سی و سه پل، حالا بعد از چهار قرن، از پلی در «ورودی شهر»، به پلی در «قلب شهر» تبدیل شده است؛ جایی که مردم اصفهان کمتر دیگر برای «عبور و مرور» و بیشتر برای «تفرج و خیالبافی» میشناسندش. بر این پل اما داستانها گذشته و میگذرد، داستانهایی که با احوال زاینده رود گره خوردهاند؛ اما سی و سه پل را چطور باید دید؟ دیدار با این پل چطور باید اتفاق بیفتد؟ در چه موقعی از روز؟ روی پل چه باید خورد؟ رنگها و صداها و عکسهای پل چگونهاند؟! «پلنوشت»های علی خدایی روایتهایی هستند از تجربههای آقای داستاننویس از حال و احوال مسافران و اصفهانیها روی اصلیترین پل اصفهان.
جذابترین و البته شلوغترین مراسمی که به سی و سه پل گره خورده بود، جشن آبریزان یا آبپاشان بود. سیزدهم ماه تیر هر سال در این روز جشن بزرگی برپا می شد و ایرانیان آب و گلاب بر سر و روی هم میپاشیدند.
اگر شاه عباس در مازندران یا گیلان بود، جشن را در کنار دریای خزر برگزار میکرد و اگر در اصفهان اقامت داشت، مراسم با تشریفات بسیار و با حضور سفرای خارجی در زاینده رود کنار سی و سه پل برگزار میشد. ماجرا هم از این قرار بود که شاه به همراه بزرگان دولت و سرداران و مهمانان خارجی از صبح به پل سی و سه چشمه میرفتند و زیر طاقنماهایش مینشستند.
مردان شهر لباسهای کهنه کوتاه با شلوارهای تنگ میپوشیدند و شبکلاه به جای عمامه سرشان میگذاشتند. کاسهای هم دست میگرفتند و در زاینده رود رو به روی سی و سه پل مشغول آب پاشیدن به یکدیگر میشدند. زنان اما فقط اجازه داشتند بالای پل بنشینند و جشن را تماشا کنند.
پل خواجو (از لحاظ دوره تاریخی ساخت) از جاذبه های مشابه این بنا میباشد. به دلیل وجود 33 چشمه (حجره) در معماری این بنا با نام سی و سه پل شناخته میشود.
این مکان در دوره صفوی در سال 1011 هجری ساخته شده و در سال 1310 به شماره 110 ثبت شد ولی جای تعجب است که این پل در فهرست میراث جهانی یونسکو ثبت نشده است. بانی این بنا، الله وردیخان (اسیر گرجی که غلام دربار شاه طهماسب شد و پس از مسلمان شدن، به مقام سپهسالار شاه عباس اول رسید) بوده است.
نام های پیشین این پل عبارتند از، الله وردیخان، سی و سه چشمه، چهارباغ، جلفا که کارکرد پیشین آن اتصال دو خیابان سلطنتی چهارباغ بالا و چهارباغ عباسی و پل اتصال محله جلفا به شهر اصفهان بوده اما امروزه فقط با نام پل تاریخی شناخته می شود.
عکسهای یادگاری با پل!
صبح های زود عید، تعطیلی و بین تعطیلات که مسافرها زیاد میشوند سی و سه پل، در طرف میدان انقلاب همیشه پر از ماشینهایی است که آدم های مختلفی در آن ماشینها خوابیدهاند. انگار اینجا مرکز اصفهان است و سی سه پل، جایی است که از آنها محافظت میکند.
آدمها بر حسب فصل ماشینها را روشن گذاشته و پنجرهها را بالا بردهاند آنقدر که پشت شیشههای بخارزده هیچ چیزی پیدا نیست یا اینکه پنجره ماشینها پایین است و منتظر نسیم سحر هستند که از سمت پل به طرفشان بوزد و آنها آرام آرام از ماشین پیاده شوند، از پلهها پایین بروند و آن مرکز شهری را که اسمش سی و سه پل است، کشف کنند.
بعد آرام آرام از پلهها بالا میآیند و پشت سرشان را نگاه میکنند که ببینند بقیه هم میآیند یا نه، اصلا بقیه بیدار شدهاند؟! بعد میگویند صبر کن! صبر کن! چقدر صدای «صبر کن» در آن ابتدای پل میشنویم. همه میخواهند اولین نفر باشند.
مسافرها از ماشینها پیاده میشوند و آرام آرام از پل بالا میآیند. وقتی به بالای پل میرسند، اولین کاری که میکنند، این است که دور و برشان را نگاه کنند. بیشترین عکسهایی که از سی و سه پل داریم، آنهایی است که مردم از پلهها بالا آمدهاند، در قابی از پل ایستادهاند و یک نفر آن قدر عقب رفته که بتواند همه آدمها و پل را در عکس جا بدهد. بعد از آن، اولین کاری که میکنند این است که میآیند و به پل درازی که اتاقکها دارد، نگاه میکنند! آنها هنوز نمیتوانند از کلماتی مثل «دهنه»، «حجره» یا «غرفه» استفاده کنند. برای آنها هنوز این کلمات معنی ندارند.
