به گزارش اصفهان زیبا؛ «منظر فرهنگی در شهرهای تاریخی» عنوان بیستوهشتمین نشست از سلسلهنشستهای بازآفرینی شهری بود که به ابتکار «دبیرخانه انتقال تجربیات بازآفرینی منطقه 2 کشور» برگزار شد.
ریاست این دبیرخانه به محمدعلی ایزدخواستی، مدیرعامل سازمان نوسازی و بهسازی شهر اصفهان سپرده شده است و یکی از فعالیتهای دبیرخانه، برگزاری مرتب سلسلهنشستهای بازآفرینی شهری است که از بهمن 1401 آغاز شده است.
مخاطب هدف این رویدادها نیز مسئولان و تصمیمگیران حوزه بازآفرینی شهری شاغل در فرمانداریها، شهرداریها و استانداریهای استانهای اصفهان، فارس، قم و یزد هستند. در این نشست وحید قاسمی، طراح و ایرانپژوه در حوزه میراث شهری، مختصات منظر فرهنگی در شهرهای تاریخی را روایت کرد.
شهرها از موج «یزدیسازی» جان سالم بهدر ببرند!
موضوع بسیار مهمی که درباره منظر فرهنگی در شهر تاریخی وجود دارد و در حوزه بازآفرینی شهری، سازمانهای نوسازی و بهخصوص شهرداریها باید به آن توجه کنند، این است که کفسازی و یزدیسازی نکنیم!
منظور این است که نباید همه شهرها شبیه به بافت تاریخی یزد شوند؛ البته در حوزه بازآفرینی تجربههای خوب هم داریم؛ مثل خیابانی در شهر رشت که آنچه از اقدام نوسازی میبینیم، فراتر از کف و بر و دیوارههاست و جنسی از زندگی دارد.
باید توجه کنیم که پرداختن به منظر فرهنگیتاریخی موضوع گستردهتری نسبت به تملک و مرمت صرف است.
ارتباط بین بافت تاریخی و کلیت شهر گسسته شده است
موضوع «منظر فرهنگی در شهر تاریخی» به حوزه روایت و طراحی مرتبط است. طراحی نه به معنای طراحی شهری و طراحی معماری؛ بلکه به معنای طراحی اندیشه یا طراحی فکر که تداوم دارد.
مهمترین اقداماتی که در طول سالهای اخیر به دلایل گوناگون انجام ندادهایم، نقد مواجهه با آثار تاریخیفرهنگی و از آن مهمتر، موضوع مرمتهای شهری است.
ما درواقع با فهم منظر فرهنگی وارد ساحت جدیدی میشویم که دیگر اقداماتمان منحصر به مرمت یک کففرش و یک دیواره یا حتی صرفا چند بنای تاریخی نخواهد بود؛ درواقع موضوعی که بهطور کلاسیک در حافظه شهری یا در حافظه تاریخی ماست، امر مرمت و نوسازی شهری است که بیشتر به ابنیه تاریخی معطوف میشود.
چگونه ابنیه تاریخی را مرمت کنیم؟ روش ما از روشهای متداول دنیا الگو میگیرد. دو روش ایتالیایی و آمریکایی وجود دارد؛ ولی ما بیشتر از روش ایتالیایی الگو میگیریم و از روش آمریکایی پرهیز میکنیم.
پس از گذر از ابنیه تاریخی به سایتها، محوطههای باستانی شهری، محلهها و مراکز تاریخی و به کلمهای به نام «بافت تاریخی» رسیدیم. این کلمه در مقابل هر پهنه تاریخی به نام «بافت» انتخاب شده است.
این کلمه درست اما قابل نقد است. به دلیل اینکه ما وقتی راجع به بافت تاریخی صحبت میکنیم، محدودهای را انتخاب و بهسازی و نوسازی میکنیم و اقدامی هم برای بقیه شهر انجام میدهیم؛ اما هیچگاه بین بافت تاریخی و کلیت شهر ارتباطی برقرار نمیشود.
