شطرنج در باد، رمانی درباره دفاع از حقوق زنان
آریانفر صحبتهایش را با جزئیات آخرین رمانش «شطرنج در باد» آغاز میکند: «یک روز دوستی تهرانی با من تماس گرفت و گفت ماجرای عجیبی اتفاق افتاده و یک زن باردار شوهرش را کشته و الان در زندان است. گفته دوستم در حد همین یک خط بود و مدتها این اتفاق در گوشه ذهنم جای گرفته بود. به سیاق تمام کارهایم پوشهای را هم برای این کار در نظر گرفتم و آرام آرام شروع به نوشتن کردم و کار بسیار سنگینی شد. کتاب «شطرنج در باد» به صورت رسالهای درباره دفاع از حقوق زن در جامعه است. البته این رویکرد به مسائل زنان و پرسش از برخی قواعد حقوقی درباره زنان هم باعث سانسور کتاب شد و هم اینکه ناشرانی به خاطر این مسائل کتاب را چاپ نکردند و در نهایت نشر سخن موافقت کرد تا ناشر کتاب باشد.» او به مشکلات مراحل پژوهش این کتاب هم میپردازد: «متأسفانه برای پژوهش این کتاب مسئولان اصفهان اصلا به من کمک نکردند. این کتاب در چهار مکان روایت میشود: یکی زندان ، یکی محیط خانواده، یکی دفتر وکالت و آخری در دفتر یک مجله. من اطلاعات چندانی از اتفاقات داخل زندانها نداشتم و مکاتبات بسیاری کردم تا اطلاعات به دست بیاورم. آن هم اطلاعاتی درباره زندگی روزمره زندانیان مثل نوع غذا و میزان هواخوری و… شاید بیش از شش ماه من وقت گذاشتم تا از طریق فایلهای پراکنده و خاطرات زندانیان تکه تکه اطلاعات را بهدست آوردم.»
نوشتن از جهان زنانه به دور از شعار
اکبر رادی نمایشنامهنویس بزرگ سالها قبل در مقدمه یکی از اولین مجموعه نمایشنامههای آریانفر خطاب به او مینویسد که: «کارهای تو شعارگونه و فمینیستی نیست. تو برای زن مینویسی و خوب از زن دفاع میکنی.» آریانفر درباره دغدغه پرداخت به دنیای شخصیتهای زن و مشکلات و مسائل آنها در رمانها و نمایشنامههایش میگوید: قریب اتفاق نمایشنامههای من در یک مثلث عشقی روایت میشود و در این میان کاراکتر زن بسیار تعیینکننده است. من در خرمشهر و در منطقه پایین شهر به دنیا آمدم. در آنجا خیلی چیزها را میدیدم و تمام آنها در ذهنم ماندگار میشد. من میدیدم که زن در خانواده تا چه اندازه تعیینکننده است. من زنهایی را میدیدم که هم باید به فکر درآمد خانواده باشند و هم به فکر پختوپز و خانهداری و بچهداری. جایی که من به دنیا آمدم و بزرگ شدم، زنها دوشادوش مردها کار میکردند و البته از هیچگونه حقی هم برخوردار نبودند. نگاه من به نحوی پرداختن به ظلمی است که به سازندگان این دنیا یعنی زنان و در اصل مادران میشود. البته که این مسئله هم فرایندی تاریخی است و حاصل یکسال و دوسال نیست.»
نویسنده حرفهای؛ خواندن و تحقیق و نوشتن مداوم
آریانفر که نویسنده پرکاری است، نگاه حرفهای به امر نوشتن را سرلوحه کار خودش میداند: «همیشه از زمان جوانی ترجیح دادهام که نگاهم نگاهی حرفهای باشد. وقتی نگاهی حرفهای شد و به پختگی و بلوغ رسید، به نوعی جزئی از آداب شخصی و اخلاقیات فرد میشود. به شخصه همانطور که حرفهای مینویسم، به همان میزان هم حرفهای مطالعه میکنم. به همان میزان هم در محیطی که در آن زندگی میکنم هوشیار هستم و به کوچکترین چیزها در جامعه حساسم. گاهیوقتها در خیابان که قدم میزنم احساس میکنم تا زیرگردن در ایدههایی که میبینم فرو میروم؛ برای همین همیشه مقداری کاغذ و خودکار در جیبم دارم و هر سوژهای به نظرم رسید همانجا یادداشت میکنم. من هر ضربالمثلی را که میشنوم یادداشت میکنم و الان دفتری دارم که تمام ضرب المثل ها را به ترتیب حروف الفبا در آن تنظیم و تفکیک کردم.» او ادامه میدهد: «تحقیقکردن هم یک اصل اساسی در امر نوشتن است. من برای نوشتن مقالهای درباره فدریکو گارسیا لورکا که در مجله نمایش به چاپ رسید شاید چیزی در حدود 70 عنوان کتاب و مقاله درباره لورکا خواندم. یا درباره رمان آخرم که درباره جهان پهلوان تختی است، نزدیک یک سال هرآنچه درباره مرحوم تختی وجود داشت از کتاب، مقاله، مصاحبه و گزارش را مطالعه کردم تا بتوانم روی موضوعی که قرار است درباره آن بنویسم کاملا مسلط باشم.»
