به گزارش اصفهان زیبا؛ حوالی بعدازظهر تاسوعا وقتی در کوچهپسکوچههای قدیمی شهر اصفهان قدم میزنی، باید کیسه شکلاتهایت آماده باشد. کودکانی در مسیرت سبز میشوند، دستهایشان را دراز میکنند و میگویند: «نیاز».
باید چندشکلات کف دستهایشان بگذاری و خواستهات را زیرلب با خود زمزمه کنی. این «باید» از جنس بایدهای قانون یا احکام فقهی و شرعی نیست، بلکه چیزی از جنس یک باور قلبی است.
اینکه نقطه شکلگیری یک باور در قلبها کجاست و یا اصلا چگونه یک باور از عهد قاجار تا به امروز در بین مردم باقیمانده است را نمیدانم؛ اما واضح است که یک باور چیزی فراتر از فروش شمعهای کمپانی هند شرقی به ایرانیان و نفوذ و تأثیر آنها بین علما و شاهان قاجار است.
امروز نه کمپانی هند شرقی وجود دارد که شمعهایش را به ما بفروشد و نه ناصرالدینشاهی که دستور برپایی تکیه بدهد؛ اما هنوز مردمانی هستند که در ظهر تاسوعا تا پاسی از نیمهشب در کوچهها و بازارها قدیمی شهر «نیاز» میدهند و شمعهایشان را در چهل سقاخانه، حسینیه، تکیه، منبر و هرکجا که روضهای برای حضرت سیدالشهدا برپا شود، به یاد شهدای کربلا روشن میکنند.
این روایت آنهایی است که دیگر خودشان پای منبرها حضور ندارند؛ اما خانهها و منبرهایشان برای عزاداری و روشنکردن شمعها همچنان برپاست.
مهمان ناخوانده
پنجشنبه، نهم محرم، سنه ۱۴۴۵ قمری: امروز بعدازظهر ساعت ۱۴ وعده ما خیابان مدرس، مسجدالفتاح بود. شمعگذاران در یک دست «نیاز» و در دست دیگر شمع داشتند. اولین منبر ما، از خیابان طوقچی حسینیه کاظمینیهای مقیم اصفهان معروف به حسینیه عربها شروع شد.
وارد حسینیه که شدیم، قسمت مردانه هنوز مشغول سینهزنی و عزاداری بودند. خادم حسینیه با دیدن جمعیت، ما را به سمت منبر راهنمایی کرد. در گوشه حیاط سینی بزرگی که در آن خاک ریخته بودند، منبر روشنکردن شمعها بود. خادم حسینیه با پذیرایی و خوشآمدگویی همه را بدرقه کرد.
بعد از آنجا با گذر از خانه شخصی حاجآقا توتونچی، پایگاه بسیج دانشآموزی، مسجد رأسالرضا، سقاخانه واقع در کوچه سقاخانه، خانه شخصی گمنام نزدیک حمام تخریبشده صفوی ششمین شمعهای خود را روشن کردیم.
هفتمین منبر، حیاط خانهای بود که در آن دیگهای بزرگ سمنو میجوشید. در نگاه اول گویی از روز پس از واقعه کربلا، حیاط این خانه برای همین کار وقف شده بود.
تا تکیه حاج میرزا داوود در ابتدای خیابان کمال، مسجد قدوس، مسجد شیشهگری، مقبره محمدباقر مجلسی، سقاخانه نبش کوچه علامه مجلسی، مسجد خواجه تاجالدین و امامزاده اسماعیل، 14 منبر گذرانده بودیم.
منبر پانزدهم حسینیه عمادزاده در کوچهپسکوچههای محله باغ توت بود؛ حسینیهای با قدمتی نزدیک به ۵۵ سال که توسط خاندان عمادزاده اداره میشود. رضا عمادزاده، از کسبه بازار فرشفروشان و همسر ایشان صدیقه فرشچیان در سال ۱۳۴۷ بهصورت شخصی این حسینیه را ساختهاند.
مرحوم عمادزاده و همسر ایشان، به وصیت خودشان در ابتدای درب ورودی همین حسینیه به خاک سپردهشدهاند تا از گردپای عزاداران حسینی هنگام ورود به آنجا، قبر آنها متبرک شود.
به آنجا که رسیدیم، همچون مهمانان ناخوانده وارد تکیه شدیم. خادمان در حال تمیزکردن حسینیه بعد از مراسم صبح بودند. وقتی جمعیت را دیدند، دوباره بساط پذیراییشان را پهن کردند.
درب این خانه نه تنها در ایام محرم، بلکه در طول سال برای جلسات عمومی و مذهبی، نماز و منبر و سخنرانیهای شبهای جمعه و اعیاد به روی مردم باز است. اما این تکیه را به مراسم روزهای تاسوعا و عاشورای حسینیاش میشناسند؛ از صبح تا اذان ظهر دستههای سینهزنی و زنجیرزنی وارد این خانه میشوند و شبها در آنجا سخرانی و مداحی برای عزاداران برپاست.
روضه بیصدا
منبرهای بعدی خانه شخصی حمیدی (ملقب به حاجی لاله)، خانه حاجآقا شجاع در بازارچه، خانه شخصی حاج اسماعیل، سقاخانه بزی، تکیه زینالعابدین خاتونآبادی، تکیه حاجهادی و خانه شخصی حاج مهدی صفاریان بود. قبل از بازارچه حاجآقا شجاع، از کنار خانهای با عنوان «بیتالحسین» گذشتیم.
