچه را اداره کرد.»
بچههای تنهای بیمیراث خور!
«سیمین خانم» زنی 68 ساله و مادر چهار دختر و یک پسر است. او معتقد است که بچهها در قدیم خیلی بهتر از بچههای امروز تربیت میشدند چون پدر و مادرها این همه وسواس و حساسیت درباره آنها به خرج نمیدادند: «من و سه جاریام (همسران برادرشوهرهایم) در یک خانه با مادرشوهرمان زندگی میکردیم و تا وقتی دختر اولم را شوهر دادم توی همان خانه بودیم. ما سه جاری هر کدام 5 بچه داشتیم. یعنی 15 بچه توی آن خانه زندگی میکردند و چقدر هم همه چیز خوب و خوش بود. شوهرم دوست داشت زیاد بچه داشته باشد. میگفت بچه روزی و برکت خانه را زیاد میکند و وقتی بیاید سفره را بزرگتر و پُرتر میکند. این حرفها را مادرشوهرم هم همیشه میگفت. همیشه بیخ گوش ما عروسها و دخترهای خودش میخواند که مبادا گول بعضی حرفها را بخورید و درِ خیر و برکت را به زندگیتان ببندید و نگذارید هدیه خدا به زندگیتان بیاید… خلاصه شاید اگر شوهرم مریض نشده بود ما حالا به جای 5 تا، 6 یا 7 بچه داشتیم.»
او ادامه میدهد: «ما هیچ دل نگرانی برای بزرگ شدن بچهها نداشتیم. نه اجاره خانه میدادیم و نه گرفتار قسط و بانک و بدهی بودیم و نه بچهها این همه توقع داشتند. شوهرم در کارخانه ریسباف کار میکرد و درآمدش به قدری بود که شب سر راحت روی مُتکا بگذاریم. بچهها هم الحمدلله سالم بزرگ شدند و راه خودشان را پیدا کردند. مثل حالا نبود که عزا میگیرند یک بچه را چطور بزرگ کنند و آخرش هم یک چیزی از آب در میآید که پدر و مادرش هم نمیتوانند تحملش کنند!»
آنطور که او میگوید، قبلاً فرق چندانی میان بچهها نبوده و اغلب آنها با شرایط مشابهی بزرگ میشدند: «آن وقتها کم پیش میآمد که توی یک فامیل وضع زندگی بچهها با هم فرقی زیادی داشته باشد. مثلاً بچههای من مثل بچههای عموها و عمهها و داییها و خالههایشان بزرگ شدند. یک جور خوردند، یک جور پوشیدند و یک جور تفریح کردند. وقتی دور هم جمع میشدیم همه مثل هم بودیم و برای همین هم اختلاف پیش نمیآمد. بچههایمان سال به سال لباس نو میپوشیدند، گاهی پلوخورشتی میخوردند و تفریحشان هم بازی کردن توی کوچه بود. ولی حالا اینطور نیست. پدر و مادرها میخواهند بچهشان بیشتر از چیزی که آنها دارند امکانات داشته باشد و همین باعث چشم و هم چشمی حتی بین بچهها شده و آنها را به جان هم انداخته است.»
«سیمین خانم» دو نوه هم دارد و درباره آنها میگوید: «سه دختر و یک پسرم ازدواج کردهاند و دو دختر اولم یکی یک بچهدارند. هر دو کارمند هستند. تا بچهها آمدند بزرگ شوند، همهاش خانه ما بودند. این دو بچه اغلب چشم دیدن همدیگر را ندارند. اگر آن یکی بیاید خانهمان آن یکی نمیآید! دخترهایم دوست نداشتند من و شوهرم به بچههایشان بکن نکنی داشته باشیم! تا میآمدیم یک کلمه بگوییم این کار را بکنید یا نکنید، اخم میکردند که چرا به بچه ما درشتی میکنید؟! حالا هم دو بچه لوس و پرتوقع روی دستشان مانده که خودشان هم از دستشان کلافه شدهاند.»
او ادامه میدهد: «دخترهایم می گویند همین یک بچه برایشان کافی است. وقتی هم بهشان میگویم این دو طفل معصوم خواهر و برادر میخواهند و بعدها خیلی تنها میشوند، میگویند بهتر، در عوض شریک میراث خور ندارند و راحتتر زندگی میکنند!»
بچه دوم یعنی دوبرابر شدن هزینهها!