شهر تابع نیروهای بومی است
شهر، یک بنای تاریخی یا گروهی از ساختمانها نیست؛ بلکه تابع نیروهای بومی در حوزههای تاریخی، اجتماعی و فرهنگی است که مقداری شکل گرفته و به شکلگیری ادامه میدهد؛ اما حوزه تفکر درباره بافتهای تاریخی، حوزه شهر تاریخی است؛ به این معنا که باید توجه کرد «اصفهان یک شهر تاریخی است»؛ بنابراین سیتیسنتر، مجتمع پارک، خیابان چهارباغ بالا، دردشت و مجموعه نقشجهان و… همه با هم شهر تاریخی را تشکیل میدهند.
واژهای به نام «انباشت گذشته» وجود دارد که نشان میدهد عموما مواجهه ما با بافتهای تاریخی مواجهه صرفا کالبدی است و از «انباشت گذشته» تشکیل شده است.
ما مقداری اندوخته داریم که به گذشته مربوط میشود که عموما ابنیه، فضاهای شهری، آیینها و مناسک هستند؛ ولی هرچه هست، گذشته است و تاریخ نیست.
تاریخ همین اکنونی است که من در حال ارائه و گفتوگو با شما هستم؛ بنابراین تاریخ از اکنون شروع و به فردا موکول میشود؛ منتها هیچ امروزی نیست که سؤالش را به فراخور از دیروز جستوجو نکند؛ بنابراین تاریخگذشته نیست و دانستن این موضوع بسیار مهم است.
بنابراین اگر امروز یک فضای شهری در یک شهر تاریخی مورد سؤال باشد، از خودمان میپرسیم که با گذر یا خیابان چه کنیم تا با آن مسئلهای حل شود؛ چون در شهر تاریخی وجود دارد. اینگونه نیست که ما در بافت تاریخی جستوجو نکنیم؛ اما چگونه و چطور خیلی مهم است!
باید روایت کلانشهر تاریخی را بدانیم
پس تناظر بافت تاریخی و شهر تاریخی در موضوع شهر فرهنگی بسیار مهم و در بستر روایی مهمتر است. شما تا زمانی که روایت کلانشهر تاریخی را ندانید، هر اقدامی که انجام دهید، صرفا عطف به کالبد است؛ حتی اگر موضوع شما میراث ناملموس یا یک آیین باشد.
وقتی هم از روایت صحبت میکنیم، موضوع بسیار سهل و ممتنعی است که همه راجع به آن صحبت میکنند و میگویند باید بهدنبال قصهها بگردیم؛ ولی وقتی از روایت تاریخی صحبت میکنیم، باید روایت را با مسئله روز آغاز کنیم.
استفاده از واژه «بافت» به جای «پهنه» مهم است
پرسش دیگر این است که چرا به این مجموعهها «بافت تاریخی» گفتهاند؟! اطلاق کلمه بافت به جای پهنه بسیار مهم است و باید به آن توجه کرد. بافت در بدن انسان و موجودات زنده معنایی دارد که قابل تکثیر است و همان تعاریفی که در حوزه بافت وجود دارد، میتوان به آن پرداخت؛ اما وقتی میگوییم پهنه تاریخی، دقیقا همان است که گویی تکهای را معطوف به گذشته فریز میکنیم و به آن نمیپردازیم.
در حوزه بافت تاریخی دو اتفاق بسیار مهم میافتد و اگر این دو نکته نباشد، آنها مشتی خار و خشت و احساس نوستالژی و گذشته هستند که بهخودیخود از اهمیت برخوردار نیستند؛ اما آن چیزی که بافتهای تاریخی را برای ما بهعنوان بافت حائز اهمیت میکند، تجربه طولانی بافت با محیطزیست و پیرامونی خودش و در کنار آن، اهلیت و اهلشهرشدن است.
زمانی که به سراغ این دو موضوع در حوزه بافت برویم، توجه ما به این موضوع جلب میشود که چرا نباید بگوییم پهنه تاریخی.
تمام آنچه بهعنوان بافت تاریخی، اعم از کالبدی و غیرکالبدی وجود دارد، پاسخهایی هستند که براثر مسائل زیستمحیطی در شهر، پهنه، کشور و در هر مقیاسی راجع به آن صحبت کنید، به وجود آمده است.