درِ خانه چهارطاق باز بود. وقتی از پیرمرد صاحبخانه پرسیدیم اینجا روضه امام حسین برپا میشود یا نه، سرش را پایین انداخت و گفت: «روضه نه؛ اما فرزند مریضم را نذر امام حسین کردم و در همین خانه شفا پیداکرده است.»
شمعگذاران این را که شنیدند به سمت خانه هجوم بردند. دیوارهای حیاط خانه با بیرقهای «یاحسین» سیاهپوش شده بودند. گوشهای از حیاط سفرهای به یاد شهدای کربلا چیده بودند و بر سر آن سفره بستههای مشکلگشا گذاشته بودند.
همگی بهدنبال فرزند شفاگرفته بودیم که خانم صاحبخانه از چارچوب یکی از اتاقها بیرون آمد. خودش را خانم «فقط خدایی» معرفی کرد و از برکتهای آن خانه و حاجتروایی مردم در آنجا بسیار گفت.
میگفت این خانه سالهاست عزادار حسین است و وقتی میبینیم هرسال چه مشکلات و گرههایی در این خانه حل میشود، دلمان نمیآید درِ اینجا را به روی گرفتاران و حاجتمندان حسینی ببندیم. روشنکردن بیستوسومین شمع در آن خانه، چیزی از جنس همان باور قلبی بود.
منبر بیستوچهارم
نزدیک غروب بود و هنوز نیمی از شمعهایمان مانده بود. خسته راه بودیم و فرصت استراحت در میان راه نداشتیم. چندمتری بود که دیگر شمعگذاران منبری پیدا نکرده بودند. به خانهای ناشناس رسیدیم. در ورودی خانه، جوانی همچون صاحبان عزا خوشآمد میگفت.
از دالان خانه که گذشتیم، مردی سیاهپوش با موهای جوگندمی و پای در گچ به استقبالمان آمد. وقتی دید عدهای از ما برای درآوردن کفشهایمان مردد هستیم، اشاره کرد با کفشهایتان داخل شوید و گفت: «روی پا نایستید؛ از مسیر دوری به اینجا آمدهاید.»
دیوارهای آن خانه پر بود از ظروف چینی، تبرزین، کشکول، شمشیرهای دو لبه، شاخهای قوچ، بیرقهای سیاهوسفید و سبز و تابلوهایی با نقاشی واقعه روز عاشورا. قدمت این خانه نزدیک به ۷۰ سال و حتی بیشتر بود.
از همان خانههایی بود که از روز اول در آنجا مراسم عزاداری اهل بیت برپا میشد. ایام محرم به مدت یازده شب در این خانه عزاداری میکنند و هیئتهای سطح شهر در این خانه زنجیر میزنند. بعد از پذیرایی، همه منتظر صحبتهای صاحبخانه بودند اما او همچون صاحبان عزا گوشهای نشسته بود و مردان برای عرض تسلیت نزد او میرفتند.
او درست مثل کسی بود که عزیزی را ازدستداده و حالا برای عرض تسلیت مهمانان، در خانهاش نشسته است. پیرمردی که کنارش نشسته بود، میکروفن را در دست گرفت و شروع به صحبت کرد.
در ابتدا گفت: «به خانه علیگلهدار خوشآمدید. حالا که تا اینجا آمدهاید، قصه این خانه و صاحبش را هم بدانید.» بعد به مرد عزادار اشاره کرد و گفت: «ایشان حاج حسین معظم، پسر حاج علی معظم، معروف به علیگلهدار است. علی معظم، سردسته و دمکش هیئت امامزاده احمد بوده است؛ امامزادهای در محله دروازه حسنآباد که نسب ایشان به امام محمدباقر برمیگردد.»
از نفس حسینی علیگلهدار میگفت که وقتی در مسجد گوهرشاد مشهد، در میان مداحان ترک و فارس و عرب و عجم دم سر میداده است «مظلوم»، چگونه صدایش فضا را دربر میگرفته.
حاج علی معظم در روزهای عاشورا از عزاداران امامزاده احمد، در خانه خودش پذیرایی میکرده و خودش را صاحب این عزا میدانسته است.
حالا در این روزها درِ خانه او توسط فرزندانش به روی عزاداران حسینی باز میشود و کوچک و بزرگ برای عرض تسلیت به این خانه میآیند. این خانه نه در سازمان اوقاف ثبتشده است و نه هرسال کسی دستور برپایی عزاداری در اینجا را میدهد. نه پوستر و اعلامیهای درِ خانه زدهاند و نه دعوتنامهای در پاکت برای کسی میفرستند.
عرض تسلیت و همدردی با عزاداران این خانه، چیزی از جنس یک باور قلبی است. ما نیز در این خانه بیستوچهارمین شمع را روشن کرده و یک شمع در آنجا به گرو کشیدیم.
بعدازآنجا، ۱۵ شمع و سقاخانههای بازار مانده بودند. آخرین منبرها با فاصلههای کوتاه و پشت سرهم در بازار قرار داشتند. هنوز شمعهای قبلی آب نشده بود که شمع دیگری را به نشانه عرض تسلیت و همدردی با عزاداران حسین (ع) در کوچههای بازار روشن میکردیم.
دیگر وقتی یک باور قلبی چیزی شبیه به آیین میشود، حذف آن از صفحه تاریخ محال است.