وقتی وارد این فضاهای باز میشوند، از هر طرف رودخانه یا خشکی را میبینند و هر دو به هر حال منظره بدیعی است. اگر صبح زود باشد، خورشید را میبینند که آرام آرام طلوع میکند و اگر کمی از وقت طلوع گذشته باشد، کم کم روشن شدن غرفهها و تابیدن آفتاب به آنها را میبینند. اگر کمی دیرتر باشد و تابستان، در آن گرما سعی میکنند از داخل غرفهها رد شوند و اینجاست که بازی «سرت را پایین کن» به یکی از بازیهای خوب اول صبح برای مسافرانی که تازه از راه رسیدهاند آغاز میشود.
خیلیها ممکن است سرشان به برآمدگی بین دو تاقی برخورد کند. مسافرها همان جا شروع میکنند به عکس گرفتن. یکی از بیشترین عکسهایی که از پل گرفته میشود، عکسهای داخل غرفههاست. همه در حال ژست گرفتن و دست به دیوار ایستادن هستند. کم کم مسافران پل، گرسنه می شوند. این طور وقتها، معمولا مادرها یا خانمها که همیشه در کیفشان یک تکه نان و پنیر، آب نبات یا ویفر برای بچهها دارند، بچهها را آرام میکنند و میگویند: «حالا صبحانه میخوریم».
کمی که جلوتر میروند، معمولا مادر خانواده میگوید: «برگردیم.» و این یعنی برویم و از صندوق عقب سفره را برداریم و بنشینیم در غرفهها یا برویم کنار رودخانه و صبحانه بخوریم. اگر شانس داشته باشند، روی سنگهای بزرگ پایین رودخانه که می نشینند صدای آب را هم میشنوند و این عبور آب برای آنها خنکی خاصی ایجاد میکند. این خنکی خاص و پلی که به آن تکیه دادهاند، در حقیقت ایجاد خاطره میکند.
بارها من شنیده و دیده ام که وقتی این فیلمها را بعدا برای دیگران نشان داده اند، میگویند: «اینجا آبی رد میشد، اینجا خنکیای بود. یک اتفاقی بود که انگار هر چقدر غذا میخوردیم سیر نمی شدیم.» و این اتفاق فقط در سی و سه پل میافتد و البته در پارکها و پلهای دیگر اصفهان.
مسیر رسیدن
سی و سه پل از جنوب به میدان انقلاب و چهارباغ عباسی تکیه داده و از شمال به چهارباغ بالا و بوستان آئینه خانه. اگر در شمال اصفهان (ترمینال کاوه و مناطق شمالی) هستید، باید رد خیابان چهارباغ را بگیرید و به طرف میدان انقلاب بیایید.
البته در محوطه چهارباغ عباسی محدودیتهای تردد وجود دارد؛ بنابراین میتوانید برای رسیدن به پل از خیابانهای شمس آبادی و باغ گلدسته به عنوان مسیرهای جایگزین استفاده کنید. اگر از جنوب شهر (ترمینال صفه و مناطق جنوبی) میآیید هم باید رد خیابان چهارباغ بالا را بگیرید. انتهای این خیابان، سی و سه پل را خواهید دید.
نکته کاربردی گردشگرانه
یکی از مهم ترین نکاتی که باید به آن توجه کنید این است که ساختن سی و سه پل، فقط سه سال زمان برده است. این در حالی است که حالا ما 415 سال است که از وجود این پل استفاده میکنیم! عبدالمهدی رجایی در کتاب «برگ هایی از تاریخ اجتماعی اصفهان معاصر» از روزگاری مینویسد که سی و سه پل محل تردد اتومبیلها شد و داد دوستداران میراث فرهنگی درآمد که نگران پل 300 ساله بودند.
بعدتر، اتومبیلها به پل مارنان حواله داده شدند که عرض کمی داشت و کفاف آن ترددها را نمیداد و دست آخر با افتتاح پل فلزی در سال 1338 مردم محل عبور جدیدی پیدا کردند و پلهای تاریخی اصفهان هم نفس راحتی کشیدند! جالب است بدانید که ساخت پل فلزی 11 سال یعنی تقریبا چهار برابر بیشتر از زمان ساخت سی و سه پل طول کشیده است.
