بالاخره این علمیتخیلی چیست؟
داستانهای علمیتخیلی به چه نوع داستانهایی گفته میشود؟ چه تفاوتی با انواع و ژانرهای دیگر ادبی دارند؟ آیا به صرف حضور موضوعات علمی و تکنولوژیکی در یک داستان میتوان نام علمیتخیلی را به آن اطلاق کرد؟ آیا تمام رمانهایی را که با موجودات غریب و اتفاقات شگفت سروکار دارند میشود ذیل دسته علمیتخیلی قرار داد؟ آدام رابرتز در کتاب علمی تخیلی خود سعی کرده به نوبه خود به این پرسشها پاسخ بدهد و تا جای ممکن خوانندگان را با معنا و تاریخ ادبیات علمیتخیلی آشنا کند. او استاد دانشگاه رویال هالووی بریتانیاست و این کتابش برای اولینبار در سال ۲۰۰۰ توسط انتشارات راتلج منتشر شده است.
تاریخ انتشار:
16:41 - دوشنبه 1399/08/26
مدت زمان مطالعه: 4 دقیقه
رابرتز در همان فصل ابتدایی کتاب خاطرنشان میکند که تلاش برای رسیدن به معنای دقیق علمیتخیلی راه به جایی نخواهد برد چرا که این ژانر ادبی بازه وسیع و متنوعی از آثار ادبی را دربرمیگیرد و هر منتقدی با توجه به چشمانداز خود میتواند تعریفی متفاوت از آن ارائه دهد؛ به عبارت دیگر همه میدانند علمیتخیلی چیست و هیچکس واقعاً نمیداند علمیتخیلی چیست. همه درباره آن حرف میزنند و هیچکس درباره آن چیزی نمیگوید. حتی بر سر تاریخ شکلگیری آن هم توافقی وجود ندارد؛ برخی زمان پیدایش این ژانر را حدود یک قرن پیش و در آثار نویسندگانی مثل اچ.جی.ولز و ژولورن میدانند، اما برخی دیگر از منتقدان هم بر این باورند که عمر این ژانر به قدمت خود ادبیات است. تعاریف آنقدر متفاوت و گاهی متناقضاند که منتقدی همچون زنورمن سپینرید در توضیح این ژانر مینویسد: «هر آنچه با عنوان داستان علمیتخیلی منتشر شود داستان علمیتخیلی است.» و ادوارد جیمز هم چنین عقیدهای دارد: «داستان علمیتخیلی همان چیزی است که با این عنوان وارد بازار میشود.» رابرتز در کتاب خود سعی میکند برای نیفتادن در دام چنین استدلالات دایرهواری به سراغ تاریخ نقد ژانر علمیتخیلی برود و نظرات منتقدان بزرگ این حوزه از جمله دارکو سووین، رابرت اسکولز و دامین برودریک را بررسی کند. هدف او ارائه تعریفی دقیق از علمیتخیلی نیست بلکه او میخواهد حدود و ثغور این ژانر و همچنین تفاوتهایش با گونههای به ظاهر مشابه را نشان دهد. ما در این کتاب متوجه نمیشویم که علمیتخیلی دقیقاً چیست بلکه بیشتر پی خواهیم برد چه چیزهایی علمیتخیلی نیستند.
بسیاری از علاقهمندان به ادبیات حتماً داستان مسخ کافکا را خواندهاند؛ بازاریاب جوانی به نام گرگور سامسا یک روز صبح از خواب بیدار میشود و متوجه میشود که به یک موجود نفرتانگیز حشرهمانند تبدیل شدهاست. آیا میتوان چنین داستانی را که در آن یک موجود به موجودی دیگر تبدیل میشود، یک داستان علمیتخیلی خواند؟ پاسخ رابرتز منفی است. او مینویسد با اینکه در داستانهای علمیتخیلی تغییر و دگردیسی وجود دارد اما دگردیسی یک شخصیت به خودی خود نمیتواند دلیلی برای علمیتخیلی خوانده شدن یک اثر ادبی باشد. به باور رابرتز در علمیتخیلی معمولاً دلیلی برای تغییرات در نظر گرفته میشود و علت تغییرات همچون خود تغییرات اهمیت دارد. به همین خاطر مسخ کافکا نمیتواند علمیتخیلی باشد چرا که در این داستان فرآیند و دلایل تغییرشکل یافتن سامسا به هیچوجه اهمیتی ندارد و تنها نتیجه و معنای اگزیستانسیالیستی آن برای نویسنده و خواننده مهم است. از این منظر داستان علمیتخیلی بیشتر به داستانهای رئالیستی شباهت دارد تا به داستانهایی همچون مسخ. رابرتز مینویسد با وجود اینکه علمیتخیلی یک هستی تخیلی دارد اما آنچه درون این هستی میگذرد از منطقی کاملاً رئالیستی برخوردار است. دگرگونی سامسا به یک حشره هیچ منطق خاصی ندارد اما تمام دگردیسیها و تغییرات در داستانهای علمیتخیلی باید منطق مشخصی داشته باشند چرا که در غیر این صورت ذیل ژانر علمیتخیلی قرار نخواهند گرفت. در حقیقت هر داستان علمیتخیلی یک رمان رئالیستی است که پس از عبارت «چه میشد اگر؟» روایت میشود.
