گفت‌وگوی «اصفهان‌زیبا» با سامان معصومی و سید داود بحرینیان، مدرسان حکمت و فلسفه:

نسیم بارگاه بابارکنا

مسعود بن عبدالله بیضاوی شیرازی، ملقب به بابارکن‌الدین یا بابارکنا از معدود مشاهیر متعلق به دوران قبل از صفویان است که هنوز جایگاه مهمی در بین مردم اصفهان دارد. گویا مردم اصفهان در حوالی مزار او، حضور خاصی پیدا می‌کنند.

تاریخ انتشار: 13:17 - دوشنبه 1402/07/10
مدت زمان مطالعه: 6 دقیقه
نسیم بارگاه بابارکنا

به گزارش اصفهان زیبا؛ مسعود بن عبدالله بیضاوی شیرازی، ملقب به بابارکن‌الدین یا بابارکنا از معدود مشاهیر متعلق به دوران قبل از صفویان است که هنوز جایگاه مهمی در بین مردم اصفهان دارد. گویا مردم اصفهان در حوالی مزار او، حضور خاصی پیدا می‌کنند. برای تأمل بیشتر درباره نسبت ما اصفهانی‌ها با بابارکن با دو تن از مدرسان حکمت و فلسفه اسلامی به گفت‌وگو پرداختم.

در نسبت با بابارکن، می‌توان از زاویه‌های مختلف به تحلیل نشست؛ اما باید گفت که مسئله اصلی را مشاهده انضمامی رابطه خودمان با این عارف می‌تواند روشن کند. چه چیزی باعث این رابطه قوی مردم با کسی می‌شود که نه آن‌چنان اطلاعی از احوالات او دارند و نه به کتبی که در عرفان نظری نوشته است، نگاهی انداخته‌اند؟

معصومی: همان‌طور که گفتید، از نکته‌های مهم در رابطه با بابارکن، کمبود منابع درباره اوست؛ برای مثال، ما می‌دانیم که حافظ و بابارکن هم‌دوره بوده‌اند و خیلی جالب می‌شد اگر می‌دانستیم که ارتباطی بین آن دو بوده است؛ البته یکی از منابع خوب برای شناخت او، مقدمه شرح فصوص اوست.

«کمتری از هرچه هست اندر انام بندۀ حق “رکن شیرازی” به نام/ کز اوان کودکی تا این زمان بود و هستم عارفان را من غلام/ چون نبودم لایق خدمت از آن می‌نهم زان کامگی بر جای، گام/ چون ‌که دیدم راهشان بر حالشان معتقد گشتم، بجستم بر دوام».

جای‌جای کتاب پر است از تواضع و نفی خود. در اواخر کتاب هم اشاره می‌کند که آنچه می‌خواستم و شایسته بود، به قلم نیامد. خب، چنین رویه‌ای در کتب عرفان نظری کمتر مشهود است که مؤلف خود و اثرش را نبیند؛ بااینکه می‌دانیم او شاگرد حکیمان بزرگی چون عبدالرزاق کاشانی و داود قیصری بوده است.

بحرینیان: در بررسی نسبت ما با بابارکن، باید به این فکر کرد که چرا مردم در کنار مزار بابارکن احساس آرامش پیدا می‌کنند. به‌راحتی می‌توانیم متوجه شویم که طیف گسترده‌ای از مردم اصفهان و حتی از شهرهای اطراف یا حتی شیرازی‌ها، از سنین مختلف و تیپ‌های فکری متفاوت بر سر مزار او حاضر می‌شوند.

آیا می‌توان گفت که فقط چون انسان متواضعی بوده این امر رخ‌داده است یا صرفا به سبب اینکه مکان دنجی در زیر قبه او می‌توان یافت، این‌گونه است؟ خود من در زمستان‌ها به‌کرات دیده‌ام که افراد زیادی بر سر مزار او هستند.

این نشان می‌دهد هرکسی بر سر مزار بابارکن می‌آید، با قصه می‌آید؛ یعنی بین او و بابارکن نسبت شخصی‌ای وجود دارد. آقای معصومی که تجربه تدریس شرح فصوص او را در کنار مقبره‌اش دارند، بهتر می‌توانند توضیح دهند!

معصومی: ما در جمعی که داشتیم خیلی جالب بود که تنوع فکری بسیار زیاد بود. در جلسه‌های اولی که بحث‌های مقدماتی بود، به علت تأکید خود بابارکن بر اصالت شریعت و فقه، من هم مباحثی را مطرح کردم که با مذاق برخی از دوستانی که در کلاس حاضر می‌شدند، سازگار نبود و انتقادهایی مطرح کردند؛ بااین‌حال همه به‌دنبال همراهی با بابارکن بودند. ما در آن روزها می‌دیدیم که مردم خاطره‌های زیادی از حاجت‌گرفتن بر سر مزار بابارکن داشتند.

معروف است که آقای کشمیری گفته بودند من در تخت‌فولاد بر سر قبر بابا، جاذبه خاصی را احساس می‌کنم و هروقت مشکلی برایم پیش می‌آید، در آنجا یک یاسین می‌خوانم.

