
روزهای سخت و پرالتهابی بود؛ روزهای ایستادگی، دفاع و مقاومت. هر روز خبر شهادت قهرمانان این مرز و بوم به گوشمان میرسید؛ آنهایی که محکم و استوار ایستادند تا ایران بایستد.

بعضیها آمدنشان، بودنشان، حتی رفتنشان هم بوی آرامش میدهد. محمدجواد از همان جنس آدمهایی بود که خدا در نگاهشان عشق را حک میکند و در دلشان شوق خدمت به خلق را مینشاند.

بعضی از آدمها نه با هیاهو که با سکوتشان، با ایمانشان، با صداقت و سادگیشان در دلها ماندگار میشوند. کسانی که بیادعا زندگی میکنند؛ اما با عزتی بزرگ به نام شهادت میروند.

در خانه پدر شهید باز است و خانواده شهید ابوالفضل یسلیانی پذیرای همسایهها و آشنایانی هستند که برای عرض تسلیت میآیند. پارچه سفید مقابل در خانه را کنار میزنیم؛ خانهای ساده و دور از تجملهای امروزی با آدمهایی که در اوج اندوه و ناراحتی به گرمی از ما استقبال میکنند و پذیرایمان میشوند.

قصه، قصه رفتن و ایثار است؛ وقتی در خانواده رحیمی پسران پای در راه دفاع از میهن و اسلام میگذارند و یکی، شهید میشود و دیگری، جانباز.

وقتی مادری از پسر شهیدش میگوید، کلمات رنگ اشک میگیرند، واژهها در گلو میشکنند و بغض، جملات را ناتمام میگذارد

نامش سید رضاست و شهرتش روحالامین؛ متولد ۱۳۳۹. روزگاری نهچندان دور، در دبیرستان با دوستان هممدرسهای چوب و سنگ به دست برای دفاع از انقلاب اسلامی ایستاد.

محمدرضا انصاری متولد 1349 هنرمند باسابقه در رشته منبت و معرقکاری است که در 1368 از هنرستان هنرهای زیبا فارغالتحصیل شد.

گاهی یک خانواده، بهتنهایی روایتگر حماسهای میشود که نسلها باید برای درکش به احترام بایستند. آقای اسدالله امینی، یکی از پسران این خانواده است.

هنوز عطر ایمان و ایثار در هوای خانهای کوچک و ساده در محله حسینآباد، کوچه شهیدان یارمحمدیان جاری است.

نام شهید قدرتالله نعمتی بر سر کوچهای از کوچههای محله حسینآباد نقش بسته است تا رهگذران بدانند اینجا قدمگاه مردانگی و ایثار است.

در دل هر مادری، گوشهای برای انتظار ساخته شده است؛ گوشهای که گاه با یک سلام پر میشود و گاه با قاب عکسی جاودان میماند. این روایت، روایت مادری است که سه فرزندش را با دعای خیرش به جبهه فرستاد و سالها چشمانتظاری را برجان خرید.