به گزارش اصفهان زیبا؛ وقوع هر فاجعهای، از حیث پدیدارشدن برای فاجعهمندان، تجربه دو جهان بسیار متفاوت از یکدیگر است.
یک کشتی در حال غرقشدن، با یک هواپیمای در حال سقوط، از جهت شرایط بحرانیشان تفاوتی ندارند؛ اما سرعت بروز فاجعه، در درک فاجعه و قاعدتا در سرعت عمل واکنشها به آن بسیار مؤثر است.
اصولا «کُندی» عامل حساسیتزدایی است. اکثر بیماریهای خطرناک و مرگآور، از طریق حرکت آرام و بدون جلب توجه است که میتوانند سرایت یافته و پیشروی کنند؛ چون بیماری اگر دردنمون های آشکارساز داشته باشد، راحتتر تشخیص داده شده و مورد رسیدگی قرار میگیرد.
شهر، سامانهای مستقل و خوداتکاست. اتکای به امکانات و فرایندهای داخلی مجموعه که به واسطه منقطعشدن از امکانات و فرایندهای خارج از آن ممکن شده، بروز فاجعه برای کل سامانه را در زیر روکش کارآمدی تکرار، پنهان میسازد.
هرکسی نزدیکشدن پرسرعت یک گردباد به شهر را میتواند ببیند و فکر چاره کند؛ اما آیا میتوانید گردبادی را تصور کنید که شهر در وسط آن قرار گرفته اما به دلیل نیروی «گریز از مرکز» در سکون محض فرورفته و از وجود هرگونه چرخش یا حرکتی بیاطلاع مانده است؟
حیرتآور است که سکون ایجاد شده برای مرکز، توسط حرکت چرخشی اطراف، از سکون معمولی هم ساکنتر است.
شاید پیش خودتان بپرسید که حالا مگر چه شده که این متن دارد اینقدر با آب و تاب از فاجعه و بحران و گردباد و طوفان حرف میزند؟!
جواب این است که همین «بی خبری» اتفاق افتاده و همین که من و شما نمیدانیم چه شده، خودش اصل وقوع فاجعه است.
در این لحظه، همه آرزو میکنند ای کاش کسی باشد که مثل یک دیدهبان، موقعیتی فرازبین برای شهر داشته باشد تا همه را از چیستی فاجعه آگاه کند اما همین آرزو هم از سر نفهمیدن فاجعه است؛ زیرا بحران، همین فقدان دیدهبان است.
از قدیم گفتهاند «علاج واقعه پیش از وقوع باید کرد» پس حین وقوع آن، به طریق اولی نمیتوان در آرامش بود؛ ولی ما بیشتر از همیشه آرامیم. برای این آرامش دو حالت متصور است:
حالت اول: اصلا نه واقعهای رخ داده و نه قرار است رخ دهد که نیاز به علاج پیش از وقوع یا حین وقوع آن باشد.
این حالت اول را حالت «سبک باران ساحلها» نام میگذاریم.
حالت دوم: واقعه یا رخ داده یا قرار است اتفاق بیفتد؛ ولی غفلت از آن، نوعی آرامش کاذب را رقم زده است.
این حالت دوم را حالت «بربسته محملها» نام میگذاریم.
از دیرباز، دیوارههای شهر، مرز میان آسودگی و بیتابی بوده است و با هر غروب آفتاب، دروازههای شهر، به روی بیمناکی بیرون از حصار شهر بسته میشده تا ساکنان این جزیره امن را از دهشتناکی ناشناختههای بیرون از آن حفاظت کند؛ امروز اما، خود این محافظت به تهدید تبدیل شده و اصل این مرزگذاری، موجب ناامنی شده است.
اکنون وقت تصمیم ماست که دروازهها را محکمتر ببندیم تا بیشتر در سکون حاصل از فاصلهگذاری با خطرات موهوم فرو برویم یا از شکستن سدها نترسیده و کل حصارها را برچینیم، تا از دل پیوستگی و آمیختگی با جهان خارج، به سکون ناشی از هماهنگی با حرکت برسیم.