بحرینیان: ببینید این‌ها نقطه عزیمت ما را مشخص می‌کند. چه کسی مرده و چه کسی زنده است؟! یک‌وقت شما بر سر مزار فردی فاتحه‌ای می‌خوانید؛ او هم بعد از گرفتن آن تشکری می‌کند و می‌رود! اما فردی مثل بابارکن این‌قدر دستش باز است.

ما در سرزمین رازآمیز تخت‌فولاد افراد متعددی داریم که به‌مانند بابارکن یا بیشتر از او صاحب کرامت بوده‌اند؛ اما مردم به آن‌ها مانند بابارکن اقبال نشان نمی‌دهند؛ برای مثال، طیف افرادی که بر سر مزار آقای خاتون‌آبادی یا آقای بیدآبادی حاضر می‌شوند، مشخص است. بازهم این پرسش مطرح می‌شود که مردم با بابارکن چه حضوری را حس  می‌کنند.

می‌خواهم به مسئله‌ای‌ اشاره کنم. بااینکه مردم اصفهان بیشتر از اینکه متمایل به عرفان و عرفا باشند، اهل شریعت و تدین هستند یا با اینکه یکی از ویژگی‌های اصلی آن‌ها اهل‌بیتی‌بودنشان است، بازهم چنین نسبت عمیقی را با بابارکنی پیدا می‌کنند که لااقل شواهد تسننش بیش از تشیع اوست. از طرف دیگر ما می‌توانیم از عرفای بزرگی در عرفان نظری نام ببریم که ازقضا اصفهانی بوده‌اند؛ ولی امروزه مزارشان در تخت‌فولاد یا شهر اصفهان معلوم نیست؛ مانند خاندان آل‌ترکه. می‌توان گفت که حضور بابارکن در تخت‌فولاد خلأیی را برای مردم اصفهان پر کرده است؟

بحرینیان: سخن شما جای تأمل دارد؛ ولی باید دقت کنیم که مردم فرای این دوگانه‌ها با فردی مثل بابارکن‌الدین ارتباط برقرار می‌کنند. اینکه بابارکن سنی یا شیعه بوده است، زیاد به ما ربطی ندارد.

جالب است بگویم یک روزی از شیخ‌جعفر ناصری پرسیدم: بالاخره بابارکن شیعه بوده یا سنی؟! ایشان بعد از کمی سکوت، پاسخی دادند که درعین‌حال که پاسخ بود، جواب پرسش من نبود. گفتند: مگر می‌شود فردی شیعه نباشد و این‌همه از قبرش کرامات ببارد؟

از طرف دیگر گفتید: مردم اصفهان آن‌چنان اهل تصوف و صوفی‌گری نبوده‌اند و اصفهان مهد فلسفه و عرفان نظری است؛ پس چرا باز، اقبال به بابارکن زیاد است؟ باید بگویم به‌رغم صحت مطالب اشاره‌شده، بازهم نمی‌توان این نقاط را محل عزیمت برای تحلیل دانست.

به این صورت که شما بحث را پیش می‌برید، من برداشت می‌‎کنم که درک این نسبت بین مردم و بابارکن را به‌راحتی قابل تفسیر نمی‌دانید. به نظرتان برای درک واضح‌تر این نسبت، بهتر نیست به این فکر کنیم که مورد مشابهی هم می‌توان برای بابارکن در بین مردم اصفهان پیدا کرد؟

بحرینیان: اصولا صحبت از اراده الهی کار سختی است. ما می‌توانیم بگوییم که جذابیت بابارکن به کنار خیابان بودن قبر اوست یا اینکه بعضا صدایی از قبر او شنیده می‌شود! اما اراده الهی همان‌گونه که به جزئیات تعلق می‌گیرد، کلیت پدیده را ازنظر بیرون نمی‌برد.

شاید کمی سنگین و ثقیل باشد این‌گونه سخن‌گفتن؛ اما در جواب شما باید بگویم تمام تخت‌فولاد تجربه‌ای نظیر بابارکن را به ما می‌دهد؛ حتی گلستان‌شهدا هم همین‌گونه است. اگر بخواهیم به تمایزها و تشابه‌های پدیده‌ها فکر کنیم، از کلیت مسئله بازمی‌مانیم.

اصفهان در کلیت خود شهری است که تخت‌فولاد را درون خود دارد؛ یعنی این پدیده جزو هویت شهر است. امروزه قبرستان‌ها جزو هویت شهر محسوب نمی‌شوند. پس می‌توان گفت اصفهانی‌ها افرادی هستند که با اینجا ارتباط و نسبت دارند.

ما انسان‌ها معمولا به اندازه عمرمان زنده‌ایم! درحالی‌که برخی بیش از عمرشان زندگی می‌کنند و این راز زنده‌بودن قبرستانی است که افراد درون آن بیدارند!

