البته برخی نیز اعتقاد دارند انصاری موضعی دورویه در خصوص وقایع مشروطه داشت؛ چنانکه گاهی در نوشتههایش از حاج آقانورالله، رهبر مشروطهخواهان اصفهان، طرفداری میکند و زمانی به انتقاد او میپردازد.
اما اهمیت اساسی صدرالادبا را باید در رسالههای او جستوجو کرد؛ یعنی دقیقا زمانی که او قلم به دست میگیرد. او در زمانهای که برای مشروطه بسیار مینویسند، از کاروان نویسندگان عقب نمیماند و گنجینه انصار را در هما ن اوایل مشروطه، یعنی سال 1325 مینویسد.
«آگهی شهان از کار جهان» و «تمدن و تدین» و «مور و بلبل» از دیگر آثار او در این زمینه است. اما نوشتههای او با سایر رسالههای مشروطه فرق میکند.
او مثالها و استدلالهایش را نه برای تأیید نظام مشروطه، بلکه برای اثبات ضعف و سستی نظام مشروطیت به کار میبندد. درواقع جابریانصاری هم به نوع خود آن بالا مینشیند و ضعفها را به رشته تحریر درمی آورد.
از طرف دیگر به همگان میگوید که کار سخت است؛ مثلا جایی آورده است: «جوان: وضع حالیه را به مشروطه نزدیکتر یافتی یا به استبداد؟ پیر: وجدان من از روی آزادی عقیده میپندارد هنوز نام مشروطیت در ایران وجود ذهنی نیافته، چه رسد به وجود خارجی.»
بهعلاوه جهل و غرض مشروطه نمایان، طوری پرده بازی را زشت جلوه داده که تا قرنهای دیگر هرچند عقلا فریاد زنند مشروطیت اسلامی بذات بالاترین وسایل ترقی است، همه پنبههای سیمابآلوده در گوش نهاده، بگریزند و به دامان هر نکبتی بیاویزند؛ جز دولت مشروطه… .
طبیعی است کسی با چنین روحیاتی در حیات سیاسی فردی خود نمیتواند پابند یک جریان یا گروه خاص شود؛ همان طور که پس از استقرار مشروطیت، اعیان اصفهان او را به وکالت خویش در مجلس برگزیدند، اما او نپذیرفت و همان حرفه روزنامهنگاری را ادامه داد.
نه میتواند فساد و ظلم دستگاه قاجاری را نبیند و نه میتواند چشم به روی خطاهای مشروطه خواهان ببندد. این چنین فردی نمیتواند عضو ثابت یک طرف دعوا باشد؛ اما میتواند از خود آثاری برجا بگذارد که از پس کناررفتن هیاهوهای زمان خود، اهمیتش مشخص شود.
ما همواره در دل تاریخ یک نفر را میخواهیم که از موضع بالا بنشیند و عیبها را برجسته کند تا در اوج سرمستی و نشاط و غرور، متوجه شویم که داریم چه مسیر خطایی را طی میکنیم و با این دست فرمان عاقبت امورمان کدام است.
پس صدرالادبا مرد انتقاد است وانتقاد خود ابزار و سلاحی مهم در میانه روزگاران است. اکنون به میانه رساله «گنجینه انصار» میرویم و با قلم انتقادی صدرالادبا بیشتر آشنا میشویم؛ مثلا در همان آغاز کار، شوخ جواب سلام علیکم شیخ را با تنکیو و پاردن و مرسی میدهد.
آنگاه شیخ متعجب میگوید: «سلامعلیکم که زبان خودمان است! فرنگیها نیز این را میدانند؛ اما فرنگیمآبها یک پا از آنها پیش افتادهاند. فرنگی حضرت خاتم را قبول ندارد، فرنگیمآب از آدم تا خاتم را بلکه موجد کل عالم را.
فرنگی برای تحلیل غذا، چند مثقال مشروب با ناهارش صرف مینماید، فرنگیمآب یک کپ عرق و شراب، تا در کوچهها خواب افتد یا در جوی آب. فرنگی آسمان را میگوید دروغ است، فرنگیمآب زمین و آسمان هر دو را دروغ میپندارد.»
میرزا حسنخان انصاری پس از شکوه از دوران تقلید فرنگی چند راهحل هم ارائه میکند که به قدر عقل آن زمانه قابل تحسین است: «در تأسیس بانک ملی که نوشداروی اعظم است، به جان و مال کوشیده.
