زندگی در گور دسته‌جمعی!

در بیابان‌های حصه واحه‌هایی از بی‌خانمانی به شکل سنگرهای زیرزمینی وجود دارد، سقفشان از حلبی و پارچه و تکه‌های کوچک و بزرگ سنگ و بلوک است؛ سنگری که مشخص نیست در برابر که و چه گرفته‌شده، واحه‌ای که نمی‌دانی رؤیایی از سرپناه است یا نه؛ بیشتر به گور دخمه‌ای از سر درماندگی می‌ماند که در آن آدمیانی بریده از هرجا مثل الله‌کرم و ماه‌سلطان و شیرمحمد و گلمبر گرد هم آمده‌اند. آن‌ها حتی در لوله هم زندگی نمی‌کنند تا خبرش به اینجاوآنجا درز کند.

تاریخ انتشار: 15:14 - دوشنبه 1399/04/16
مدت زمان مطالعه: 4 دقیقه
no image
 الله‌کرم و هم‌پالکی‌هایش که ضایعات جمع می‌کنند، صبح تا شام می‌دوند تا شیشه و دوا جور کنند. آن‌ها تنها نیستند؛ در چند متر گودال زیرزمینی سینه‌به‌سینه کرونا نفس می‌کشند. شیرعلی می‌گوید: «16 سال پیش که از خانه بیرون آمدم دیگر نتوانستم برگردم. آرزویم این است که خانه‌ای بگیریم و برویم سر زندگی‌مان و ترک کنیم و مثل آدم زندگی کنیم. آخر این شد زندگی به نظر تو؟ اینجایی که ما زندگی می‌کنیم، سگ زندگی نمی‌کند؛ اما چاره‌ای نداریم، باید بمانیم تا بمیریم.» حرف‌های الله‌کرم مثل زقوم تلخ است و از دربه‌دری مایه می‌گیرد. حالا پنج‌ماه است که دست ماه‌سلطانی را گرفته که به‌وضوح از او بزرگ‌تر است و شوهر و فرزندانش را به حال خود رها کرده و از تهران به اصفهان آمده است.

با فیلم حصه غوغا به پا شده است

ماه‌سلطان می‌گوید: «صیغه کرده‌ایم.» روی‌هم چهار بچه دارند که هیچ‌کدامشان اینجا و در این سنگرِ زیرزمینی زندگی نمی‌کنند؛ جایی که به نظر می‌رسد هیچ‌کس دلش نمی‌خواهد به آنجا پا بگذارد؛ زیرا شب‌ها پر از جک‌وجانور می‌شود و روزها از بوی گند آشغال نمی‌توان در آن بند شد؛ اما زمین حصه در مجاورت جاده‌ای پررفت‌وآمد قرار دارد که ماشین‌های سنگین، ‌بارهایی را از این‌سوی کشور به آن‌سو می‌برند؛ بی‌آنکه بدانند در همسایگی‌شان مردمانی بی‌هویت و بی‌نام‌ونشان در گودال زندگی می‌کنند. اینجا تا چشم کار می‌کند، بیابان لم‌یزرع است. راهنمای محلی به ما می‌گوید: «بعد از منتشرشدن فیلم لوله‌خواب‌ها در حصه، غوغایی به پا شده و همه‌چیز به‌هم‌ریخته است؛ اما این گودال‌خواب‌ها از لوله‌خواب‌ها هم بدبخت‌تر هستند.» طبق شنیده‌ها مردم لوله‌ها را آتش زده‌اند. لوله‌خواب‌ها هم بندوبساطشان را برداشته و بیرون آمده و حالا ویلون و سیلونِ کفِ حصه از درودیوار کمک می‌طلبند و نمی‌یابند. مردم محلی از آن‌ها واهمه دارند. شیرعلی می‌گوید: «اینجا برادر به برادر رحم نمی‌کند، چه توقعی دارید که به ما رحم بکنند. یک‌وقتی توی ماه روزه، آب و غذایی می‌دادند، تمام شد و رفت.»

