به گزارش اصفهان زیبا؛ آیتالله عطاءالله اشرفیخوزانی (اصفهانی)، (1281-1361 ش)، فرزند ملااسدالله از مجتهدان و علمای مشهور اصفهان و از شاگردان آیات عظام سید محمدتقی خوانساری و آیتالله سید حسین بروجردی بود؛ همچنین بهرغم همسنبودن از درس فلسفه امام خمینی(ره) هم بهره گرفت.
او در ۱۳۳۵ش به دستور آیتالله بروجردی به کرمانشاه هجرت کرد و تا زمان شهادت در آن شهر سکونت داشت. مناسبت 23 مهر و سالگرد شهادت آیتالله اشرفیاصفهانی، بهانهای است تا به بازخوانی نظریه ولایتفقیه در اندیشه او نگاهی بیندازیم.
آیتالله اشرفیاصفهانی از زمان عزیمت به ناحیه باختران (کرمانشاه) از طرف آیتالله بروجردی در سال 1335، فعالیتهای تبلیغی خود را آغاز کرد.
پس از وفات آیتالله بروجردی و آیتالله حکیم، از همان ابتدا مردم را به تقلید از امام خمینی (ره) دعوت کرد و در طول شروع نهضت تا پیروزی آن، همواره در تلاش برای پیشبرد اهداف آن بود.
به علت همین فعالیتهای تبلیغی که به مذاق دستگاههای رژیم سابق خوش نمیآمد، چند مرتبه به تبعید یا دستگیری تهدید شد که به علت وجهه و شأن مردمی پررنگش، غیر از مدت کوتاهی، ساواک موفق به زندانیکردن او نشد.
از آیتالله اشرفیاصفهانی آثاری به جای مانده که عمدتا در محور علوم قرآنی و اعتقادات است و در بحوث فقهی فقط چند تقریر از دروس استادانش به جای مانده، ولی خطبهها و مصاحبههایی که پس از بهثمررسیدن انقلاب از او موجود است، حاوی مطالب مهمی درباره مسئله ولایتفقیه است.
با توجه به شاگردی او نزد علمای بزرگی مانند آیتالله بروجردی و بیان این مطالب در بازه قبل از اصلاح قانون اساسی که در قسمت ولایتفقیه با تغییرات عمدهای مواجه شد، اهمیت این مطالب بیشتر نمایان میشود.
توجه به این نکته ضروری است که تقریر آیتالله اشرفیاصفهانی از ولایتفقیه نزدیک به همان اصول راجعه به این فرع فقهی است که در قانون اساسی سال 58 آمده و بهنوعی حمایت از همان تقریر قانونی است. اینک به بیان نظر او میپردازیم:
آیتالله اشرفیاصفهانی با عنایت به اینکه ولایت دامنه وسیعی دارد و بهنوعی تمام مسئله اسلام با مسئله ولایت گره خورده است، ولایت را دارای شقوق مختلف میداند و شق ولایتفقیه را بهرغم در طول ولایت پیامبر و ائمه دانستن، متفاوت از ولایت آنان میداند.
ولایت تکوینی: به معنای توانایی تصرف در عالم طبیعت و برتربودن از این عالم و قواعد آن است؛ ولایتی که علاوه بر خداوند، فقط انسانهایی به آن دست پیدا میکنند که مأذون از طرف خداوند باشند.
برای نمونه، ولایت تکوینی حضرت ابراهیم (… قَالَ فَخُذْ أَرْبَعَةً مِنَ الطَّيْرِ فَصُرْهُنَّ إِلَيْكَ ثُمَّ اجْعَلْ عَلَىٰ كُلِّ جَبَلٍ مِنْهُنَّ جُزْءًا ثُمَّ ادْعُهُنَّ يَأْتِينَكَ سَعْيًا…) و حضرت عیسی (وَإِذْ تَخْلُقُ مِنَ الطِّينِ كَهَيْئَةِ الطَّيْرِ بِإِذْنِي فَتَنْفُخُ فیها فَتَكُونُ طَيْرًا بِإِذْنِي وَتُبْرِئُ الْأَكْمَهَ وَالْأَبْرَصَ بِإِذْنِي وَإِذْ تُخْرِجُ الْمَوْتَىٰ بِإِذْنِي) و حضرت محمد (اقْتَرَبَتِ السَّاعَةُ وَانْشَقَّ الْقَمَرُ) (النَّبِیُّ أَوْلى بِالْمُؤْمِنِینَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ) در قرآن آمده است.
