به گزارش اصفهان زیبا؛ شاید شما هم این جمله را شنیده باشید که «هر کس دنیا را از دریچه ذهن خود تماشا میکند».
این جمله کوتاه با برخورداری از دو مؤلفه مهم «دنیا» و «ذهن» اشارهای به یک جهانبینی مشخص دارد و ارتباط معناداری نیز با مباحث فلسفی متعددی دارد که در طول تاریخ فلسفه شکل گرفتهاند. به این معنا که هرکدام از ما، جهان خارج و پیرامون را بهواسطه ذهن و ذهنیات خودمان میشناسیم و تعبیر و تفسیری که از آن عرضه میکنیم نیز رنگ و بوی ذهنیاتمان را دارد.
به همین دلیل است که یک پدیده واحد و ثابت در جهان پیرامون از دیدگاه چندین فرد مختلف، تعابیر و تفاسیر مختلفی دارد و شاید بشود به تعداد افرادی که با آن مواجه میشوند، برای آن تعبیر و تفسیر ارائه کرد.
برای این موضوع میتوان مثالهای متعددی بیان کرد. چنانکه ممکن است به نظر شما هوای بارانی بهترین نوع آبوهوا باشد و لطیفترین احساسات را در وجود شما بیدار کند، اما برای شخصی دیگر هوای بارانی بدترین نوع آبوهوا باشد! چرا؟
چون در ذهن شما همراهی و همزمانی مؤلفههایی مانند باران، هوای ابری، بوی خاک خیسخورده، نمناکی و… برانگیزاننده حال و هوایی مطلوب و دلنشین است و میتواند شما را سر ذوق بیاورد؛ اما این عناصر در ذهن فرد دیگری منجر به ایجاد احساساتی نامطلوب شوند.
حالا بیایید به جای گزینه هوای بارانی، «شهر اصفهان» را قرار بدهیم. بله، همین اصفهان خودمان که برای بسیاری از ما از بدو تولد و برای برخی دیگر از زمان مشخصی به بعد با «جهان پیرامون» یکی شده و کل فضای اطراف ما را شکل داده است.
همین اصفهانی که بهواسطه ذهنیت و تصورات خودمان به سراغش رفتهایم و آنچه از آن در ذهن داریم، حاصل بدهبستانهای مختلفی است که در زندگی روزمره با آن داشتهایم. در پیادهروهایش قدم زدهایم، در خیابانهایش رانندگی کردهایم، روی نیمکتهای پارکهایش نشستهایم، زیر باران آسمانش ایستادهایم، به صدای پرندههایش گوش سپردهایم، به دیوارهای ساختمانهایش تکیه دادهایم و از تندی آفتاب به سایه درختانش پناه بردهایم.
پس بیایید از خودمان بپرسیم «نخستین ذهنیت ما از اصفهان کِی و کجا شکل گرفته است؟» و اصلا این ذهنیت چه رنگ و بو و چه حس و حالی دارد و چرا تا امروز در گوشهای از خاطرات ما به یادگار مانده است؟
اینها سوالاتی است که این بار از چندنفری که طی دو دهه اخیر به اصفهان مهاجرت کردهاند، پرسیدهام و در این گزارش برایتان روایت میکنم…
شهر آدمهای منظم!
«آیدا» مترجم زبان انگلیسی و از اهالی کرمانشاه است. خانواده او از سال 1359 در اصفهان ساکن شدهاند و او نیز در اصفهان متولد شده است. پدرش در ارتش مشغول به خدمت بوده و خانوادهاش در آن سال میان سه شهر تهران، شیراز و اصفهان، شهر اصفهان را برای سکونت انتخاب میکنند و تا امروز در این شهر میمانند.
او دراینباره میگوید: «پدر و مادرم قبل از اینکه به اصفهان بیایند، در شیراز سکونت داشتهاند و هربار که قرار بوده برای دیدار با قوموخویشها از شیراز سری به کرمانشاه بزنند یک شب را در اصفهان اقامت میکردهاند. در همین رفتوآمدها بوده که مادرم فرصتی برای گشتوگذار در شهر اصفهان پیدا میکند و با مردم از نزدیک آشنا میشود. بعد هم عاشق این شهر میشود و چندسال بعد وقتی پدرم میتوانسته میان شهرهای تهران، شیراز، بوشهر و اصفهان شهری را برای سکونت انتخاب کند، به اصرار مادرم اصفهان را انتخاب میکند.»
