نقش آقامحمد بیدآبادی در ارتقای پشتوانه مکتب تشیع:

برهانی از جنس انسان

اگرچه انسان به‌عنوان اشرف مخلوقات موجودی است که خلقت و بقا و بازگشت او از خدا و باخدا و به‌سوی خداست؛ اما اینکه چگونه بتوانیم خود را بر این حقایق منطبق کنیم و انسان باشیم، بزرگ‌ترین راز هستی است.

تاریخ انتشار: 12:02 - دوشنبه 1402/05/23
مدت زمان مطالعه: 6 دقیقه
برهانی از جنس انسان

به گزارش اصفهان زیبا؛ اگرچه انسان به‌عنوان اشرف مخلوقات موجودی است که خلقت و بقا و بازگشت او از خدا و باخدا و به‌سوی خداست؛ اما اینکه چگونه بتوانیم خود را بر این حقایق منطبق کنیم و انسان باشیم، بزرگ‌ترین راز هستی است؛ زیرا با اندکی درون‌نگری به‌خوبی می‌فهمیم که با موجودی طرفیم که علایق و امیال گوناگون و گاهی متناقضی دارد.

هم‌ دلمان می‌خواهد خداگونه باشیم، هم دلمان انواع و اقسام لذت‌های غیرمشروع را می‌خواهد و اساسا این صحنه است که اختیار را معنادار می‌کند، گناه و ثواب را معنادار می‌کند و پاداش و عقاب در پی دارد.

اما این نیروهای درونی متعارض می‌تواند جلوه‌های متفاوتی در سطوح متفاوت داشته باشد. گاهی در سطح آرزوها و تصمیمات شخصی است، گاهی در سطح تصمیم‌ها و مسئولیت‌های خانوادگی است و گاهی ابعاد بزرگ‌تری دارد؛ مثلا در حوزه تصمیم‌های اجتماعی و فرهنگی، یک مسئول و مدیر دارای گرایش‌های متعارض است و این تعارضات، گستره تأثیر بیشتری دارد؛ اما اساسی‌ترین بستر بروز تعارضات، در زمینه مکاتب و نظریات علمی است؛ چراکه بنیان تمدن‌ها و فرهنگ‌ها و اجتماعات، همین مکاتب و نظریات است؛ مثلا دین، یکی از بارزترین مصادیق بنیان‌های تمدنی است.

دینی که خالی از تناقضات باشد را مقایسه کنید با دینی که به‌وسیله تحریفات، معارفی متعارض داشته باشد. طبیعتا دین تحریف‌شده، دیر یا زود تأثیرات منفی عدم‌یکپارچگی عقلانی را به‌صورت نقایص فرهنگی، اجتماعی و سیاسی بروز خواهد داد؛ اما دین اسلام، به‌عنوان دین نهایی و کامل بشریت، آیا توانسته است دامان خود را از تعارضات حفظ کند و فرهنگ‌ها و جوامعی بی‌نقص ارائه دهد؟

ماجرا در اینجا به اتمام نمی‌رسد؛ چراکه دین اساسا برای انسان است و ما با یک فضای تعامل طرفینی مواجهیم که یک‌طرفش دین و طرف دیگر، انسان دین‌دار است.
نقایص و مشکلات ماحصل کلیت این تعامل است و به همین دلیل اگر نقصی یافت می‌شود، باید تحلیل شود که به تعارضات مکتبی برمی‌گردد یا به تعارضات فهم انسان‌ها از این مکتب؟

فهم انسان‌ها از اسلام، همان نظریات و مکاتبی است که در طول سال‌ها در بستر حوزه‌های علمیه و از دل تفکرات و تلاش‌های علما شکل‌گرفته و معیار و ملاک
متعارض‌بودن یا نبودن این نظریات عقل و منابع قطعی وحیانی ما اعم از قرآن و روایات معتبر است.