البته امروز پاسخ خودش را میطلبد؛ بنابراین نمیشود با یک فرمت صرفا از گذشته سخن گفت؛ اما چون تعامل محیط و هر مسئله با یک پاسخ کالبدی یا غیرکالبدی، ملموس یا غیرملموس اخت پیدا کرده، بنابراین خوانش این تجربه بسیار حائز اهمیت است.
«اهلیت»، «شهر تاریخی» را میسازد
میان دامغان و سمنان یک محوطه تاریخی به نام «قومس» وجود دارد که این محدوده انباشت آبی بسیار فراوان داشته و در متون مختلف راجع به آن صحبت و اشاراتی شده است؛ اما به دلیل نحوه استفادهکردن از این فراوانی آب، این مکان دچار خشکسالی و فرونشست زمین و خالی از سکنه شده است.
امروز این فرونشست زمین را درباره اصفهان و بسیاری از شهرها شنیدهاید. ما در سرزمینی زندگی میکنیم که تجربه طولانی با محیط از این جنس وجود دارد؛ بنابراین میبینیم که بازخوانی تجربه «قومس» در حوزه تمدنی سرزمین و سپس در حوزه جغرافیایی و زیستی برای بسیاری از مکانها میتواند پاسخهایی داشته باشد.
البته هماکنون تکنولوژیها، امکانات و فهم دیگری داریم که بر خوانش اضافه میشود؛ اما بهناچار باید آن خوانش را انجام دهیم تا متوجه تجربه طولانی با محیط شویم.
حاصل این تجربه طولانی موضوعی به نام «اهلیت» است و باعث میشود مردمی اهل سرزمینشان شوند؛ یعنی بتوانند پاسخ مسائل خودشان را کشف کنند و به دیگران انتقال دهند؛ بنابراین این موضوع بسیار مهم است که ما چگونه میتوانیم تجربه دیروز را به اشتراک بگذاریم.
«اهلیت» و «حافظه شهری» دو صفتی است که هر شهری داشته باشد، شهر تاریخی یا شهر باحافظه محسوب میشود.
میراث شهری، حافظه شهری است
موضوعی به نام «میراث فرهنگی» وجود دارد که در تمام دنیا شناخته میشود و موضوعی به نام «میراث شهری» که اخیرا گفته میشود. این دو، تفاوتهایی با یکدیگر دارند. میراث شهری گونهای از میراث فرهنگی نیست؛ بلکه حافظه شهری است.
حافظه شهری دو جنبه تعریفی و بیانی دارد: یکی، باقیمانده تجربه گذشته است؛ بهنحویکه در ذهن و نتیجه تلقی ما از خود ما نقش دارد و دیگری، توان یا قوهای است که از راه آن، گذشته را به خاطر میآوریم.
این دو جنبه تعریفی از حافظه بسیار حائز اهمیت است. این موضوع تفاوت میراث شهری و فرهنگی را مشخص میکند و درواقع اینکه میگویند حافظه شهری همان میراث فرهنگی است، مشخص میشود؛ یعنی من اصفهانی در اصفهان، من شیرازی در شیراز، من کاشانی در کاشان، من پاریسی در پاریس و هر فردی در هرکجا به صفت مکان شناخته میشود.
این بخشی از ماجراست که به حافظه یا باقیمانده آن تجربه بازمیگردد. مهمترین نکته آن، این است که ما با حافظه جمعی در شهر روبهرو هستیم و حافظه جمعی است که شبکه شهری را بهوجود میآورد.
اگر من هنگامی که در چهارباغ قدم میزنم، با هتل جهاننما و با کرورکرور خاطره، ارتباط داشته باشم، این نمیتواند حافظه شهری باشد.
اما وقتی من و بسیاری دیگر با چهارباغ ارتباط برقرار میکنیم و این ارتباط عمیق میشود، چنانکه «علی خدایی»، نویسنده اصفهانی در روایتهای چهارباغ، هتل جهاننما را میآورد و برای آن شخصیت و کاراکتر قائل میشود، یعنی گذشته در ساحت تجربه جمعی قرارگرفته و این حائز اهمیت است.
این میشود حافظه جمعی که بسیار مهم است.