او ادامه میدهد: «مادرم در برخوردهای اولیهاش با اصفهان از زیبایی شهر خیلی خوشش میآید و بعد هم روحیه مردم شهر که به نظر او تا حد زیادی منظم و قاعدهمند بوده را میپسندد. او هنوز هم میگوید “اصفهانیها روی روال زندگی میکنند”.»
آیدا اضافه میکند: «بعدها من و برادرم در این شهر متولد شدیم و خواهرانم در اصفهان ازدواج کردند و حالا دیگر همه ما این شهر را شهر خودمان میدانیم و خیلی هم دوستش داریم…»
شهر ساکت و محافظهکار!
«نوشین» زنی خانهدار و اهل اهواز است و همراه با خانوادهاش در دوران جنگ تحمیلی به اصفهان مهاجرت کرده و در شاهینشهر اصفهان ساکن شدهاند.
او دراینباره میگوید: «اولین بار که اصفهان را دیدم، معماری و ظاهرش برایم خیلی جذاب بود و از لحاظ شهرسازی، جادهسازی، پاکیزگی شهری و… در مقایسه با شهرهای جنوب کشور خیلی چشمگیر بود. اما از مردم تصویر خشک و زیرکانهای در ذهنم مانده که البته بهمرور فهمیدم درباره همهشان صدق نمیکند.»
او ادامه میدهد: «حفظ فضای سنتی حتی در نحوه لباس پوشیدن و تلاش برای حفظ میراث گذشته از سوی مردم برایم جالب بود. اما احساس میکردم آنها از اینکه ما در شهرشان هستیم احساس بدی دارند. مثلا وقتی از پلاک ماشین ما که شماره اصفهان نداشت متوجه غیراصفهانی بودنمان میشدند، برخوردشان تغییر میکرد و سرد و بیتفاوت رفتار میکردند. یا مثلا اگر ما از جنوبیها تعریف میکردیم فورا موضع میگرفتند و به جای آن از خودشان تعریف میکردند!»
او اضافه میکند: «به نظر من اصفهان شهری تمیز و منظم اما ساکت و محافظهکار است. آدمها برای برقراری ارتباط با همدیگر بیگدار به آب نمیزنند و اهل حسابکتاب هستند. خلاصه اینکه، آن صمیمیتی که در میان مردم جنوب وجود دارد، در میان مردم اصفهان به چشم نمیخورد.»
شهر چنارها و سایهها
«عباس» دانشآموخته رشته شهرسازی و از اهالی آبادان است و از سال ۸۹ همراه با خانوادهاش به اصفهان آمده و در این شهر زندگی میکند. او دلیل آمدن خود و خانوادهاش را وضعیت بغرنج هوای آبادان و گردوغبارهایش میداند و میگوید که حضور خیلی از اقوام نزدیکشان در اصفهان هم در این مهاجرت بیتأثیر نبوده است.
وقتی از او میپرسم که در مواجهه اولیهاش با اصفهان چه ذهنیتی نسبت به آن پیدا کرده، میگوید: «توصیف اینکه بگویم چه ذهنیتی پیدا کردم کمی دشوار است. چون ذهنیت من در ابتدا با بوی اصفهان شکل گرفت. در آبادان بوی درختانی مثل کُنار و اکالیپتوس و نخل در فضا پیچیده اما در اصفهان بوی درختانی مثل چنار و عرعر به مشامم رسید که با بوی آبادان خیلی متفاوت است. بوی اصفهان به نظرم بویی خشک و تلخ میآید…»
او اضافه میکند: «مسلما این بوی خشک و تلخ را بیشتر در مکانهایی که درختان بیشتری دارند احساس میکنم. مثلا کنار مادیها که راه میروم یا توی چهارباغ یا خیابان سپه که درختان چنار زیادی دارد…»
عباس، سایهها را دیگر تصویری میداند که از اصفهان در ذهنش به ثبت رسیده است. او میگوید: «در شهر آبادان عملا سایه و فرار از گرمای خورشید معنایی ندارد و حتی وقتی در سایه ایستادهای هم باد شرجی و داغی میوزد و کمکم حرارت را به بدن منتقل میکند؛ اما در اصفهان سایه معنای واقعی خودش را دارد و از همان ابتدا برایم جالب بود که سایهها در اصفهان مکان امنی برای پناه بردن از گرمای هوا هستند…»
شهری خالی از جنبوجوش
«شقایق» کارمند و از اهالی آبادان است و میگوید که در اولین مواجههاش با اصفهان، آن را شهری کاملا متفاوت با شهرهای جنوب کشور دیده و از تماشای سرسبزی و بافت قدیم و سنتی آن به وجد آمده است.
