به گزارش اصفهان زیبا؛ تازه وقتی به کارشناسی ارشد رسیدم، دیدم در آییننامههای دانشجویی آمده است که هر دانشجو برای پایاننامه خود یک «استاد راهنما» نیاز دارد؛ یعنی او به شما نمیگوید که روی چه موضوعی کار کنید، بلکه شما به او موضوع موردعلاقه خود را میگویید و آن «استاد راهنما» برای پژوهش شما ریلگذاری میکند تا خود، حرکت کنید و به نتیجه برسید.
با خودم گفتم پس اینهمه کلنجار که با معلمان خود در مدرسه داشتیم، اینجا حل شد. بسیار خوب! اما چرا در آنجا حل نشد؟ چرا معلمان ما خود را ملزم میدیدند که از الف تا یای موضوعات درسی را بیمقدمه و سلسلهوار با ما در میان بگذارند و ما هم بلانسبت مثل بز اخفش سر تکان میدادیم و مثل میرزابنویس، مینوشتیم؟!
نکند کتاب درسی برای آنها نهفقط وحی منزل، که وحی فوری بود؟ البته اگر کتاب درسی هم نداشتیم، لابد باز از خود جزوه میگفتند و ما مثل… بگذریم.
ماجرا وقتی پیچیدهتر شد که فهمیدم تازه در کارشناسی ارشد دارند به ما «روش تحقیق» یاد میدهند. گویی قبل از این، همه حقایق عالم نزد معلم دبستان و دبیرستان بود و ما نادانها (!) نهفقط بهرهای از حقیقت نداشتیم، بلکه نمیشد بهرهای از حقیقت را خودمان کسب و در کلاس ارائه کنیم؛ البته چند معلمی که جسارت کردند و به ما کارهای پژوهشی را بهعنوان تکلیف خانه سپردند هم پشیمان شدند؛ چون در دفتر یکیدو تا از بچهها خط والد محترمشان شناسایی شد و یکیدو نفر دیگر هم با دفتر خدمات فنی و اینترنتی محل دوست شدند!
پرسش مهمی که با مرور تجربه خودمان بلافاصله خطور میکند، این است که «تجربه دیگران چیست؟» چندسالی است مدارس تحولخواه ایران در تلاش برای شکستن حصارهای کهنه در آموزشوپرورش هستند و البته در این مسیر یکی از تابلوهای راهنما برای آنها تجربه مدارس جهان است.
بررسی این تجربه دو قسمت دارد: رویه کلی و ایدههای خاص. درواقع همیشه ایدههای خاصی هستند که مقدمه یک برنامه ویژه یا کارگاه و دوره موقت شدهاند؛ مثل اینکه دانشآموزان بهصورت دورهای شهردار کلاس یا مدرسه شوند و نظافت گروهی را تجربه کنند.
توجه برخی تجربهنگاران از مدارس جهان، بیشتر به ایدههای خاص معطوف شده و زمانی که میخواهند آن ایدهها را در چارچوب خشک و کهنه آموزشوپرورش ما پیاده کنند، آنچنانکه انتظار دارند نتیجه نمیگیرند و تازه شستشان خبردار میشود که «رویه کلی» مهمتر از «ایده خاص» است.
اگر اولی را اصلاح کنیم، دومی خودبهخود هم ممکن است شکل بگیرد و به پیش برود؛ اما اگر فقط دومی را پیگیری کنیم اتفاقا اولی همان را نیز خنثی میکند.
حالا اگر با همین ملاحظه به سراغ رابطه معلم و شاگرد در مدارس جهان برویم، پس اول باید از «رویه کلی» در این رابطه سخن بگوییم. واقعیت آن است که میتوان حرفهای قلمبه و زیادی زد؛ اما از آنسو، میتوان همه را خلاصه کرد:
1- راهبری تفکر: اولازهمه اینکه معلم، درس را مفت و فوری در اختیار دانشآموز قرار نمیدهد که تازه وقتی بچه بنده خدا درس را نفهمید، منت بگذارد که «بسیارخب هرچقدر که بخواهید تکرار میکنم تا یاد بگیرید!» بهجای این کار، معلم در نقش راهبر ظاهر میشود.
با ارائه موضوعات مرتبط با دغدغه دانشآموزان، روش فکرکردن را به آنها میآموزد و آنها خودشان ماهی میگیرند.
2- راهبری تحقیق: در مرحله بعد به موضوعاتی میرسیم که بچهها درباره آنها دانش اندکی دارند یا صرفا با تفکر نمیتوانند آن را اصطلاحا برسازند. کارکرد یک معلم روشمند و توانمندساز در این موارد، راهبری تحقیق است.
دانشآموز باید زیر نظر معلم و با تکیه به روشهای مناسب بتواند بسیاری از موضوعات درسی را فراتر از کتاب درسی با تحقیق خود به دست بیاورد. دانشی که اینگونه با خوداکتشافی در ذهن مینشیند، هم از یاد نمیرود و هم چون از هندسه ذهنی برمیآید، همو را تکمیل میکند.
3- راهبری تعامل: دانشآموز یک رباتِ کتابخوان نیست و باید همزمان برای یک زندگی جمعی هم آماده شود. شخصیتی که در دل کارهای گروهی شکل میگیرد و تعاملی که با کادر مدرسه و خارج آن زیر نظر معلم بهبود مییابد، به کارکرد راهبری تعامل برمیگردد.
در یادداشت بعدی توضیح میدهیم که این سه کارکرد با چه ملاحظاتی موفق میشود و هر یک به کدام توانمندی در دانشآموز نظر دارد.