بسیاری از برداشت‌ها از اسلام، ناقص و تک‌بعدی بوده‌اند؛ زیرا انسان‌هایی که چنین برداشت‌هایی داشته‌اند تعارضات و نقایص درونی داشته‌اند؛ اما همان‌طور که یک انسان می‌تواند نقایص خود را اصلاح کند و ارتقا دهد و رشد کند، مکاتب و نظریات و فهم‌ها از اسلام نیز می‌توانند اصلاح شوند و تغییر کنند و رشد یابند تا بدین ترتیب، انسان دین‌دار کم‌تعارض‌تر، جامعه دینی عقلانی‌تر و فرهنگ دینی هماهنگ‌تر شود.

حکیم آقامحمد بیدآبادی یکی از مهم‌ترین نقاط عطف در سیر رفع تعارضات مکاتب اسلامی و ارائه فهمی عقلانی مبتنی بر عقل و منابع وحیانی است.

تعارضات مکاتب در عصر آقامحمد بیدآبادی

قبلا در شماره‌های دیگر از «اسلام حکیمانه» و حکیم میرفندرسکی، مفصل‌تر به اوضاع‌واحوال مکاتب دینی در ابتدای دوره صفویه پرداختیم؛ اما لازم به ذکر است که تا پیش از رسمیت‌یافتن مذهب تشیع در ایران، به دلیل نبود حکومت یکپارچه و مشوش‌بودن اوضاع مناطق مختلف ایران به‌واسطه حکومت‌های نحو ملوک‌الطوایفی، برداشت‌های گوناگونی از اسلام و با مذاهب و مشارب مختلف فکری، درگیر نزاع‌های غیرسازنده بودند.

یکی از این جریانات که صوفیه و اعقاب شیخ صفی‌الدین اردبیلی بودند، با سازمان‌دهی نظامی و جنگ‌های پی‌درپی در طول چندنسل حاکم ایران می‌شود و بعد از مدت‌ها ناامنی و چندپارچگی و غارت، این مرز و بوم فرصتی برای آسایش و تجدیدقوا می‌یابد.

در این فرصت بزرگانی چون میرداماد، محقق کرکی، میرفندرسکی و شیخ‌بهایی با جهاد علمی خود می‌توانند مکتب اصفهان را پایه‌ریزی کنند و مباحثات علمی و سازنده جای تکفیر و نزاع را می‌گیرد. در این بستر است که حکمت و فلسفه اسلامی می‌تواند از مهم‌ترین میدان‌داران شود.

مکاتب گذشته، از فلسفه یونانی گرفته تا فلسفه مشایی و فلسفه اشراق، تدریس می‌شود و موردنقد و بحث قرار می‌گیرد. اما آیا این امنیت در کشور و یکپارچگی نسبی در فرهنگ و اجتماع، پشتوانه‌ای در بنیان‌های خود در سطح مکاتب نظری به نحو عاری از تعارضات نیز دارد؟

باید گفت این ثبات نسبی به پشتوانه اعتقاد راسخ صوفیان به راه و روش ائمه اطهار، اعتقاد جدی به مهدویت، روحیه شهادت‌طلبی و مقاومت و جهاد ایشان در قالب سازمان‌دهی نظامی و جنگ‌های متعدد است؛ اما این جریان مخلوط با انگیزه‌های دنیاطلبانه و خیانت‌ها بود و نیز مکتب تصوف ممزوج با اعتقادات انحرافی و غیرعقلانی بوده است و یکی از اصلی‌ترین انگیزه‌های شاهان ابتدایی صفوی از میدان‌دادن به فقهای شیعه و به حاشیه‌راندن جریانات صوفیه نیز همین اختلاط و انحرافات است.