از همین‌جا پلی به بازخوانی هویت عارف‌بودن می‌زنم. آیا عارف کسی است که دارای کشف و کرامت است یا اینکه عارف باید به کسی گفت که در عرفان نظری تبحر داشته باشد؟ شاید بتوان گفت که «عارف فردی است که واجد نحوی از حضور تاریخی است؛ آن‌هم وجودی که از تاریخ امروز خودش فراتر باشد!»

حضور تاریخی همان حضوری است که مردم آن را حس می‌کنند؛ البته این حس اصلا صریح و شفاف و خودآگاه نیست؛ به لحاظ علمی هم قابلیت توضیح ندارد؛ زیرا هرچه بگوییم آن را به جلوه‌ای از آن تعریف کرده‌ایم؛  پس می‌توان اصفهان را از جلوه‌ای تعریف کرد؛ آن‌هم اینکه جایی است که مردم امکان درک این حضورهای تاریخی را دارند که البته مسئولیت هم به‌تبع این امکان می‌آید.

از طرف دیگر می‌توان درباره این حضور تاریخی گفت که برای این است که روح آن‌قدر در آن نشئه آزادی دارد که مجبور به انصراف کامل از عالم دنیا و یا بدن خود نیست؛ یعنی حضورش بعد از مرگ هم در دنیا ادامه دارد. نه‌تنها نیازمند فاتحه ما نیست؛ بلکه امکان تصرف در این دنیا را هم دارد! برای همین است که بعضا می‌‌بینیم بدن اموات در قبر سالم می‌ماند.

معصومی: به نظرم فهم جایگاه تاریخی عارف اهمیت زیادی دارد. چه شده که عارف واجد این نحو حضور شده است. عارف از فکر و عمل انتزاعی به دور است. به‌دنبال حضور و وجود می‌رود و برای همین وسعت پیدا می‌کند. برای همین است که با اذکار، عرفا حال دیگری پیدا می‌کنند.

در روایات که آثار عجیبی برای ذکر مطرح‌شده، از همین منظر فنای ذاکر در مذکور است. بابارکن در مقام شرح حدیث «أنا جلیس من ذکرنی» اشاره‌کرده که اگر خدا همنشین ذاکر است، باید مشهود او هم باشد و کسی که خدا را در هنگام ذکر نبیند، ذاکر نیست.

ذکر مطلوب آن باشد که بنده چنان ذاکر حق شود به دل‌وجان و جمیع قوی حاضر حق باشد؛ چنانچه در گفتن «لا» نفی جمیع خواطر و قطع احادیث النفس بکند، از تخوم (مرزها) اراضی دل اصل و بیخ غیر و غیریت را برکند؛ در گفتن (ألا) به‌جای (هریکی) جز آن‌یکی بی‌شکی (جز او یکی نیست) می‌نشاند، تا به مداومت بر این ذکر لسانی، ذکر او منتقل شود به دل و دل به ذکر جنانی چنان مداومت کند تا باطن ذاکر به حکم «أشرقت الأرض به نور ربها» منور  شود.

در ادامه و در همین راستا، برای طرح این مسئله که ذکر خدا از تمامی اجزای بدن ذاکر و حتی موجودات، شنیده می‌شود، داستانی را ذکر می‌کند:

«این فقیر حقیر را با عزیزی از اهل طریقت مدتی اتفاق مصاحبت افتاد در احیان ذکر کردن او و زمان غلبات سلطان ذکر بر وجود، من به گوش سر خود از سینه او به صریح آواز ذکر “لا اله الا الله” می‌شنودم و او بی‌خبر بودی و زبان او خاموش.

روزی وی را به‌غایت منبسط یافتم. گفتمش: ای یار، بارها از سینه آواز ذکر شنودم و زبان تو ساکت بود.

رکوه‌ای (کوزه‌ای) نزد وی نهاده بود که او وضو از آن ساختی و آب از آن آشامیدی. آن را برداشت و به من داد و گفت: از آن تعجب کنی از این بشنو!

 من گوش پیش رکوه داشتم؛ چند نوبت به صریح از آن رکوه همان شنودم که از سینه او.

گفتم: آخر سرّ این چیست؟ با من بازگوی.

گفت: ای یار! این سرّ سریان ذکر هویت الهیه است در مظاهر موجودات و کائنات.»

در ادامه کتاب توضیح می‌دهد:

«مقصود از ایراد این حکایت اظهار این استماع از مثل این فقیر نیست؛ غرض کلی آن است که یاران آشنا بدانند که فی‌الواقع این حال است و از این معنی به مشام او بویی نرسیده، جز آنکه به سخره و افسوس این را زرق و سالوس خواهد گفت، دگر چه گوید؟!

تا تو را حالی نباشد همچو ما حال ما باشد تو را افسانه بیش.»

برچسب‌های خبر
اخبار مرتبط
دیدگاهتان را بنویسید

- دیدگاه شما، پس از تایید سردبیر در پایگاه خبری اصفهان زیبا منتشر خواهد‌شد
- دیدگاه‌هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد‌شد
- دیدگاه‌هایی که به غیر از زبان‌فارسی یا غیرمرتبط با خبر باشد منتشر نخواهد‌شد

چهار × 5 =