به گزارش اصفهان زیبا؛ کلاس چهارم دبستان که بودم، معلم خوشذوقی داشتیم که گاهی بعد از اتمام درس و برای رفع کسالت و خستگیمان یک بازی در کلاس اجرا میکرد. بازی از این قرار بود که او از ما میخواست تا با تماشای اشیایی که در اطرافمان بود، بگوییم که در آن لحظه به یاد چه چیزهایی میافتیم. مثلا از دیدن نیمکتهای کلاس، تختهسیاه، پنجرهها، دیوارها و… .
ما باید بهمحض تماشای آن شیء مدنظر بدون معطلی و فوت وقت میگفتیم که چه تصویری در ذهنمان شکل گرفته است. بعد خانم معلم بازی را کمی پیچیدهتر میکرد و از ما میخواست که میان اشیا و مفاهیمی که از قبل در ذهن داشتهایم ربطی پیدا کنیم.
مثلا از ما میخواست که بگوییم نیمکتهای چوبی کلاس ما را به یاد کدام یک از روزهای هفته یا کدام یک از صداها و یا اعداد میاندازند. اینجا بود که ذهن ما شروع به ایجاد پیوندهای نامرئی میان اشیا و مفاهیم انتزاعی میکرد.
مثلا یادم هست وقتی از من پرسیده شد که نیمکتهای چوبی کلاس که روی صفحهشان هم پر از خط و خش بود مرا به یاد کدام یک از روزهای هفته میاندازند، من روز شنبه را انتخاب کردم. حالا چرا؟
چون نشستن روی نیمکتهای چوبی همیشه برای من کار دشواری بود و کمر و پاهایم از زمختی و بلندی آنها درد میگرفت. از آنطرف، روزهای شنبه برایم حس ناخوشایند پایان تعطیلات آخر هفته و بیدار شدن از خواب ناز و رفتن به مدرسه را داشت. به همین دلیل هم در ذهنم پیوندی میان روزهای شنبه و نیمکتهای چوبی برقرار شد…
این بازی که آن روزها میان بچههای کلاس به یک سرگرمی مرسوم تبدیل شده بود، تا سالها بعد همراه با من ماند. در واقع، ذهن من از این طریق آموخت که میتواند میان مفاهیم انتزاعی و امور ملموس و تجربی پیوند بزند و خودش را یک قدم به شناخت بهتر و عمیقتر دنیای اطرافم نزدیک کند.
خاطرهسازهای شهری
ذکر این مقدمه برای آن بود تا به این سؤال بپردازیم که مکانها و فضاهای شهری بهویژه خیابانها که اصلیترین معابر عمومی شهر به شمار میروند و گاهی طی روز چندین بار در آنها رفتوآمد میکنیم، چطور و بر چه اساسی میتوانند در ذهن ما به مفاهیم انتزاعی مرتبط شوند؟
چه میشود که یک خیابان میتواند مفاهیمی مانند یک تصویر، یک خاطره، یک عطر یا حتی یک صدا را در ذهن ما زنده کند و میان واقعیت عینی خود با این مفاهیم پیوندی ناگسستنی ایجاد کند؟ اینها سؤالاتی است که از چند شهروند اصفهانی درباره خیابانهای محبوبشان پرسیده و آنچه گفتهاند را برای شما روایت کردهام.
جلفا بوی قهوه میدهد!
«مهری» دختر جوان 28 سالهای است که میگوید خیابان جلفا و بهطورکلی محله جلفا با بوی قهوه در ذهن او گره خورده است.
او میگوید: «قهوهفروشیها و کافههای زیادی که در این محله وجود دارد باعث شده تا حتی وقتی در اصفهان نیستم هم، از بوییدن عطر قهوه به یاد جلفا بیفتم. هرچند این روزها در خیابانهای مختلف اصفهان قهوهفروشیها و کافههای زیادی هستند که بوی قهوهشان را میشود از چند متر آنطرف تر احساس کرد، اما احساس میکنم بوی قهوه با هویت جلفا پیوند نزدیکی دارد و میشود گفت آنجا پایگاه و خانه قهوه در این شهر است…»
پروین، خیابانی بر بستر یک باغ
«اکبر» مردی میانسال و از ساکنان خیابان پروین است. او میگوید این خیابان با معابر و پیادهروهای عریض و خوش ساختی که دارد، تصویر یک باغ بزرگ را در ذهن او زنده میکند که از میان آن جادههایی عبور کرده است.
او اضافه میکند: «من ساختار خیابان پروین را خیلی دوست دارم. چون هم رانندگی کردن در آن راحت است و هم پیادهروی. هم خیابان عرض خوب و زیادی دارد و هم پیادهروها طوری طراحی شدهاند که میشود با فاصله نسبتا زیادی از خیابان (نسبت به سایر خیابانها) در آنها قدم زد. گاهی احساس میکنم اینجا باغ بزرگی بوده که البته درختان زیادی نداشته اما محوطه و فضای دلبازی داشته و جاده از میان آن عبور کرده است…»
حسینآباد، بازارچهای برای تمام فصول
«هادی» 39 ساله و از اهالی خیابان حسینآباد در منطقه 5 است.
او که زیروبم این خیابان را بهخوبی میشناسد و بخش زیادی از خاطرات دوران کودکی، نوجوانی و جوانیاش را در اینجا گذرانده، در این باره میگوید: «در خیابان حسینآباد از شیر مرغ تا جان آدمیزاد پیدا میشود! توی پیادهروهایش که قدم میزنی انواع بوها مثل بوی ماست و پنیر و سبزی و میوه تازه را احساس میکنی. سرتاسر خیابان پر شده از مغازههای مختلف. از قهوهفروشی گرفته تا لوازمالتحریر و لباس و کیف و کفش و البته دفتر املاک که دو طرف خیابان را قبضه کردهاند. گاهی وقتها تصویر ذهنیام از این خیابان، تصویری از یک بازارچه دراز و باریک است که میتوانی هرچه میخواهی در آن پیدا کنی. بهخصوص که بافت خیابان بهویژه در کوچهپسکوچههایش هنوز تا حد زیادی محلی است و حالت سنتی خود را حفظ کرده است.»
خیابان بهشتی، کدر، تاریک و دلگیر!
از پل فلزی که به سمت شمال شهر اصفهان حرکت کنید، قدم به خیابان شهید آیتالله بهشتی میگذارید. خیابانی که از گذشته به دلیل موقعیت جغرافیاییاش که به ورودی شهر نزدیک بوده، پاتوق تعمیرکارهای خودروهای سبک و سنگین بوده و هنوز هم علیرغم همه تغییراتش، حال و هوای پیشین را با خود دارد.
«سعید» که حدود پنج سال است در نزدیکی این خیابان سکونت دارد دراینباره میگوید: «خیابان بهشتی به چشم من خیابانی کِدِر، تاریک و دلگیر میآید. انگار از همان بدو ورود از سمت پل فلزی حال و هوای خیابان یکدفعه تغییر میکند و آن سرزندگی و نشاطی که قبل از آن احساس میشد، دیگر در آن احساس نمیشود. شاید دلیلش این باشد که این خیابان هنوز محل تجمع تعمیرکارهای خودروهاست و نتوانسته حال و هوای خیابانهای اطرافش مثل مطهری، حکیم نظامی و عباسآباد را پیدا کند…»