در این شرایط، تعارضات نظری و تقابل‌های فکری بین چند گروه وجود دارد؛ صوفیان انحرافی که روشی به دور از شریعت و اوامر و نواهی شارع در پی گرفتند و خود را راهروی طریق باطن پنداشتند؛ ظاهرگرایانی که از باطن دین غافل بوده و قشری‌گرایی و تحجر را دامن می‌زدند و فقهای اصولی‌مکتب که حکمت و عقلانیت را در دستور کار خود داشتند.

اگرچه این تقابل‌ها از میدان جنگ و تکفیر به میز مباحثه کشیده شده است؛ اما هنوز باید در انتظار رویش مکاتب عقلانی و یکپارچه‌ای بود که بتواند بنیان‌های فکری و عملی مترقی‌تری را پایه‌ریزی کند؛ لذا هرلحظه امکان دارد میدان از دست حکمت و عقلانیت خارج شده و دوباره جریانات غیرعقلانی و انحرافی میدان‌دار شوند و نقایص امنیتی و فرهنگی و سیاسی بروز کند؛ همین‌گونه هم شد.

مباحثات و اختلاف‌نظرات میان فلاسفه، ظاهرا بی‌فایده بوده و نبودن حکمتی جامع، باعث شد جریان ظاهرگرایی اسلامی به بهانه پایان‌دادن به این اختلاف‌نظرها، عقل را بی‌اعتبار شمرده و نص‌گرایی متحجرانه را به رهبری مکتب اخباری، مجددا در بخش اعظم حوزه‌های علمیه حاکم کند و دین‌شناسی عقلانی را به حاشیه براند و دوران فترت و غیبت حکمت رقم بخورد.

به‌تدریج اوضاع سیاسی و امنیتی به ریخت، صوفیان انحرافی در حکومت بانفوذ شدند و درنهایت صفویه سقوط کرد. اصفهان به دست افغان‌ها غارت و بسیاری از میراث علمی نابود شد؛ اما آقامحمد بیدآبادی دوران جوانی خود را نظاره‌گر این اتفاقات بود.

پرورش گوهر مغفول و زایش حکمتی متعالی

در طول حکومت صفویه و دوران مکتب اصفهان، یکی از افرادی که از اساتیدی همچون میرداماد بهره‌مند شد و توانست مشرب حکمی جدیدی را پایه‌ریزی کند، ملاصدرا بود.

در حکمت متعالیه ملاصدرا، عقل و شرع با یکدیگر سازگار بود و عرفان نیز نه به‌عنوان یک امر مخالف با عقل، بلکه مراتب اعلای عقلانیت بود. این مکتب و مشرب متعالی فراتر از فهم متوسط آن دوران پر از کشمکش بود و چنان‌که شایسته بود، در محافل علمی موردتوجه واقع نشد و خود ملاصدرا نیز از اصفهان تبعید شد.

این غفلت از حکمت متعالیه صدرایی در بستر سیطره اخباری‌گری و مخالفت با علوم عقلی، شدیدتر شد. در عمل نیز هر یک از گروه‌های مختلف، اصالت را به یکی از جنبه‌های دین داده بودند و جمع بین این جنبه‌ها نادر بود و اگر هم بود، به‌صورت مصداقی بود و جریان و مکتب نظری نشده بود.

همین مصادیق نادر بودند که در دوران پایانی صفویه و دوران افشاریه و زندیه، به حفظ میراث فلسفی و حکمی و پرورش شاگردان پرداختند. امثال حکیم اردستانی و ملا اسماعیل خواجویی از بزرگ‌مردانی بودند که طی حکومت شاه‌سلطان حسین و سپس حمله افعان‌ها، جهادگرانه به حفظ کیان معارف حکمی همت گماشتند، تبعید و فشار روحی و جسمی را به جان خریدند تا این گوهر مغفول را حفظ کنند، باشد که در آینده پرورانده شده و شکوفا شود؛ تلاش ایشان نیز به نیکی نتیجه یافت.

