به گزارش اصفهان زیبا؛ تازه از مهمانی برگشته بودم. مهمانی خاصی دعوت بودم. طایفه بزرگی را فراخوان داده بودند که فکرشان را جمع کنند، خاطراتشان را مرور کنند و یک شب خاطره از دو شهید طایفهشان برگزار شود.
هنوز اشک و بغض و لرزش صدای مردانههمبازیهای شهید توی گوشم بود که خبر عجیب کشف گورهای دستهجمعی فلسطین را شنیدم.من هم از جایی آمده بودم که شهیدش را از یکی از همان گورهای دستهجمعی بیرون کشیده بودند. غواصی که در امالرصاص در عملیات کربلای چهار شهید شده بود.
گورهای دستهجمعی فلسطین پر بود از اجساد شهدایی که بیشترشان از زنان و کودکان غزه بودند. اما گورهای دستهجمعی شهدای ما، پر بود از مردان غیوری که با پای خودشان رفته بودند.قتلعامی نبود، کشتار میدانی نبود، اما فلسطین، این قبرهای دستهجمعی که اجساد را در اعماق شنها پنهانشان کرده بودند، پر از آدمهای مفقودشدهای بود که اسرائیل خبیث میخواست حتی در آمار و ارقام جنایتهایشان ثبت نشوند.
بعد من یاد روزی افتادم که در خانه شهید تازه تفحصشدهمان ولولهای به پا شده بود.صدای هیس هیس گفتنها خیلی عجیب بود.بعد از بیست و نه سال، پیکر شهیدشان برگشته بود و توقع داشتم اندک خوشحالی ازشان ببینم.مادر و پدر شهید، صدر مجلس نشسته بودند. خانه پر شده بود از مسئولان بنیاد شهید و اعضای خانواده.عکس دو پسر شهیدشان هم جلویشان بود.
پیکر علیآقایشان را داشتند و مزارش را هم؛ اما سالها از محمدرضای بیست سالهشان فقط قبری خالی در گلزار شهدا داشتند که یادبود شهیدشان بود.حالا ۲۹ سال بعد از شهادت، پیکری را آورده بودند که قرار بود برای دل مادر، به خاطر قامت خمیده پدر، نگویند که از کجا و چگونه پیدایش کرده بودند.گوش مادر خوب میشنید اما گوش پدر نه، باید مراقب میبودند که لو نرود ماجرای شهادتی که جگرگوشهشان را، جوان بیست ساله خوش قد و قامتشان را از آنها گرفته بود.
دم گوش هم میگفتند خدا کند هیچ وقت نفهمند.واقعا نمیفهمیدند بهتر بود.مگر دل مادر و جان پدر تاب میآورد که بفهمند بیست و نه سال قبل، پسرشان را با صد و هفتاد و چهار نفر دیگر توی یک گور دسته جمعی خوابانده بودند. با دستهایی بسته و لباس غواصی بر تن. نفسهایی سنگین در سینههایی که خاک نمنم جانشان را میکشید.همان بهتر هیس هیس بگویند.اما الان باید فریاد کشید. باید به گوش پیر و جوان، زن و مرد و نوجوانمان رساند که همه بدانند آدمهایی مثل من و تو و او، مثل همهما، در سرزمین خودشان، در چند قدمی خانههایشان، مفقود شدند.
به خاک سرد سپرده شدند. روی هم انداخته شدند و با هم دفن شدند که اسرائیل قدمهایش را با از میان برداشتن اینان راحتتر بردارد و جهان در غفلت و بیخبری خود بماندو نفهمد که زنان و کودکانی در فلسطین هستند که به جای خوابیدن در خانه و کاشانهشان، از حق طبیعی آرامششان محروم شدهاند و به جای سر گذاشتن بر بالین عزیزانشان، سر بر خاک گوری گذاشتهاند که حتی عزیزشان هم از آنها خبر ندارد. البته اگر عزیزشان، خود در یکی از همین گورها نخفته باشد.