یلدای دیروز و تکنولوژی امروز

یلدا طولانی‌ترین شب سال است. نماد امید و اینکه بالاخره حتی بعد از این همه سیاهی و مدت طولانی نور و روشنایی می‌آید و پیدا می‌شود؛ ولی وقتی تنهایی و دور از همه، این زمان بیشتر می‌شود، طولانی‌تر و شاید وهم انگیزتر. به خاطر همین است که طبق عادات و رسوم، ما ایرانی‌ها دور هم جمع می‌شویم. همدیگر را می‌بینیم و برای اینکه زمان طولانی طی شود و احساس نشود، برای هم قصه و شعر می‌خوانیم و سرگرم می‌شویم.

تاریخ انتشار: 09:14 - یکشنبه 1399/09/30
مدت زمان مطالعه: 3 دقیقه
no image

امسال اما فرق می‌کند. امسال چیزی مزید بر هر سال آمده و ما را در دنیای خودمان تنهاتر کرده است. مکرر توصیه می‌شود که این روزها از هم دور بمانید و مراقب باشید و سعی کنید نزدیک هم نباشید. اما مدت‌هاست که نیستیم. تقصیر خودمان نیست؛ نه در خودآگاه خودمان که ناخودآگاه. امکان استفاده ازتکنولوژی ما را به این سمت برد. با وجود تکنولوژی، اما دوریم. سال‌هاست که تکنولوژی کمک حال بوده برای بهتر ارتباط برقرار کردن و در دسترس بودن در تمام نقاط دنیا، نزدیک شدن و راحت‌تر کردن آن؛ اما از جایی به بعد مسیر عوض شد. در خیلی از موارد، درحالی‌که فکر اصلی برای بهتر شدن حال و زندگی مردم بوده، گاها ایده اصلی در نهایت به چیزی که خالق آن می‌خواست، تبدیل نشد. البته درباره تلفن و تلفن‌های همراه و اینترنت، خوشبختانه تا خیلی خیلی درصد زیادی، واقعا به هدف نزدیک هم شد، اما نحوه استفاده تغییر کرد. دور شدن و تنهاتر کردن، مشخصه تکنولوژی شد. همه را در قاب سیاه می‌بینیم و دنیا را از آن. کمتر با هم حرف می‌زنیم و کمتر هم را می‌بینیم. کمتر صدای هم را می‌شنویم؛چیزهایی که خیلی زود و راحت دیگر نخواهیم داشت، بدون آنکه بدانیم، بدون آنکه برایشان جایگزینی داشته باشیم.چیزی که می‌خواهم تعریف کنم یک خاطره است، برای سال‌های نه چندان دور. حدود 12 سال پیش. تکنولوژی به این شکل نبود و شبکه‌های اجتماعی و توانایی ارتباط‌های تصویری و … دورهمی های خانوادگی همیشگی است؛ به‌خصوص برای مراسم و مناسبت‌هایی چون نوروز و یلدا.یلدا با همه خوب و بد روزگار همیشه برگزار می‌شود؛ آن سال هم. برای خانواده من. با یک نکته مهم. خانواده ما در اصفهان ساکن شده، سال‌هاست و خانواده عمویم در تهران. پدربزرگم اما ساکن خوزستان بود. تا آخر عمرش. و این آخرین یلدایی بود که بود. می دانم ناراحت‌کننده است لحنم. کلمات. شاید. نمی‌دانم. کلیتش هم غمی می‌آورد؛ اما برای من و خانواده‌ام به یادماندنی است. یلدا زمانی نیست که تعطیل باشد؛ فرصت دورهم‌بودن حداکثر در شهر و داخل شهر فراهم است. نه در استان‌ها. نه اصفهان و تهران و خوزستان. گاه‌گداری که می‌شد، دور هم جمع می‌شدیم؛ ولی سال‌ها بود که نمی‌شد. آن سال اما حال پدربزرگ خوب نبود. هوش و حواسش سرجا نبود و خیلی چیزها را فراموش می‌کرد؛ به‌عنوان‌مثال، ثابت‌کردن این موضوع به او که من نوه اویم خیلی سخت بود. اما زمانی بعد سراغ مرا می‌گرفت. ولی چیزهایی هنوز در ذهنش مانده بود. یلدا را به یاد داشت. دورهمی های قدیمی را. آواز خواندن و شعر گفتن. شاهنامه خوانی و از سعدی خواندن. هنوز یادش بود که پسرانش در شهرهای دیگری‌اند و آنجا نیستند، در دسترس نیستند. اما تکنولوژی هست. امکان گفت‌وگو هم هست. آن موقع موبایل‌ها به این حد نبودند. هنوز تلفن ثابت عضو مهم خانه‌ها بود. تلفن‌ها بلندگو نداشتند و باید گوشی را کمی کج می‌گرفتی تا دو نفره صدای مقابل را بشنوی و طرف مقابل هم بلند صحبت کند. امکان تماس گروهی هم نبود. نوبتی بود همه چیز. باید یکی حرف می‌زد و بعد گوشی را به نفر بعدی می‌سپرد. برعکس الان که به‌راحتی در اقصا نقاط دنیا، می‌توان تماس تصویری گروهی برقرار کرد و همه همدیگر را ببینند و صدای هم را بشنوند و از حضور هم لذت ببرند.آن سال یلدای دور از هم دورهمی بی‌نظیری شد. از خوشی و لذت بی‌حد. پدربزرگ به کمک عمه‌ام که از او نگهداری می‌کرد، از پشت تلفن برای ما شاهنامه خواند. سعدی خواند. آواز خواند. حرف زد و خاطره گفت. شعرها را قبلا خوانده بود، داستان‌ها را قبلا تعریف کرده بود. آن هم در دورهمی‌ها. اما این یکی مزه دیگری داشت. همه خانواده از آن خاطره دارند. به یادش دارند و سالی نیست که درباره آن یلدا حرف نزنیم؛ به‌خصوص در خود یلدا. حس نزدیک بودن. موقع خواندن و نفس در سینه حبس شدن تا به اوج برسد آواز. تا به سرانجام بیاید داستان. تا رستم برگردد. تا سیاوش از آتش به سلامت رد شود و تا سیمرغ بال بگشاید و دوا بیاورد. آن‌ها و آن روزها دوا بودند. خاطره‌ای زنده از کسی که عشق به ادبیات و شعر از او می‌آید. دستمان را گرفت و تا بلندترین و سخت‌ترین قله‌ها نشاند. سخت است بچه را راضی کنی بنشیند تا برایش قصه بگویی؛ اما او این‌کار را می‌کرد. از قصه گفتن خسته نمی‌شد. یلدا شب بلندی است. برای پدربزرگم سال‌ها یلدا بود. نور نبود و تاریکی همیشگی بود در چشمانش؛ اما افق دید گسترده‌ای داشت. دوست داشت که با داستان‌هایش به همه‌جا سرک بکشیم. سرگرم شدن از خاطرات و استان‌ها چیزی همیشگی بود. از وقتی که بچه بودیم تا وقتی که او توانایی و امکان مرور آن‌ها را و بیانشان را داشت. از سال بعد جدی‌تر شد. مراسمی ملی و آئینی نبود فقط، یک یادمان و یک یادبود از کسی که حرف زدن را دوست داشت، آواز خواندن را دوست داشت، شعر گفتن و داستان سرایی را. از آن سال تغییر رخ داد، چیزی که تا قبل از آن فراری بودم از حضور داشتنش، حالا جنبه شخصی پیدا کرده بود. نه فقط برای من، برادر کوچکم تعریف می‌کرد، آخرین چیزی که از پدربزگ یادش است، صدای او در شب یلدا بود، و چه خاطره‌ای از این بهتر. صدا با شاهنامه و شب یلدا.

  • اصفهان زیبا
    پایگاه خبری اصفهان زیبا

    نوید کریمی

برچسب‌های خبر