حافظه تاریخی، خاستگاه و محل تبلور حافظه شهری است
حافظه شهری حاصل توالی رخدادها و پاسخدادن به مسئله است؛ نقطهای که حافظه شهر موضوعی را درباره شهر به خاطر میآورد؛ مانند موزه خیابان ولیعصر که حافظه شهر است؛ بنابراین حافظه تاریخی خاستگاه و محل تبلور حافظه شهری است و این بسیار مهم است.
درواقع بافتهای تاریخی کجایی شهر را برای ما مشخص میکنند؛ بااینحال هیچ شهری گذشته خود را بازگو نمیکند؛ اما خطهایی مانند خطهای دست دارد که در گوشههایی از آن بافتهای تاریخی نوشته است؛ بنابراین ما باید کاشف بافت و شهر تاریخی باشیم و برای کشف بافت تاریخی به حافظه شهر رجوع کنیم.
اینجاست که بین بافت تاریخی و فرهنگی شهر تفاوتهایی بهوجود میآید. حافظه تاریخی خاستگاه تبلور شهری و امکانی است برای اینکه گذشته شهر را مورد خوانش قرار دهیم. آیا ما به همه قصه تاریخی شهر نیازداریم؟ اگر نیاز نداریم، چگونه باید با آن برخورد کنیم؟
باید از هرگونه برخورد موزهای، گذشتهمحور و انباشت گذشته پرهیز کنیم؛ وگرنه دچار چالشهایی میشویم که امروز هم با آن مواجه هستیم و مهمترین آن، این است که برنامه هفتم توسعه تدوین میشود و هیچ اثری از تأثیر دانش شهر تاریخی، بازسازی شهر تاریخی، منظر شهر تاریخی و در کل، میراث فرهنگی در آن نیست و تنها به چند گزاره در حوزه گردشگری بسنده شده است و هرروز هم ما با این سرزمین غریبهتر میشویم و دلیلش این است که ما درواقع آن را گذشته پنداشتهایم؛ درحالیکه بسیاری از پرسشهای ما در آن گذشته نهفته است و با شناسهای به نام «حافظه شهری» قابل خوانش شدهاند.
شهرها منظر طبیعی و منظر ذهنی دارند
نکته بسیار مهمی که باید درباره شهر تاریخی بدانیم، این است که وقتی به شهرها فکر میکنیم، باید ببینیم چه چیزی به ذهن میآید. اینکه میگویند رشت، شهر خلاق غذا و اصفهان شهر خلاق صنایعدستی است، آیا این موضوع صحیح است؟
وقتی سفرنامه قفقاز را میخوانید، موضوع غذا را میبینید. این تبلور ذهنی ما را میسازد و در همه شهرها همینگونه است. شهر علاوه بر منظر طبیعی، دارای بعدی است که آن را منظر ذهنی مینامند.
منظر ذهنی شهر به کیفیتهایی اشاره دارد که حاصل چشماندازهای کالبدی و فهم دیداری اهل شهر است؛ یعنی تصویر ذهنی شهر پیش از آنکه یک امر سوژهای از بیرون باشد، بهقصد اینکه گردشگر و توریست بیاوریم، موضوعی که اهمیت دارد، فهم دیداری اهل شهر است که حاصل چشماندازهای کالبدی و تجربه زیسته است و حافظه شهری خودش را در آنها نشان میدهد؛ بنابراین تصویر ذهنی شهر بسیار مهم است؛ چون در منظر فرهنگی، خودش را نشان میدهد.
با حافظه شهری، شهر تاریخی و روایت آن را کشف میکنیم
آلدو روسی، معمار برجسته ایتالیایی، میگوید: «فرایند تغییر شهری قلمرو تاریخ است؛ اما توالی رخدادها حافظه شهر را میسازد و این بستر روانی مطلوبی برای فهم شهر است. درواقع وقتی ما به سراغ حافظه شهر میرویم، اهل هر شهر در آن حافظه نقشی برای خودشان حس میکنند؛ بنابراین هر شهر تاریخی کجاییاش را بهوسیله بافت تاریخی میشناسد.
پس اهمیت بافت تاریخی نه به دلیل گذشته و نه به دلیل انباشت گذشته و نه به دلیل ابنیه است؛ بلکه به این دلیل است که بهواسطه حافظه شهری بهجا آورده و شناخته میشود و سپس کجایی شهر را برای ما مشخص میکند.
