9 تا 10 هزار حادثه ناشی از کار سالانه در کشور رخ میدهد که معمولا منجر به فوت 800 نفر میشود. اتفاقاتی ناخوشایند مثل آنچه هشتسال پیش برای «رضا»، جوان 24ساله در یکی از کارخانههای کاشیسازی افتاد و او را به کام مرگ کشاند. آن شب وقتی «رضا» در سالن کارخانه تکوتنها جان داد و هیچکس نبود که به فریادش برسد، تنها یک سال از شروع کارش میگذشت.
او همزمان با کار در دانشگاه هم در رشته مهندسی برق تحصیل میکرد و بیتوجهی به ایمنسازی و رعایت استانداردها ازسوی کارفرما همه آمال و آرزوهای «رضا» و خانوادهاش را در چنددقیقه نقشبرآب کرد. هشتسال از این حادثه گذشته است. اما جای خالی «رضا» هنوز برای پدرش، مجتبی مولیانی، رئیس سابق مجمع نمایندگان کارگران استان اصفهان که به خاطر کارش هر روز شاهد حوادث کاری مختلفی برای کارگران بود، پُر نشده است و وقتی از او حرف میزند کلمات از دهانش همراه با بغض خارج میشود.
آن شب در کارخانه برای «رضا» چه اتفاقی افتاد؟
مکث کوتاهی میکند تا بتواند خاطرات زنگزده گوشه ذهنش را جمع و جور و بغض فروخوردهاش را کنترل کند تا از آن بیست دقیقه کذایی سخن بگوید. چند دقیقهای که بعد از آن دیگر کمر راست نکرد: «رضا در یکی از کارخانههای کاشیسازی کار میکرد که بهخاطر صرفهجویی در مصرف کابل، تابلوی برق را در فاصلهای نامناسب با واگن کاشی نصب کرده بودند. شب حادثه واگن درحال حرکت بوده است. رضا نیز درحال عبور از آنجا بوده. اما به خاطر عدم فاصله مناسب واگن با تابلوی برق و غیرفعالبودن میکروسوئچ (کلیدی که واگن را متوقف کند) رضا بین این دو به مدت 20 دقیقه گیر میافتد و از آنجا که همکارانش آن موقع برای شام رفته بودند، کسی در سالن نبوده است که به داد او برسد.»
بعد از فوت «رضا» پیگیر حق و حقوق او بودید؟ نفس بلندی میکش. حسرتی که ته دلش مانده و هیچ وقت از بین نمیرود: «همه چیز که حق و حقوق نبود و دیگر پسرم که زنده نمیشود! متأسفانه بحث ایمنی و استانداردسازی محیط کار اصلا جدی گرفته نمیشود. بهعنوان فردی که مدتها سمت ریاست مجمع نمایندگان کارگران استان را داشتم میگویم، آموزشهای لازم باید در محیطهای کار توسط کارفرمایان اتجام شود. به هرحال کارگران بهخاطر مشکلات مالی دچار فشارهای روحی و روانی هستند و به همین خاطر ممکن است برخیهایشان در محیط کار دقت کافی را نداشته باشند.»
قمار بر سر جان
حوادث ناشی از کار معمولا هر سال با افزایش روبهرو است. گفته میشود بیش از 80درصد از علل این حوادث به عاملهای انسانی برمیگردد. این حوادث در اصفهان نیز آمار بالایی دارند؛ آنچنان که اصفهان رتبه سوم حوادث کار در کشور را به خود اختصاص داده است و سال گذشته هم 128نفر بر اثر حوادث ناشی از کار جان خود را از دست دادند.
به گفته مدیرکل پزشکی قانونی استان اصفهان به رسانهها، این عدد نسبت به سال 1400 با افزایش 16 درصدی مواجه بوده که بیش از نیمی از این آمار مربوط به حوادث ساختمانی است.
مرگ و میر و نقص عضو و شکستگی حالا برای کارگران ساختمانی، همانهایی که یک روز کار دارند و روز دیگر بیکار، به مسئلهای شایع و رایج تبدیل شده است؛ کارگرانی که برای بهدستآوردن یک لقمه نان باید بر سر جانشان قمار کنند و صابون خطرهای احتمالی و از کارافتادگی همیشگی را به تن خود بمالند.