ولایت تشریعی: به معنای داشتن استحقاق وضع قوانین است؛ یعنی علاوه بر خدا که شارع است، انسان هم بتواند به جانشینی از خداوند چنین باشد و دخلوتصرف در محدوده واجبات و محرمات و مباحات بکند و آنها را تغییر دهد.
این مرحله، خط باریک تفاوت ولایت تشریعی پیامبر و ائمه(علیهمالسلام) با ولایت فقهاست. اگر پیامبر بعد از سفر معراج که برمیگردند، به نمازهای یومیه هفت رکعت اضافه میکنند یا خداوند حکم مسکرات را تا تحریم کامل، مرحلهبهمرحله جلو میبرد، مبنایش همین ولایت است.
جالب است اشاره شود که اگر خود پیامبر هم اقدام به تغییر نکنند، بهرغم تمایلشان به تغییر حکم، خداوند آنقدر برای پیامبر جایگاه قائل است که رضایت او را در احکام رعایت کند؛ مسئله تغییر قبله از مسجدالاقصی به مسجدالحرام مؤید این مطلب است (قَدْ نَرَىٰ تَقَلُّبَ وَجْهِكَ فِي السَّمَاءِ فَلَنُوَلِّيَنَّكَ قِبْلَةً تَرْضَاهَا فَوَلِّ وَجْهَكَ شَطْرَ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ وَحَيْثُ مَا كُنْتُمْ فَوَلُّوا وُجُوهَكُمْ شَطْرَهُ).
ولایتفقیه: یعنی توانایی و امکان فقیه در تبیین احکام و لزوم مراجعهکردن افراد به ایشان در صورت دسترسینداشتن به امام. اینجا دیگر امکان صدور حکم وجود ندارد؛ بلکه فقط توضیح و تبیین آنچه از امام به ما رسیده است، رخ میدهد (اَمَّا الْحَوادِثُ الْواقِعَةُ فَارْجِعوُا فیها اِلی رُواةِ حَدیثِنا فَاِنَّهُمْ حُجَّتی عَلَیْکُمْ وَاَنَا حُجَّةُ اللّهِ عَلَیْهِمْ).
چند نکته راجع به این تقریر از ولایتفقیه مطرح است:
اولا اینکه، این ولایت در طول ولایت تکوینی و تشریعی است و در مرتبه پایینتری قرار میگیرد (يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَطِيعُوا اللَّهَ وَأَطِيعُوا الرَّسُولَ وَأُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ) و ویژگیهای آن دو را ندارد؛ بلکه فقط با نظر به دستورهای امامان دین، راه را میتواند مشخص کند.
این برداشت دقیقا در مقابل برداشت امام خمینی (ره) است که معتقد بودند: «قضیه ولایتفقیه یک چیزی نیست که مجلس خبرگان ایجاد کرده باشد. ولایتفقیه یک چیزی است که خدای تبارکوتعالی درست کرده است. همان ولایت رسولالله است.»
ثانیا، این تقریر قابلیت تطابق بیشتری دارد با آن احادیثی که در زمان امامصادق(ع) مبنی بر رجوع مردم به فقیه صادر شده است؛ زیرا فرد فقیه را در حد امام و شارع بالا نمیآورد و بهمانند راوی حدیث عمل میکند.
از مبانی این تقریر، این نکته است که در هر زمان شیعه، یک امام باید داشته باشد؛ حتی اگر دو یا چند معصوم همزمان در حال حیات باشند؛ بهمانند زمان امامعلی(ع) و دو فرزند گرامیشان.
ثالثا، حدیث «فَأمّا مَن كانَ مِن الفُقَهاءِ صائنا لنفسِهِ حافِظا لِدينِهِ مُخالِفا على هَواهُ مُطِيعا لأمرِ مَولاهُ فلِلعَوامِّ أن يُقَلِّدُوهُ، وذلكَ لا يكونُ إلّا بَعضَ فُقَهاءِ الشِّيعَةِ لا جَميعَهُم» در مقام بیان ویژگیهای فقیه جامعالشرایط برای تصدی مقام مرجعیت است و نه در مقام بیان ویژگیهای حاکم جامعه اسلامی.
رابعا، بهتبع نکته اخیر ولایتفقیه محدود به مسائل امور حسبی و احکام قضایی میشود و دیگر آن معنای وسیعی را که امام خمینی (ره) مدنظر دارد، در برنمیگیرد.