سکونت در اصفهان؛ شروع در تلویزیون و تئاتر
این نویسنده اهل خرمشهر از سالهای اول نوشتن در اصفهان میگوید: «من سال 80 به اصفهان آمدم و در این شهر ساکن شدم و در همان زمان مستقیم سراغ صداوسیمای اصفهان رفتم چون تا پیش از این جزو کارشناسان صداوسیمای خوزستان بودم و برخی دوستان مکاتبهای داشتند و من به صداوسیمای اصفهان آمدم. در همان سالهای اول دو تلهتئاتر از نمایشنامههای من تصویربرداری شد و ورود من به تئاتر از تلویزیون آغاز شد. البته دوستان تئاتری من را به واسطه متنهایی که از من اجرا شده بود میشناختند. تا اینکه با خانم پرویزی آشنا شدم و ایشان در سال 81 یا 82 نمایشنامه «نقل آخر» را از من به صحنه بردند. این آغازی بود که من در کنار دوستان رشد کردم و به جرئت میتوانم بگویم اگر خاستگاه من خوزستان بود، اصفهان سکوی پرش من بود و من هرجایی که باشم این مسئله را با اعتراف صمیمانهای بیان میکنم.»
من خودم را در کوچههای اصفهان گم کردهام
آریانفر عاشق اصفهان است و این عشق را اینگونه روایت میکند: «خاطرم هست یک روز دوستی از من پرسید چرا با وجود مشکلات کار در اصفهان چرا به تهران نمیآیی؟ من اینگونه جواب دادم که در اصفهان بهانههای قشنگی دارم که این بهانهها باعث میشود بسیاری از مشکلات را تحمل کنم. بودن در اصفهان و ذکر آن در تمام کتابهایم به نحوی تبدیل به بخشی از امضای کارهای من شده است. من خیلی در اصفهان پرسه میزنم. در میدان نقشجهان، در بازار و تیمچهها. در تخت فولاد. کنار زایندهرود. شاید نگاه من از یک اصفهانی هم عاشقانهتر به این شهر باشد. حداقل در نوشتن و سرودن برای این شهر که این نگاه عاشقانه را ثابت کردم.»
مسکوتماندن «ترانههایی که آبی میخواند»
آریانفر در بخش دیگری از صحبتهایش به نمایشنامهای که برای استاد تاج اصفهانی نوشته است میپردازد و البته از به اجرا نرفتن آن دلخور است: «زمانی با من صحبت شد تا نمایشنامهای درباره استاد تاج اصفهانی بنویسم و من با یک تحقیق مفصل و با گفتوگو با بسیاری از افراد از جمله خانواده استاد تاج به نتایج خوبی رسیدم و البته خودم شیفته شخصیت استاد تاج شدم. من این نمایشنامه را کار کردم و پیشنهاد دادم که میتوانم دو نسخه یکی برای چاپ و یکی برای اجرای صحنهای تحویل بدهم. حتی آقای احمد اشرفیان را من و خیلی از دوستان پیشنهاد دادیم که کارگردانی کار را برعهده داشته باشند. آقای اشرفیان لطف کردند و با تمام مشغلهها شروع به کار کردند و نمونه دکور صحنه را هم برای ارائه ساختند. بگذریم از اینکه آنقدر اذیت کردند تا حقالزحمه من را پرداخت کنند اما تا الان که با هم صحبت میکنیم این نمایش مسکوت مانده و به روی صحنه نرفته است. در همان زمان بود که تالار هنر 200 میلیون روی یک نمایش سرمایهگذاری کرده بود. من این نمایش را ندیدم اما به گواه دوستان کارشناس از نتیجه راضی نبودند. آقای اشرفیان بودجهای صدمیلیونی تقاضا کرد تا تئاتری را روی صحنه ببرد که نه تنها در اصفهان که در تالار وحدت تهران هم امکان نمایش داشته باشد، اما متأسفانه هیچ حمایتی انجام نشد و کار روی صحنه نرفت و این نمایشنامه در حال خاکخوردن است.»
مسئولان به تئاتر نگاهی بیلانی دارند
آریانفر تئاتر اصفـــهان را دارای پتانسیلهایی میداند که به جایی نمیرســند: «در تئــاتر اصــفهان به خصوص در زمینه کارگردانی جوانهای بسیار قابلی داریم. جوانهایی مجرب و استخوانترکانده. اما چیزی که باعث شده تئاتر اصفهان مانند زمان سابق درخشان نباشد این است که مسئولان نگاه بیلانی به تئاتر دارند. وقتی نگاه بیلانی باشد، تنها به این بسنده میشود که یک پول ناچیزی بین گروههای تئاتری تقسیم شود و در اطلاعات و آمار بیاید که فلان مسئول به 50 گروه نمایش بودجه داده است. در حالی که نگاه حرفهای در مدیریت باید به سمت کار حرفهای و در اختیار گذاشتن بودجه برای گروههای حرفهای باشد تا تئاتر درستی روی صحنه برود. تقسیم یک مبلغ ناچیز بین گروههای تئاتر به هیچ اتفاقی در تئاتر منجر نمیشود. ببینید مــن نمایــشنامه مینویسم و در نهایت چاپ میکنم اما آیا همه نمایشنامهنویسان جوان اصفهان چنین موقعیتی دارند؟ این جوانها در این شرایط چه کاری باید بکنند؟ پتانسیلها و انرژیهای خیلی خوبی در تئاتر اصفهان وجود دارد اما یا بر اثر عدم حمایت یا بر اثر تنگنظریهایی که وجود دارد عملا استعدادها به جایی نمیرسند.»