مردم لوله‌ها را آتش زده‌اند

حالا مردم محلی از دست رسانه‌ها و نیروهایی که خواب آشفته حصه را به هم می‌ریزند، شاکی هستند؛ چراکه فقط از بدی‌های حصه سخن گفته و محرومیت‌های آدم‌های در فقر و فاقه فرورفته موردتوجه واقع می‌شود؛ درحالی‌که آن‌ها می‌گویند: «اینجا هنرمند خطاط و قهرمان وزنه‌برداری هم داریم که مفتی به بچه‌ها ورزش‌کردن یاد می‌دهد؛ اما هیچ‌کس نمی‌بیندشان.» اما چه فایده، غروب که می‌شود ساقی‌های تک‌پوش و شلوار لی پوشیده با موتورهای سی جی 125 خود وارد محل می‌شوند و سرشان غلغله می‌شود و دیگر فرقی نمی‌کند معتادِ توخانه‌ای باشند یا کپرنشین و بیابان‌زی، همه دسترنجشان را به ساقی‌های موتوری می‌بخشند و دود می‌کنند و به هوا می‌روند تا قوت کارکردن داشته باشند. یکی از جوان‌های محل می‌گوید: «اینجا هرکسی می‌رسد مثل شما می‌خواهد یک کارهایی انجام بدهد؛ اما آشپز که چندتا شد، آش یا شور می‌شود یا بی‌نمک.» او که خود دانشجوی رشته جامعه‌شناسی است، می‌گوید: «آن‌قدر اینجا پاتوق مخفی وجود دارد که نگو و نپرس. کار از سرنگ و مصرف و فحشا گذشته است.» ما نمی‌گوییم و نمی‌پرسیم؛ می‌جوییم و می‌بینیم که سکوت به هزار زبان زیر آفتاب در سخن است. عینک‌دودی‌ها را به چشم می‌زنیم تا بتوانیم از میان هرم گرمای هردم افزون‌شونده بیابان حصه، تک‌وتوک سنگرهای زیرزمینی را ببینیم. راهنمای محلی با اشاره به یکی از آن‌ها می‌گوید: «دیده‌ام که این گروه‌های خیریه بهشان بسته سرنگ و بسته‌های لوازم بهداشتی می‌دهند؛ بااین‌حال، نمی‌توانم شما را به جاهایی که نباید، ببرم؛ چون ممکن است برایتان دردسر درست شود. شما نمی‌دانید اینجا برای همان چند دقیقه فیلم چه خبر شده بود!» در گفت‌وگو با مردم محلی فهمیده‌ایم که برای چند دقیقه فیلمِ لوله‌خواب‌ها چه اتفاق‌هایی در حصه رخ داده است. شنیده‌ها حاکی از آن است که مردم ریخته و لوله‌ها را آتش زده‌اند. هوای تفتیده تابستان، آب را در دهان معتادان متجاهر زیرزمینی این منطقه خشکانده است. شیرعلی می‌گوید: «سه روز است چای نخورده‌ام.» پایپش را از جیب شلوار کردی سیاهش درمی‌آورد و ادامه می‌دهد: «اینجا اگر برویم درِ خانه مردم محلی، با مشت و لگد بیرونمان می‌کنند. ما هیچ‌جایی جا نداریم.» روی دیواری مشرف به بیابان نوشته است: «به‌خاطر اشک‌های مادرم رفاقت تعطیل.» اما الله‌کرم و شیرعلی و همسرانشان چاره‌ای ندارند جز اینکه باهم در یک گور دسته‌جمعی زندگی کنند؛ جایی که کپه کپه آشغال دورشان ریخته و حتی آدم جرئت نمی‌کند به درونش برود، بس‌که مثل ناخودآگاه جمعی شهر، تیره و بویناک است. می‌رویم بالای سرِ سنگری که سقفش سی‌چهل‌سانتی‌متر بیشتر از کفِ زمین‌های بایر فاصله ندارد. زوج اول زیر آفتاب بیرون نشسته‌اند و اختلاط می‌کنند، ما هم وارد صحبت‌هایشان می‌شویم و می‌گویم: صاحب‌خانه بیرون نمی‌آیی؟ می‌گوید: «نه مریضم، حوصله ندارم.»

حتی نمی آیند جمعمان کنند

باد می‌وزد و صدای ماشین‌های سنگین را از جاده گرمادیده در ظل آفتاب بیستم خرداد با خود می‌آورد. می‌پرسم: چیزی هم مصرف می‌کنی؟ می‌گوید: «همه‌چیز.» از خوردوخوراکشان که می‌پرسم، می‌گوید: «حاضری می‌خوریم.» دستشویی‌شان را هم در بیابان انجام می‌دهند؛ بی‌اینکه حتی صابون و مواد ضدعفونی‌کننده داشته باشند. وقتی از حال و احوال این روزهایشان می‌پرسم، زن‌وشوهری که داخل سنگرند، بیرون می‌آیند. زن سبزه‌روست و روسری‌اش با بی‌قیدی دور گردنش افتاده. باد گرم خردادی طره موهای سیاه و خاک‌آلود و به هم چسبیده‌اش را پریشان می‌کند؛ موهایی که هیچ زنانگی‌ای در آن دیده نمی‌شود و چهره خشکیده‌اش را قاب گرفته است. می‌پرسم: گرمت نیست؟ می‌گوید: «چاره‌ای نداریم، باید ساخت.» می‌گویم: قبلا کجا زندگی می‌کردی؟ جواب می‌دهد: «خانه خواهرم بودم. صاحب‌خانه بیرونش کرد. او رفت خانه مادر شوهرش و من هم آواره شدم.» ماه‌سلطان سه تا بچه دارد که به گفته خودش دوتایشان در تهران به شوهر رفته و کپرنشین شده‌اند و یکی دیگر پیش بابایشان در کپری دیگر زندگی می‌کند و حالا خودش با الله‌کرم روزگار را سر می‌کند، با زندگی‌ای که نمی‌چرخد و به قول خودش اگر می‌چرخید، اینجا و این‌جوری زندگی نمی‌کردند. وقتی می‌پرسم: چیزی هم مصرف می‌کنی، می‌گوید: «نه.» ولی ‌الله‌کرم می‌گوید: «رگ گردنش قطع‌شده، مجبور است با خودم دوا مصرف کند!» گلمبر ناغافل به‌صورت رگباری سرفه‌اش می‌گیرد. مردش اسپری آسم را به او می‌دهد. استنشاق می‌کند و روی خاک‌ها دراز می‌شود. گویی جسم سیاهی زیر روشنایی آفتاب خوابیده باشد. چند دقیقه بعد بلند می‌شود و می‌گوید: «ما آن‌قدر بدبختیم که حتی پلیس و شهرداری هم نمی‌آیند سراغمان تا جمعمان کنند.»
 
  • اصفهان زیبا
    پایگاه خبری اصفهان زیبا

    عادل امیری

برچسب‌های خبر
اخبار مرتبط