«محمد»، یکی از همین کارگران است؛ مردی 63 ساله که حدود ششماه پیش، وقتی سوار بالابر بود از طبقه دوم به چاه آسانسور سقوط کرد و همین اتفاق هم منجر به شکستن پنج انگشت پای راست و شش مهره از کمرش شد تا او پس از 15 سال کارگری برای همیشه ناچار به خانهنشینی شود و در اداره زندگیاش بماند: «از وقتی این اتفاق برایم افتاد دیگر توان کارکردن ندارم و خانهنشین شدم. در همین مدت هزینههای درمان حدود 200میلیون تومان شد و بهخاطر اینکه بازنشسته تأمین اجتماعی هم بودم، بیمه گزارش حادثه کارم را تأیید نکرد و گفت که تو بازنشسته هستی و نباید کار میکردی. همه هزینهها را به ناچار خودم پرداخت کردم.»
میگوید که تا پیش از این هم درآمدش چندان نبوده؛ اما کفاف زندگیاش را میداده است. ولی این اتفاق ورق زندگیاش را برگردانده است: «زمانی که کارگری میکردم روزانه 250 تا 300 هزار تومان درآمد داشتم. ولی حالا هیچ درآمدی به غیر از یارانه ندارم و اداره زندگیام به دوش پسرهایم افتاده است. خودم که از کار افتاده شدهام و توان کار ندارم و هنوز هم تحت درمان هستم. چندسالی بیمه رد کرده بودهام که الان بابت آن ماهانه یکمیلیون و هفتصد هزار تومان میگیرم؛ ولی با این هزینهها این پول هیچ است!»
فصل مشترک زندگی کارگران ساختمانی
زندگی کارگران ساختمانی فصلهای مشترکی دارد؛ مخرج مشترک همه آنها بیپولی و انواع و اقسام بیماری مثل کمردرد و گردندرد و شکستگی و… است. کارگرانی که مثل مرد عنکبوتی از در و دیوار و پشت بامها بالا میروند و خشت به خشت روی هم میچینند و آنقدر باید خوشبخت باشند تا از گزند حادثه در امان بماند. «مهدی» اما در دایره این کارگران نبود؛ مردی 50ساله که پنجبچه قدونیم قد دارد و نیمی از عمرش را کارگری کرده است و اصلا با نان کارگری بزرگ شده.
«مهدی» حالا بیش از یکسالی است که دیگر توان و قوه گذشته خود را ندارد. از همان روزی که دیوار روی سرش خراب شد و چند ناحیه از سر و پاهایش را شکست: «داشتم دیوار میچیدم. رفتم فرغون را از چاله آسانسور بیاورم که بهخاطر وزش باد دیوار خراب شد و فرو ریخت روی سر من.»
این حادثه دوماه تمام او را خانهنشین کرد و باعث شد تا کارفرما عذرش را بخواهد: «همیـن الان هم بهخاطر شرایط کاریام نمیتوانم مثل سابق کار کنم. بعد از این اتفاق هم کارفرمای سابقم دیگر سراغم نیامد و حتی میخواست خسارت دیوار را از من بگیرد! با اینکه از او شکایت هم کردم. ولی بعد از دوسال به نتیجهای نرسیدهام. کارفرمای کنونی اما شرایطم را پذیرفته و هوایم را دارد.»
او لابهلای حرفهایش از سختیها و مشقتهای کارگری هم میگوید؛ کارگری یعنی که «یک روز کار داری، یک هفته بیکاری! بیمهای در کار نیست! هر روزت را باید با استرس و اضطراب طی کنی که مبادا پایت بلغزد و از بالای دیوار سقوط کنی! مبادا بالابر به پایین پرتاب شود! نکند پایت را کج بگذاری و از بالای داربستها سقوط کنی! یک موقع از بالای ساختمان چیزی روی سرت نیفتد! کارگر ساختمانبودن یعنی زندگیکردن با انواع و اقسام احتمالها…»