او ادامه میدهد: «اولین تصویری که از اصفهان در ذهن من شکل گرفت، شیوه متفاوت ساماندهی شهر نسبت به شهرهای جنوبی بود. چون متأسفانه شهرهای جنوبی دیگر مانند سابق بافت قدیمی و سنتی ندارند و مثلا بازارها و مغازههای قدیمیاش را کاملا از دست داده و به جایشان ساختوسازهای جدید شده است. من وقتی در اصفهان خیابان چهارباغ پایین و مدل مغازههای قدیمی و کوچک را دیده بودم، خیلی سر ذوقمیآمدم…»
او اضافه میکند: «سرسبزی اصفهان دیگر تصویر برجستهای بود که در ذهن من ثبت شد. بهخصوص در گذر چهارباغ عباسی که دو طرفش با درختان بلندقامت پوشیده شده بود برایم خیلی چشمنواز بود. وقتی به آسمان نگاه میکردم یک سقف سبز بالای سرم میدیدم که برایم خیلی تازگی داشت و جذاب بود.»
اینکه اصفهان در مقایسه با شهرهایی مانند آبادان و اهواز از شورونشاط کمتری برخوردار است مورد دیگری است که شقایق با اشاره به آن میگوید: «من اصفهان را در ابتدا شهری خالی از جنبوجوش دیدم. چون در شهرهای جنوبی در معابر و بازارها همهجا صدای همهمه و گپ و گفت مردم به گوش میرسد و حتی صدای موسیقی زیاد شنیده میشود. اما در اصفهان اینطور نیست و هنوز هم با گذشت چند سال از حضورم در اصفهان، این شهر را خالی از شادابی و جنبوجوشی که در شهرهای جنوبی هست میشناسم…»
حسرت زنده رودِ خشک بر چهره شهر
«اعظم» دانشآموخته علوم سیاسی و استاد دانشگاه است. او اولین بار در سال ۱۳۷۹ برای تحصیل در مقطع لیسانس در دانشگاه اصفهان به اصفهان آمد و درباره نخستین دیدار با این شهر چنین میگوید: «آن موقع زمان زیادی از بسته شدن زایندهرود نمیگذشت و یادم هست که اولین بار با دیدن جای خالیاش غم و حسرت عمیقی در من ایجاد شد و با خودم گفتم ای کاش زودتر به اصفهان آمده بودم و روزهای خروشانی و پرآبی این رودخانه را که همه اصفهانیها آنطور با آبوتاب و البته اندوه از آن حرف میزدند میدیدم.»
او ادامه میدهد: «البته در کنار این حسرت، یک حس شگفتی و تحسین هم نسبت به زیبایی و سرسبزی اصفهان داشتم. من زاده کویر هستم و چشمانم تا آن زمان بیشتر به تصاویر بیابان و کویر و سرسبزیهای اندک عادت داشت. اما بهخوبی یادم هست که در بدو ورود به اصفهان، گذر از خیابانهای پردرخت و پارکهای مملو از گل و گیاه این شهر در کنار محیط سرسبز و زیبای دانشگاه اصفهان مرا مجذوب خودش کرد. البته حالا هم بعد از گذشت ۲۳ سال از آن زمان و با اینکه دیگر اصفهان زندگی نمیکنم زیبایی، سرسبزی و پارکهای زیاد و زیبا در این شهر را جزو نقاط قوت آن میدانم و معتقدم همین فضا زندگی در اصفهان را جذابتر از زندگی در سایر کلانشهرها میکند.»