
فـــرمانـــده 29ســـاله لـــشـــکر 14 امامحسین(ع) از روزهای آغازین جنگ تحمیلی، در جبهه جنوب حضور داشت و طلایهدار چندین عملیات موفقیتآمیز آن دوران بود. در اتاق جنگ، «حسین خرازی» جزو اولین امیدها و نوک پیکان حمله محسوب میشد. شهید خرازی با هفت سال تجربه نبرد و فرماندهی در جبههها، گوشه جدیدی از اخلاق، شجاعت، ایمان و ذکاوت را به نمایش گذاشت. روایتهای زیادی از منش و فرماندهی شهید حسین خرازی وجود دارد که روزنامه اصفهانزیبا بر اساس گلچینی از این روایتها، سیری کوتاه بر جنبههای شخصیتی این فرمانده جوان داشته است:







روزمرگی، زندگی همهمان را در برگرفته و گاهی آنقدر غرق در مشغلهها میشویم که عزیزترینها را فراموش میکنیم. آنانی که در دههای نه چندان دور، پسران جوانشان را از زیر قرآن عبور دادند و رهسپار جبههها کردند؛ همان زنانی که هیچگاه حس و حال واقعیشان را درک نخواهیم کرد. اما هنوز افرادی پیدا میشوند که با صبر و علاقه، پای صحبت مادران شهدا بنشینند و درددلهایشان را با قلم، ماندگار کنند. آثار متعددی درباره سیره مادران شهدا و روایت زندگی شهید از زبان مادر منتشر شده است. آنچه در ادامه میخوانید گفتوگو با مرتضی قاضی، نویسنده حوزه تاریخ شفاهی دفاع مقدس به بهانه شنیدن زیست تجربههایش در گفتوگو با مادران شهداست.







اگر از شما بخواهند زنان حماسهساز تاریختان را نام ببرید، اسمی به خاطر دارید؟ تاکنون تصاویر کدامیک از زنان تأثیرگذار در پایههای این نظام و حکومت را در تلویزیون و رسانههای بصری دیده و آنها را به طور خلاصه و نه کامل، میشناسید؟ تاکنون این عبارت را در هشتگهای اجتماعی و مرورگرهای مختلف جستوجو کردهاید؟ شاید اولین تصویری که پس از شنیدن واژه «زن» به ذهنتان خطور میکند، موجودی ضعیف با روحیهای کاملا احساسی باشد که وظیفهاش تنها معطوف به خانهداری و تربیت فرزند و حضور کمرنگتر در عرصههای اجتماعی و سیاسی و اقتصادی است.







در سالروز وفات حضرت امالبنین که به نام روز تکریم مادران و همسران شهدا نامگذاری شده است، به سراغ «عطا آبدار اصفهانی» رفتهایم؛ مادری که بعد از 39 سال چشمانتظاری چند روزی است دلش تسکین یافته. سیونه سال، روزها و شبها چشمبهراه جگرگوشه خود باشی، ساده نیست. اینهمه سال بیخبری، دل دریایی میخواهد و صبری زینبی. «عطا آبدار اصفهانی» را بچههایش کوه صبر میخوانند، مادری که اجازه نمیدهد حتی اشکش را دیگران ببینند، وصیت پسر 17سالهاش بوده که عزاداری نکنند. نوجوانی که تنها 25 روز در جبهه بود و 17 اردیبهشت سال 61 در عملیات بیتالمقدس مفقود شد. خانواده هیچ خبری از او نداشتند؛ فقط خبرهای ضدونقیضی میشنیدند که آزارشان میداد؛ تا اینکه دو هفته پیش خبر آوردند استخوانهای سید سعید امیزاده در شلمچه پیداشده است.







«حاج حسن» ده سال از «حاج احمد» بزرگتر است و پسر دوم خانواده «کاظمی نجفآبادی»! با اینکه شانزده سال از رفتن برادرش میگذرد، شروع به حرفزدن که میکند، انگار همین دیروز بوده که تلویزیون را روشن میکند و دنیا روی سرش خراب میشود… «دقایقی پیش، با سقوط یک هواپیمای نظامی در مناطق شمالغرب کشور، جمعی از فرماندهان ارشد سپاه پاسداران به شهادت رسیدند. حاج احمد کاظمی، فرمانده نیروی زمینی سپاه پاسداران، ازجمله سرنشینان این هواپیما بوده است.» آنچه در ادامه میخوانید، روایت سالها برادری احمد و حسن است…!







معاون هماهنگکننده سابق سپاه قدس در مراسم اکران دانشجویی مستند «۷۲ساعت» درخصوص داستان آشناییاش با سردار حاجقاسم سلیمانی بیان داشت: در سال ۱۳۶۰، در عملیات فتحالمبین درحالیکه حاجقاسم فرمانده نیروهای کرمان بود، با او آشنا شدم و جناح چپ ما در لشکر امام حسین (ع) بودند؛ چند روز در محاصره بودیم و در آن ایام حاجحسین خرازی سردار سلیمانی را به من معرفی کرد. در آن زمان مسئول لجستیک لشکر امام حسین (ع) بودم. به گزارش فارس، سردار اصغر صبوری ادامه داد: وقتی از حاج قاسم پرسیدم چه کمکی میخواهید، گفت: غذا، ماشین و سلاح ندارم؛ دو ماشین، غذا و سلاح برای حدود ۷۰۰ نیروی او دادیم؛ حاجقاسم در مراسم معارفهام در نیروی قدس به تمام این موارد اشاره کرد و گفت دو ماه به یگان من غذا داده است.