
پدر، کشاورز بود و متدین. در جوانی دعای کمیل را با صوت زیبا از حفظ میخواند. همین، بهانهای شد تا مادر همسرش قبول کند و دختر عزیزدردانهاش را به او بدهد.

وارد گلزارشهدای رهنان میشوم. اینجا هم همان حالوهوای گلستانشهدای اصفهان را دارد؛ همان آرامش خاص. مردم این منطقه با نثار خون ۵۰۰ شهید در طول هشت سال دفاعمقدس دینشان را به اسلام و کشور عزیزمان ادا کردهاند.

در سال ۱۳۴۲ در محله جیران هفتون چشم به جهان گشود. پدرش محمدعلی، طبق سنت قبلی و اثبات عشق و ارادتش به مقتدا و پیشوایمان، نامش را عباسعلی گذاشت.

شهریور سال ۱۳۳۳ در روستای نهضتآباد فریدونشهر به این دنیا پای گذاشت. پدرش کشاورز بود و بعد از گرفتن سیکل به علت نبود امکانات، نتوانست ادامه تحصیل بدهد و او هم به کشاورزی مشغول شد …

اصالتش برمیگردد به شهر سگزی (سجزی) و از سال ۷۴ ساکن محله هفتون شده است

نامش محمد است و شهرتش شاهسنایی، متولد سال ۱۳۳۳ است و رشته تحصیلی و کاریاش عمران. ۱۰۰ماه سابقه جبهه دارد و به قول خودش باسابقهترین نیرویی است که مانده. بازنشسته سپاه است و جانباز ۴۰درصد.

وقتی تاریخ شهادتش را میشنوم، دستم ناخودآگاه میلرزد و بغض راه گلویم را میبندد …

وقتی حرف از تقدیم دو شهید و یک جانباز به میهن، از یک خانواده است، باید دنبال رزقوروزی حلال گشت و تربیت درست.

وقتی نام شهدای محله پامنار را میخوانم، به فامیلهای مشابهی میرسم که نشان از برادریشان دارد، خانوادههایی که دو شهید، سه شهید و حتی بیشتر تقدیم این مرزوبوم کردهاند.

قبل از پیروزی انقلاب اسلامی، مبارزه را شروع کرد؛ از همان موقع که با چند نفر از نوجوانان بابوکان جمع میشدند و با هم میرفتند راهپیمایی. غلامعلی ابراهیمی، جانباز جنگ و بازنشسته آموزشوپرورش است و زاده سال ۱۳۳۱.

وقتی اهل خدمت باشی برایت فرق نمیکند جنگ و جبهه باشد یا گشت شبانه پایگاه بسیج، فقط دلت میخواهد کاری بکنی. محسن ابراهیمی از جوانان دیروز بابوکان نیز از همین دست آدمهاست.

از خیابان امام خمینی وارد خیابان فتحالمبین میشویم و سراغ حسینیه انصارالحسین را میگیریم. حسینیه سیصد متری مسجد جامع است.