حکیم آقامحمد بیدآبادی اولین کسی بود که توانست به خوبی مصداق بارز جمع بین شریعت، طریقت و حقیقت باشد. او که ناظر تمامی تلخی‌ها گذشته بر این سرزمین و معارف حقه الهیه بود، نخست کوشید تا مصداق بارز و کامل انسانی باشد که حکمت متعالیه تصویر می‌کند.

او که خود حکیم و فیلسوفی زبردست بود، علم را وقتی علم می‌دانست که از مواجهه عقلانی با منابع وحیانی پدید آمده باشد و چنین علمی، یقینی و جاری در اعمال و رفتار او بود؛ لذا از رهگذر شریعت است که انسان پای در طریق انسانیت و سلوک معنوی می‌نهد و به حقیقت عالم می‌پیوندد.

زندگی بیدآبادی سراسر اثبات نظریاتش بود. این امری بسیارمهم حیاتی بود که اثبات می‌شد که حکمت متعالیه، توهم نیست! ملاصدرا صرفا ترکیبی از نظریات قبلی ارائه نداده است و قرآن و برهان و عرفان را با زور به هم ندوخته است! بلکه حکمت متعالیه نویددهنده مکتبی است که در آن می‌توان ظاهر و باطن را در عمق جان انسانی متحد با یکدیگر یافت.

این انسان، برهانی شهودی بر حقانیت حکمت متعالیه بود تا به نمادی بدل شود که توجهات به سمت این مکتب جلب شود و ذکاوت‌ها و همت‌ها خرج شکوفایی آن شوند. بیدآبادی نقطه عطف مسیر تکامل مکاتب اسلامی و سرآغاز شکوفایی حکمت متعالیه بود.

مهم‌ترین شاگرد او، ملاعلی نوری، بیش از 70 سال به تدریس و تألیف پیرامون آثار ملاصدرا همت گمارد و توانست شاگردان زیادی از جمله حکیم زنوزی را پرورش دهد.

شهید مطهری می‌گوید: «ملاعلی نوری ازنظر تدریس و تشکیل حوزه درسی و تربیت شاگردان و طولانی‌بودن مدت کار تدریس و تربیت شاگرد و ترویج علوم عقلی، کم‌نظیر و شاید بی‌نظیر است.»

همچنین نقل شده است هنگامی‌ که محمدحسین خان مروی، مدرسه مروی را در تهران بنا کرد، از فتحعلی‌شاه قاجار تقاضا کرد تا ملاعلی نوری را از اصفهان برای تدریس معقول در این مدرسه دعوت کند؛ لذا شاه از او دعوت کرد.

او در جواب نوشت: «دوهزار نفر در اصفهان مشغول دروس معقولات هستند که بیش از چهارصد نفر آنان در درس خصوصی بنده حاضر می‌شوند. قطعا خروج من از اصفهان، موجب پریشانی و سردرگمی آنان می‌شود و اگر بنده به تهران بیایم، این حوزه از هم می‌پاشد!»

از این‌رو، شاه مجددا از او خواست یکی از بهترین شاگردانش را برای تدریس این مدرسه انتخاب کند و او ملاعبدالله زنوزی را انتخاب کرد و به آنجا فرستاد. زنوزی مکتب فلسفی تهران را بنا نهاد و بنابراین عملا باید ملاعلی نوری را پایه‌گذار مکتب فلسفی تهران دانست و براین اساس او با واسطه، استاد اغلب فلاسفه بعد از خود محسوب می‌شود؛ ازاین‌رو آقامحمدبیدآبادی و شاگردانش را احیاگران حکمت نامیده‌اند.

برچسب‌های خبر
دیدگاهتان را بنویسید

- دیدگاه شما، پس از تایید سردبیر در پایگاه خبری اصفهان زیبا منتشر خواهد‌شد
- دیدگاه‌هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد‌شد
- دیدگاه‌هایی که به غیر از زبان‌فارسی یا غیرمرتبط با خبر باشد منتشر نخواهد‌شد

هشت − دو =