رابرتز در ادامه کتاب خود به مفهوم و کارکرد «علم» در داستانهای علمیتخیلی میپردازد. آنگونه که او مینویسد در رمان علمیتخیلی منظور از علم به هیچوجه فکتها و حقیقتهای علمی واقعاً موجود در زندگی واقعی نیست بلکه روشها و رویکردهای علمی است. علمی که در داستان علمیتخیلی پیش کشیده میشود نباید با علوم واقعی مقایسه شود؛ بلکه باید با منطق درونی خود بررسی شود. معمولاً علت اصلی تغییرات و دگردیسیها در رمانهای علمیتخیلی یک چیز غیرعلمی است اما روش روایت اتفاقات ناشی از آن علمی و منطق آن منطقی است. در ابتدا یک حفره غیرعلمی، چیزی که در علم امروز ثابت نشده و شاید هیچوقت هم ثابت نشود، در داستان گنجانده میشود و در ادامه تمام رویکردها و دلایلی که برای توضیح یا پاسخ به آن بوجود میآیند و حتی اتفاقاتی که به خاطر وجود این حفره رخ میدهند، باید علمی و منطقی باشند. در ادبیات علمیتخیلی چنین حفرهای را معمولاً «نووم» میخوانند، نووم یعنی چیزی جدید، چیزی جدید که یک داستان جدید علمیتخیلی خلق میکند. در هر داستان علمیتخیلی یک یا چند نووم وجود دارد. چیزهایی مثل ماشین زمان یا سفینههایی با سرعت بالاتر از سرعت نور یا انسانهای نامرئی.
یکی از تفاوتهای مهم ژانر علمیتخیلی و ژانرهای به اصطلاح جدیتر ادبی سبک شخصیتپردازی است. در ادبیات علمیتخیلی معمولاً شخصیتپردازی کمی وجود دارد و چندان به خلق شخصیتهای سه بعدی و پیچیده بها داده نمیشود. این نه یک ضعف که بیشتر یک نوع سبک و ضرورت ژنریک است چرا که در ژانر علمیتخیلی انسان، به شکلی که در رمانهای بزرگ و کلاسیک ادبی مهم است، اهمیت ندارد و بیشتر با آن همچون یک ابزار یا یک چیز رفتار میشود. در داستان علمیتخیلی آن چیزی که بیش از همه در اولویت است مفاهیم و مسائل کلانتری همچون جهان، زمان، کیهان و سرنوشت تمامیت بشر است و به همین دلیل در آن بیش از حد به مسائل روانشناسی شخصیتها در این ژانر پرداخته نمیشود. از طرف دیگر نثر و سبک نوشتاری داستانهای علمیتخیلی با نمونههای دیگر ادبی متفاوت است و در آن از نثر زیبا و قالب آراسته و ادبیات سنگین خبری نیست. توصیفات علمیتخیلی باید مشخص، روشن و کامل و تا جای ممکن فاقد زیباییهای زبانی و ادبی باشند. افراط در ادبیت و توجه بیش از اندازه به زیباییهای ادبی میتواند معنای علمیتخیلی از درون تهی کند. در داستانهای علمیتخیلی خود محتواها و احساسات اهمیت دارند و نه سبک بیان و تشریح آنها. به همین دلیل است که رابرتز در نتیجهگیری خود مینویسد که ژانر علمیتخیلی به هیچوجه فعالیتی عمیق و روشنفکرانه نیست اما هیچچیزی به مانند بنانهادن جهانی جدید برای آموختن درباره جهانی که در آن زندگی میکنیم ارزشمند و مفید نیست.