«سمیرا» متولد سال 68 و مادر دختری 4 ساله است که همان سال اول ازدواج او و همسرش قدم به جمع دو نفره آنها گذاشته است. سمیرا در مقطع دکتری روانشناسی مشغول تحصیل است و میگوید که اگر کمکهای مادرش نبود نمیتوانست هم درس بخواند و هم دخترش را بزرگ کند: «من و همسرم قصد بچهدار شدن آن هم به آن زودی نداشتیم و دخترم بی دعوت از راه رسید. اما از این قضیه ناراحت نبودیم و هر دو با اشتیاق از او استقبال کردیم. اما چون در آن سالها سخت مشغول درس خواندن بودم شرایط خیلی برایم سخت شد. درواقع دخترم را مادرم برایم بزرگ کرد و من بیشتر وقتم به درس خواندن گذشت. حالا دخترم تا حدی از آب و گِل درآمده و بیشتر وقتش را با خودم میگذراند.»
او درباره اینکه تصمیم دارد فرزند دیگری هم داشته باشد یا نه، میگوید: «اصلاً تصورش را هم نمیتوانم بکنم! برای آیندهام هزار برنامه دارم که بچه دوم میتواند همهشان را خراب کند. درسم دارد تمام میشود و قرار است به زودی در یک کلینیک مشغول کار شوم. برای این کار کلی زحمت کشیدهام و نمیخواهم در نهایت بنشینم توی خانه و قید درس و کار را بزنم.»
آنطور که سمیرا میگوید، همسرش هم مخالفت چندانی با او ندارد: «همسرم خیلی بچه دوست دارد و اگر شرایط مالیمان کمی بهتر بود حرفی نداشت بچه دیگری هم داشته باشیم. اما وقتی وضعیت اقتصادی فعلی را میبیند، پشیمان میشود. میگوید همین که بتوانیم یک امکانات نسبی برای دخترمان فراهم کنیم و او زندگی روبراهی داشته باشد خیلی هنر کردهایم.»
او با اشاره به هزینههای سرسام آور لباس، ثبت نام مهدکودک و پیش دبستانی و… اضافه میکند: «نمیشود همه امکانات زندگی بچهات را دست پایین بگیری و بعد انتظار داشته باشی مثل بچههای دیگر رشد و پیشرفت کند. پدر و مادرم همیشه من و همسرم را نصیحت میکنند که لازم نیست دخترمان را در مدرسه گران قیمت ثبت نام کنیم یا لباس گران برایش بخریم. اما خبر ندارند که توی جامعه چه خبر است و اگر بچهها از هم چیزی کم داشته باشند چه تأثیر بدی توی روحیهشان میگذارد. به نظر من و شوهرم اگر آدم یک بچه داشته باشد و با بهترین امکانات موجود بزرگش کند بهتر از این است که سه یا چهار بچه داشته باشد و با وضعیت معمولی یا کمتر از آن بزرگ شوند.»
او ادامه میدهد: «الان یک دست لباس ساده بیرونی برای دخترم حدود 600 تا 700 هزار تومان هزینه دارد. امسال هم هزینه ثبت نامش در یک پیش دبستانی معمولی 5 میلیون تومان شده که برابر با حقوق یک ماه همسرم است! اما ما این هزینه را پرداخت کردهایم تا دخترم در یک فضای خوب آموزش ببیند. حالا تصور کن اگر دو فرزند داشته باشیم همه این هزینهها دو برابر میشود در حالی که درآمد ما همین است که هست!»
تنهاییام را با چیزی عوض نمیکنم!
«مهرانه» بیشتر از 10 سال است زندگی مشترکش را شروع کرده و در آستانه 40 سالگی قرار دارد. او و همسرش تصمیم دارند هیچوقت بچهدار نشوند. مهرانه درباره این تصمیم میگوید: «من و همسرم با بچهها یا با پدر و مادر شدن خودمان هیچ مشکلی نداریم و اتفاقاً رابطه خوبی هم با بچههای فامیل و دوست و آشنا داریم. اما هر دویمان فکر میکنیم لزومی ندارد حتماً بچهای داشته باشیم. شاید ما بیش از اندازه به خلوت و تنهایی تک نفره و دو نفرهمان عادت کردهایم و دلمان نمیخواهد چیزی یا کسی این خلوت را بهم بزند.»
او ادامه میدهد: «پدر و مادر شدن یک مسئولیت سنگین و جدی است که بعضیها آن را شوخی میگیرند. اما به نظر من هرکسی نباید پدر یا مادر شود. آدم باید اول از پس زندگی خودش بربیاید و بعد اگر توانست زندگی نسبتاً خوبی داشته باشد به فکر بچهدار شدن بیفتد.»