مالیه را تصفیه و نظام را تصحیح و شعب عدلیه قانون حفظ اعراض و نفوس و اموال مردم را مجری دارند. بعد تجارت و صناعت تکمیل و از آمریکا و ژاپن چند نفر موقتا معلم عالی مزدور کنند.»
انصاری رابطه ایرانیها با فرنگیها را اینگونه جمعبندی میکند: «در شصتساله ایجاد مدارس، هنوز به سرمنزل اول، و احتیاج و فقر اکمل، بلکه بد از بدتر هستند. معلومات خودشان هم از دست رفت. به عین مثل کلاغ و کبک شد.
نیک تأمل کن! امتیاز و قومیت هر ملتی به زبانش است و هر دولتی زبان بیگانه را در ملک خود نشر داد، استقلال و قومیتش از میان رفت. »
از میانه این کلمات است که معلوم میشود چرا میرزاحسنخان جابریانصاری بعضا به جریان مشروطه و مشروطهخواهی بدبین است؛ چنانچه در جایی از مشروطه با کنایه سخن میکند که «خواستند آرایش ابرو کنند، چشمش را کور کردند.»
این سخن به آن معناست که انصاری با ذات آرمانهای مشروطه همراه است و آن را اعتلای هویت میداند؛ اما به آنچه رخ داد، منتقد است و حساب خودش را از مشروطهخواهان آن زمان جدا میکند.
او در نوشدارو میگوید: «شش سال پیش در گنجینه انصار به رمز و کنایه نظراتم را اعلام کردم و از این ماجرا ناامید بودم.» اینکه میرزا حسنخان جابریانصاری در زندگی شخصی چه مرامی در خصوص مشروطه داشته است، بحث درجهاولی نیست؛ اما قلم او نسبت به مشروطه و مشروطهخواهان درمجموع تلخ است.
او در یک کلام، معتقد بود مشروطه برای موفقیتش باید از فرهنگ ایرانی و اسلامی بهره ببرد و دفع داشتههای تاریخی ما به نام دفع کهنهپرستی خطایی بزرگ
است.
البته این نویسنده آرمانگرا هنوز هم مأیوس مطلق نیست. او هنوز برای مخاطبانش نسخه میپیچد: «ایران راباید دوای ایرانی داد. ایرانی باید ایران را بخواهد، ایران را باید ایرانی نگاه دارد.»
جابریانصاری به ماجرای وطن بسنده نمیکند و عقیدهای عمیقتر را به قلم میراند: «اشتراک دینی اکمل از وطنی است.» او به جوانان زمان حال و آینده خود گوشزد میکند که دین از امور قلبی است و دین از پیوند خانوادگی هم میتواند قویتر عمل کند.
اسلام است که میتواند ایرانیان را به شکلی اجتماعی در راه مستقیم قرار دهد. والا بحث وطن که به تعبیر انصاری بحثی اعتباری است در مقابل اسلام است که از عرب بادیه، شهید میسازد. جابریانصاری در نهایت نسخه یا نوشداروی خود را اینگونه ارائه میکند:
1.رسوخ ایمان در قلوب مردم و هرچه محکمترشدن دین. باید برنامه مدارس تغییر کند تا اطفال اصول عقاید و فروع مسائل و ادای فرایض را بهتر بشناسند. معلمان گزینش دینی شوند و در علوم طبیعی به سادهلوحان بفهمانند که مؤثر، خالق طبیعت است.
2.عالم ناقص را در کار نگذارند که جهل بسیط بهتر از علم ناتمام است.
3.درستکاران و صاحبان علاقه را در کار قرار دهند.
4. قناعت رایج شود.
5.جهد در صنایع رواج یابد؛ ولو به مختصر بضاعت.
6. از باتجربهها در امور استفاده شود.
7.بدانیم که پیشرفت امور همه از غیوران است.
در پایان رساله نوشدارو یا دوای درد ایرانیان نویسنده این گونه بشارت میدهد: «ایران نمیرود، خلیج فارس و کوه دماوند همیشه به جای خود تلاطم و استقامت دارد.
ما از سرمنزل دانایی، هزاران سال مسافت سیر نور، دور رفته و عادات مضره پیش گرفتهایم. هر زمان به حال خود آییم، همان بهشت و گلستان امن را میبینیم.»