فیلم «عطرآلود» از آن دست فیلمهایی است که آدم با دیدنش احساس میکند یک شکست بزرگ خورده است، حتی اگر نه از عوامل فیلم بوده باشد، نه ربطی به آن داشته باشد! نه اینکه وقتش تلف شده باشد، امیدش تلف شده. «عطرآلود» شکست یک ایده است. فیلم دلش میخواهد دنیایش خدا داشته باشد، حالش خوب باشد و عطرش درام بسازد. ظاهرا اینها چیزی است که فیلم خود را با آن به ما معرفی میکند. خیز خوبی هم میگیرد؛ اما یک مرتبه خاموش میشود.
دیگر دنیای فیلم نه خدا دارد، نه حال خوب. موضوعِ پیچیدهای است. مهم است توجه کنیم دنیای فیلمها و دنیای آدمها با یک نماز و دعا خدادار نمیشود. دنیایی که خدا دارد، بیسرپرست نیست، بیروح و بیدروپیکر نیست. خدا در زندگیها و در فکرها و احساسها جاری است، نه فقط در جانمازها.
باید بر این فقره تأکید کنم که به هیچ وجه از موضوع سادهای حرف نمیزنیم. معنویت در سینما و در اوج آن حضور الهی داستانی سهل ممتنع است. عطرآلود
از طرفی، میدانیم که سینمای بدون معنویت، مثل انسان بدون معنویت، نصفهنیمه و علیل است؛ از سوی دیگر، وقتی وارد ماجرا شوی، بهقدری بغرنج است که خیلیها آن را بهکلی نشدنی میدانند و فیلم معنوی را فیلم شعاری تلقی میکنند. کسی اکنون پرچم دست گرفته و اولین چراغ را روشن کرده، دستش درد نکند؛ حتی اگر راه را نیافته باشد. عطرآلود
و اما عطر. فیلم از همان اول طوری خیز برداشته که گویی ادعا دارد داستانی معطر خواهیم دید و عطر را توی سالن و روی صندلیمان حس خواهیم کرد. عطر نماینده ندیدنیهاست. درست است که میگویند سینما تصویر است و دیدن، عنصر اصلی فیلم است، اما به عقیده ما سینما (دستکم سینمای ما) از جایی شروع میشود که سروقت ندیدنیها میرود.
عطر، نوازش، طراوت، طعم، احساس و البته معنویت! فیلم سعی کرده راهی به لمس این عناصر حیاتی پیدا کند. تا یک جاهایی هم رفته، به عطر هویت داده و آن را از خاطرات و عمق وجودها بیرون کشیده است؛ اما درنیامده و در همان مرحله تعریف و توصیف باقی مانده است. بهعنوان فیلمسازی که سالهاست یکی از دغدغههایم در سینما نمایش ندیدنیهاست، در این مقام خود را موظف به پیشنهاد میدانم، نه انتقاد؛ اما پیشنهاد را باید به تصویر درآورد تا معنا و هویت پیدا کند، نه اینکه حرف مفت زد.
و البته شکست (با فرض شکست بودنش) نردبان پیروزی است. حالا ما بچههای سینما میتوانیم تا یک سال بنشینیم و بررسی کنیم که در فیلم چه شده و چه نشده است و همه ما مدیون یک کارگردان غیوریم که جسارت به خرج داده و فیلم را ساخته است. تا ساختهای در میان نباشد حرفی هم در میان نخواهد بود. و تا راهی رفته نشود، درست و اشتباهش را نمیتوان فهمید.
گو اینکه بعضی از مخاطبان هم با فیلم ارتباط گرفته و حال خوبی از آن دریافت کردند. پس شاید نمیبایست به این راحتی از شکست فیلم حرف بزنم؛ چون از جنبه دیگر به نظر من حتی اگر یک نفر بتواند با فیلمی نسبت برقرار کند، فیلم نجات یافته است.
نکته درخشانی هم البته در لابهلای اجزای فیلم پنهان شده و آن حضور یک زن قوی به معنای واقعی کلمه است.
زنی که در اثنای احتمال مرگ همسرش جیغ نمیزند، غش نمیکند و حتی زانوی غم بغل نمیگیرد. از آینده نمیترسد و امیدش را از دست نمیدهد. او کسی است که میتواند شوهرش را هم نگه دارد تا به عمق ناامیدی پرتاب نشود؛ هرچند شوهر، او را وارد معادلات خود نمیکند؛ اما با همه این محاسن، گفتوگوها شعاری و بازیها ساختگی است، باورپذیر و زنده نیست و در دهان بازیگران نمیگنجد.
شاید در نوشتن متن عجله شده باشد یا بازیگران به درک کافی از گفتهها نرسیده باشند. در مجموع باید بگویم آقای مقدمدوست عزیز، از اینکه اولین قدمها را در پرتگاه به این خطرناکی برداشتید تا به مرور راهی طلایی باز شود، بهعنوان یک فیلمساز صمیمانه سپاسگزارم.