خامسا، ولایتفقیه دیگر مطلق نخواهد تا در همه امور بر مردم ولایت داشته باشد و ولایت بر اموال و نفوس مردم مختص پیامبر و ائمه است و بخشی از خطبه پیامبر در غدیر که فرمودند «ألَسْتُ أوْلَى بِكُمْ مِنْ أنْفُسِكُمْ؟» مربوط به ولایت تشریعی است و نه ولایتفقیه.
با توجه به نکتههایی که گفته شد، میتوان تفاوت تقریر رایج از ولایتفقیه را که در قانون اساسی اول جمهوری اسلامی ایران آمده است، با تقریر نسخه اصلاحی قانون اساسی متوجه شد.
در تقریر دوم که امام خمینی (ره) از همان اول شروع نهضت و در درسهای ولایتفقیهشان در نجف مدنظر داشتند، فقیه شأن حاکم پیدا میکند و روایاتی که در مقام بیان ویژگیهای لزوم رجوع به فقیه هستند، مطلق تفسیر میشوند و نه ناظر به مسائلی که راوی درباره آن به امام رجوع کرده است.
امام خمینی (ره) در تفسیر حدیث امامصادق(ع) «… من کان منکم ممن قد روی حدیثنا و نظر فی حلالنا و حرامنا و عرف احکامنا فلیرضوا به حکما فانی قد جعلته علیکم حاکما…» میفرمایند: «همانطور که از صدر و ذیل این روایت و استشهاد امام علیهالسلام به آیه شریفه بهدست میآید، موضوع پرسش، حکم کل بوده و امام هم تکلیف کلی را بیان فرموده است؛ همانطور که حضرت امیرالمؤمنین علیهالسلام در دوران حکومت ظاهری خود حاکم و والی و قاضی تعیین میکرد و عموم مسلمانان وظیفه داشتند از آنها اطاعت کنند و تعبیر به “حاکما” فرموده تا خیال نشود که فقط امور قضایی مطرح است و به سایر امور حکومتی ارتباطی ندارد.»
در زمان امام اختلافی مطرح شد که میتواند حاکم و مرجع تقلید دو فرد متفاوت باشند و این موضع اختلاف تا زمان رهبری مقام معظم رهبری ادامه پیدا کرد.
امام در اواخر عمر بابرکت خود موضع صریحشان را بیان کردند که لزومی ندارد ولیفقیه از مراجع تقلید باشد؛ اما روشن است طبق تقریری که از آیتالله اشرفیاصفهانی بیان کردیم، او با این نظر مخالفت داشت.
در مصاحبههایش هست که خطاب به کسانی که میگفتند امام خمینی(ره)فقط حاکم هستند و مرجع تقلید میتواند دیگری باشد، پس از استناد به فتوای علمای بزرگ که ایشان را صالح برای مقام مرجعیت دانستهاند، بیان داشت: «آنهایی که میخواهند امام را تنها بهعنوان رهبر معرفی کنند و بگویند مرجع تقلید دیگری است، اینها یا نمیفهمند واقعا یا مسئله از جای دیگر آب میخورد والا مسئله اعلمیت و افقهیت و اورعیت امام که خود برنامه زندگی این مرد بزرگوار همه نشانگر این است که ایشان دارای ویژگیهایی است که در خود روایات برای ما نقل کردهاند… بارها گفتهایم که دیگران را با امام نمیشود مقایسه کرد و ما آنچه در تاریخ میخوانیم، خیال میکنیم در زمان غیبت مانند امام امت، ما دیگر ندیدهایم کسی را و رهبری که واقعا واجد شرایط باشد… پس مردم متوجه باشند که این کلمه (امکان تفاوت حاکم با مرجع تقلید) هم ضربه به انقلاب میزند و هم ضربه به جمهوری اسلامی… .»
با توجه به مطالبی که گذشت و اتفاقهایی که در زمان حیات امام خمینی (ره) بعد از انقلاب اسلامی رخ داد، ازجمله اختلافنظری که با امامجمعه وقت تهران پیدا کردند و در آنجا ولایت را در معنایی موسع تعریف کردند، میتوان گفت که حضرت امام این تقریر را با استفاده از پیشینه عرفانیای که داشتند که در آن ولایت قلمرو وسیعی پیدا میکند و با توجه به ضروریات حکمرانی معاصر، بهدنبال افکندن طرحی از فقه و فقاهت بودند که با بازگذاشتن دست فقیه در استنباط و اجتهاد و عدم محدودبودن او به احکام اولی و نصوص روایی، جامعه و حکومت با مقتضیات زمان هم همراهی داشته باشد؛ برای همین هم فقهی که مطلوب ایشان بود «فقه حکومتی» بود.