میگفت نیت ششروز کرده بودم. میگفت زمان جنگ و بمباران بود؛ صدای آژیر خطر را که شنیدیم همگی فرار کردیم توی زیرزمین خانه.
مدرسه بهعنوان محل اصلی آموزشو پرورش، نقش بسیار مهمی در تربیت و پرورش دانشآموزان دارد.
لباسهای مشکیمان را از کمد درمیآورم. نگاهی میاندازم. شور محرم از همین لباسهای مشکی شروع میشوند.
از اتوبوس که پیاده شدم، غروب بود؛ از همان غروبهای دلگیر جمعه؛ اما کافی بود سرت را اینطرف و آنطرف بچرخانی تا در ازدحام آدمها غرق شوی و یادت برود امروز چندشنبه است.
هیئتها ازجمله محافلی هستند که افزون بر برکات معنوی فراوان برای آحاد مردم، تأثیرات اجتماعی گستردهای هم در سطح جامعه دارند. درحالیکه اساس تشکیل هیئتهای مذهبی اقامه عزا برای اهل بیت وحی علیهمالسلام، بهویژه سید و سالار شهیدان، امام حسین علیهالسلام است …
حاجخانم را بهاندازه طول عمری که دارم، میشناسم. از همسایههای قدیمیمان است و از زمانی که چشمباز کردهام، مادرم با او سلام و علیک داشته است.
محرم آمد. با آمدنش قرار است دوباره عطر اسپند را استشمام کنیم. در روضههایی شرکت کنیم که نشاط را روزی حالمان کنند. بله درست است، محرم آمد.
داستان غدیر از آن دست رخدادهایی است که با گذشت بیش از 1400 سال، روزبهروز پررنگتر و در اذهان مردم بیشتر متجلی میشود.
در کـوچـهپـسکـوچـههـای خیـابــان عبدالرزاق، بازارچه حاجمحمد جعفر، بازارچه وزیر، همسایگی جامعه مصطفی، مسجـد خـوشآبورنگــی اســت کــه چراغهایش تا ساعتها بعد از اذان مغرب و عشا روشن است؛ مسجدی که رفتوآمد کودکان و نوجوانان به آن کمتر از بزرگترها نیست؛ بچههایی که با شوق فراوان به مسجد میآیند و بهسختی از آن دل میکنند.
انتخابات و روزهای پر شورش در حال گذر است. روزهایی که از هر گوشه و کناری تحلیلهای انتخاباتی به گوش میرسد. گروهی به دنبال معرفی نامزد مطلوبشان هستند و عدهای دیگر مشغول بالا و پایین کردن انتخابشان.
دلمان میخواست یک مهمانی داشته باشیم، یک مهمانی با حضور اعضای خانوادههایمان؛ چون طبق احادیث و روایات فضیلت اطعام دادن در روز عید غدیر خیلی زیاد است.
چند روزی است حال و هوای خانه آقاجان جور دیگری شده. همه در تکاپو هستند تا سهمی در رسمی هرساله داشته باشند.