هر بنا در محله، شهر، بستر یا زمین طبیعی به وجود آمده است که دلایل مختلفی دارد و همه آنها خردخرد که در کنار هم چیده شوند، میفهمیم چرا در یک اقدام نوسازی باید به کف یا دیوارهها رسیدگی شود؛ درحالیکه باید به موضوع دیگری در فرایند بازآفرینی شهری توجه کنیم.
در بازسازی، نوسازی، مرمت و هر چه نام آن را میگذاریم، تمایل داریم شهر را جای بهتری برای زندگی کنیم و هرکس نخواهد این کار را انجام دهد، موفق نمیشود؛ بنابراین همه اینها بستر و زمینه طبیعی دارند که باید به آنها توجه شود.
در این بستر بر اساس همان شناخت و حافظه شهری، مکانهای محصور و محیطهای طبیعی بهوجود آوردهایم. سادهترین و جامعترین تعریف از «منظر فرهنگی» تعامل محیطهای مصنوعی با بستر فرهنگی است؛ یعنی هرکجا مکان مصنوعی با بستر فرهنگی به وجود آمده (چه یک اثر باشد، یک عمارت فرهنگی، یک مجموعه یا حتی رویداد و اتفاق) منظر فرهنگی خلق شده است.
بنابراین منظر فرهنگی به همه تجارب ملموس و ناملموس گفته میشود که تجمیع محیط مصنوعی و روایتهای آن با بستر طبیعی است.
اینجا کلمه روایت خودش را بسیار نشان میدهد؛ یعنی ما مکان مصنوعی را با توجه به روایتهایش میشناسیم. شهر موضوعی را به ما نمیگوید و ما بهواسطه حافظه شهری، شهر تاریخی و روایت آن را کشف میکنیم.
چگونه یک شهر میتواند به یک اکوسیستم پایدار تبدیل شود؟
هر شهری که سابقه سکونت دارد، شهر تاریخی است و شهر غیر تاریخی وجود ندارد. هر شهر جدیدی هم که احداث میشود، شهر تاریخی است. شهرهایی مانند بهارستان و مجلسی در اصفهان اینگونه هستند؛ اما اشکالهایی هم دارند.
این شهرها با خودشان دو تجربه را انتقال میدهند.
مهمترین این نمونهها «شهرک اکباتان» در تهران و «فولادشهر» در اصفهان و «بریند» در آبادان هستند که با خواندن آنها میتوانیم بفهمیم چگونه تجربه زیستی رخ میدهد و انتقال پیدا میکند و حافظه شهری کار خودش را انجام میدهد و امروز درباره شهر آبادان این نکته صدق میکند؛ بنابراین تمام گفتهها در مسیر زیستن انسان در شهر رخ میدهد و دستور از بالا به پایین نیست.
خطای مغرضی است که فکر کنید میتوانیم فرهنگ یا هر چیز دیگری را از بالا برای ساختن موضوعهای جدید بهوجود بیاوریم. دو مجموعه اکونومیست و یونسکو بین سالهای 2011 تا 2021 در حدود 10 سال پایشی انجام دادند که به یک منظر شهری، تاریخی و فرهنگی در شهر منجر شد.
در این زمینه به چند پرسش رسیدند و از خلال این پرسشها پایش صورت گرفت. پرسش اول این بود که «چگونه یک شهر میتواند به یک اکوسیستم پایدار تبدیل شود؟» به این معنا که ما درباره تاریخ و تجارب تاریخی شهرمان اطلاعاتی داشته باشیم، اما منجر به این نشود که بتوانیم محیطزیست سالمی برای انسان بهوجود آوریم و دچار بحرانها شویم.
پرسشدوم اینکه «چگونه نسلهای آینده میتوانند در حفظ تداوم زندگی شهری مشارکت داشته باشند؟»
مرحوم دکتر باقر آیتاللهزاده شیرازی گفته است: «اگر ما مرمت میکنیم، برای حفظ تاریخ معماری است.» تاریخ معماری میخوانیم برای اینکه امروز بتوانیم درست بسازیم؛ بنابراین مسئله ما امروز و فرداست. این موضوع مهم است که نسلهای آینده نمیتوانند در تداوم زندگی شهریشان مشارکت داشته باشند.