یک رکعت روایت از نمازی به جماعت

آن لحن آهنگین سوره حمد و آن دعای فرج قنوت‌های نیاز به درگاه بی‌نیاز و بغض‌هایی که گاهی میانه آن می‌شکست و اشک جاری می‌شد، همه و همه از اخلاص مردی بود که درحقیقت ناصر دین بود.

تاریخ انتشار: 15:52 - پنجشنبه 1402/06/2
مدت زمان مطالعه: 2 دقیقه
یک رکعت روایت از نمازی به جماعت

به گزارش اصفهان زیبا؛ یک دهان خواهم به پهنای فلک                     تا بگویم وصف آن رشک ملک

ماه مبارک رمضان حوالی اذان ظهر هرکجا که بودی، دلت جایی در میان کوچه‌های سبزه‌میدان قدیم اصفهان و در راه مسجد باصفای کمرزرین بود.

از درِ مسجد که وارد می‌شدی، همه مهیای نماز می‌شدند و بانگ تکبیره‌الاحرام مؤذن، تو را به تقلا می‌انداخت که خودت را در میان صفوف نمازگزاران جای‌دهی و به دریای وصل الهی برسانی.

آن لحن آهنگین سوره حمد و آن دعای فرج قنوت‌های نیاز به درگاه بی‌نیاز و بغض‌هایی که گاهی میانه آن می‌شکست و اشک جاری می‌شد، همه و همه از اخلاص مردی بود که درحقیقت ناصر دین بود.

نماز که پایان می‌یافت، در کنار محراب، صفی تشکیل می‌شد. هر کس آماده می‌شد که خودش را به ایشان برساند؛ یکی برای استخاره یا بیان مشکلات و یکی نوزاد به‌آغوش برای اذان‌گفتن در گوش طفل و یکی هم مثل من، غرق در تماشا و مبهوت از این‌همه صفا و یکرنگی.

حال وقت شنیدن سخنان این پیر مراد بود. این دانشگاه، دانشجوی خودش را می‌طلبید. اینجا دانشجو به‌دنبال حقیقت بود؛ حقیقت خود و شناخت لذت درک معبود. همه با اشتیاق و میل خودشان آمده بودند. صف نماز به‌سرعت به‌صف مستمعین مبدل می‌شد و جوان‌ها اغلب سعی می‌کردند خودشان را در صفوف جلوتر جای دهند.

سکوت حکم‌فرمای فضا جز به طنین درود بر محمد و آل محمد (ص) شکسته نمی‌شد. در این سلوک معنوی که شما صدای یک ولی مخلص خدا را می‌شنوی، ابدا گذر زمان یا خستگی را احساس نمی‌کنی. ناگهان به خود می‌آیی و می‌بینی این لذت معنوی تمام شد.

صدای صلوات تو را به خود می‌آورد. جماعت همه ایستاده‌اند که مردی قدخمیده و نورانی از لابه‌لای جمعیت به‌سوی درِ مسجد می‌رود و تو خودت را دلداری می‌دهی که خداراشکر فردا هم می‌توانی اینجا باشی و بازهم خدا را شکر که تا پایان ماه رمضان زمان زیادی مانده است.

به‌حسب ظاهر مراسم تمام‌شده، ولی ذهن تو هنوز آرام نگرفته است؛ مثل دانش‌آموزی که اضطراب دارد آموزه‌های امروز کلاس را سریع تمرین و مرور کند تا فراموش نکند.

به کنج گوشه‌ای از مسجد می‌روی و در خلوت ملکوتی و باصفای حیاط یا شبستان دوباره نکته‌های امروز را مرور می‌کنی و مدام به خودت نهیب می‌زنی که تو کجا و امثال این مرد کجا.

یک فراز از سخنرانی‌های ایشان هنوز بعد از گذشت سال‌ها، به‌خوبی یادم مانده است.

در یکی از همین جلسه‌های اخلاقی پرشور ماه مبارک، ایشان جهت بیان دین‌داری و تقوای گذشتگان و لزوم حفظ تدین و تقوا برای جوان‌ها، خاطره‌ای از دوران کودکی خود را این‌گونه بیان کردند: «من در سن نوجوانی بودم و گاهی برای ادای فریضه نماز به همراه پدرم به مسجد می‌رفتم. یادم هست در یکی از زمستان‌های سرد آن سال‌ها ساعتی قبل از اذان صبح به مسجد رفتیم. درِ شبستان یک پتویی آویزان بود که سرما وارد نشود. من همان‌طور که با خود فکر می‌کردم حالا کو تا مردم برای نماز به مسجد برسند و ما احتمالا اولین نفر هستیم که آمده‌ایم، پتو را کنار زدم. بااینکه مسجد وسیله گرمایش نداشت، ناگهان هرم گرمی به صورتم خورد. چشمم را که باز کردم، دیدم مثل صف نماز جماعت همان‌طور درهم‌تنیده، مردم در حال عبادت و ادای نافله شب هستند. این در حالی بود که هنوز زمان زیادی تا اذان صبح مانده بود. خدا همه گذشتگان را قرین رحمت گرداند.»

برچسب‌های خبر
اخبار مرتبط
دیدگاهتان را بنویسید

- دیدگاه شما، پس از تایید سردبیر در پایگاه خبری اصفهان زیبا منتشر خواهد‌شد
- دیدگاه‌هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد‌شد
- دیدگاه‌هایی که به غیر از زبان‌فارسی یا غیرمرتبط با خبر باشد منتشر نخواهد‌شد

3 × 5 =