سی و سه پل را طولانیترین پل زاینده رود مینامند؛ 298 متر درازا دارد یعنی 2.2 برابر طولانیتر از پل خواجو و البته عرضش 14 متر است یعنی تقریبا 3.5 برابر عریضتر از خواجو است؛ اما در میان پلهای اصفهان فقط خواجو است که در زمان زنده بودن زایندهرود میتوانید زیر پل بنشینید و ریتم زیبای طاقها را ببینید. در مورد سی و سه پل اما فقط زمانی که زاینده رود خشک باشد میتوانید در زیر پل قدم بزنید و ریتم قوسها را دنبال کنید.
سی و سه پلِ سمبات
ین پل منبع الهام خیلی از نقاشیها بوده؛ در خیلی از خانهها این پل یعنی: «من اصفهانی هستم.» در این نقاشیها معمولا شترها را میبینیم. اینها کار بهترین نقاشان اصفهان هستند؛ کسانی که از مدرسه چهارباغ، میدان نقش جهان و مسجد جامع عباسی نقاشی کردند؛ من از «یرواند نهاپتیان»، «یسایی شاجانیان» و «سمبات درکیورغیان» صحبت میکنم. سنتی که با اصفهان شروع شده و هنوز خیلی از بچههای هنرستانی ما هم بهترین نقاشیهایشان را با الهام از همین نقاشان میکشند.
پل خیالبافی و تفرج
این پل نه فقط محل عبور و مرور، که محل استراحت و تفرج بوده است. حالا تفرجش ساعت دارد؛ هر ساعت مخصوص نوعی تفرج! در ساعاتی که مدرسهها تعطیل میشوند، دخترها و پسرهای جوان میآیند و آنجا روی پل یا در غرفهها مینشینند به صحبت و خیالبافی. اصفهان زیر پایشان است و از هر گالری میتوانند قصهای برای خودشان درست کنند؛ پس چه جایی بهتر از سی و سه پل برای خیالبافی؟!
پولکی شیرینتر میشود زیر پل!
سی و سه پل، پل اصلی است، مرکز اصفهان و محلی برای گذر ما از این طرف شهر به آن طرف شهر. قدیمها، «نواقلی» اینجا میایستاد و از کسانی که از سمت جنوبی وارد پل میشدند، مالیات و گمرک میگرفت و آنها با شترهایشان با کاروان و باری که داشتند وارد شهر میشدند. آن طرف شهر چیزی نبود و بعد از دادن این پول به نواقلی انگار که شعبدهبازی شده باشد، وارد سرزمینی میشدند که با چهارباغ شروع میشد. و آن وقت همه انگشت حیرت به دهان میگرفتند.
حالا صبحها که از روی سی و سه پل عبور میکند، اصفهانیهایی را میبینید که به محل کارشان میروند و همان طور که از روی پل میگذرند، خوردنیهایشان و لقمه صبحانهشان را روی این پل میخورند. قبلا شاید 20 سال پیش، رسم بود که در فصل زمستان هم صبح و هم بعد از ظهر اینجا، آش می فروختند. در بقیه ساعت های روز روی گاری آبهای سنتی مثل آب زرشک، آب پر و … می فروختند.
حتی داد میزدند که «بیایید مزاجتان را سالم کنید» یک پا دکتر بودند! اگر به قدیمتر برویم، با قهوهخانههای مختلفی رو به رو بودیم. قهوه خانههایی که زیر پل بودند و فاصله بین دهانههای پل که سنگها بودند را با چوب باریک میپوشاندند آنقدر که همه سعی میکردند در آب نیفتند و یک نفر، یک نفر از روی پل رد شوند بروند چای و پولکی بخورند! معمولا قندها میماندند و پولکیها خورده میشدند. اصفهانیها و مسافرها هر دو پولکی میخوردند. انگار که پل، پولکی را هم شیرینتر کرده بود!
هزار رنگِ سی و سه پل
اصفهانیها وقتی میخواهند آدرس بدهند میگویند: «اون ور سی و سه پل» یا «این ور سی و سه پل». پل؛ جایی برای رفتن و آمدن و وقتی این آدرس را به مسافرها میدهند، آنها گاهی وقتها، گیج میشوند.
مقصد و مبدا اصفهانیها، خیلی وقتها اینجاست؛ سی و سه پل… اگر پل را نگاه کنید یک پرنده بال گشوده میبینید چه در زمان خشکی و چه در زمان زنده بودن رود، ایستاده و رنگهای مختلف را به شما نشان میدهد.
صبحها، گلبهی میشود. کمی دیرتر، رنگ قهوهای روشن پیدا میکند و بعد قهوهای تیره. هنگام غروب وقتی آسمان با رنگهای مختلفش بازی میکند، این پل هم به رنگهای مختلف درمیآید. دوست دارم توریستها بگویند چه رنگهایی را در اصفهان کشف کردهاند!
قلمکارهای زایندهرود
اصفهانیها، قدیمترها (البته الان هم همینطور است) برای سیزده به در به سی و سه پل میآمدند. اگر آب کم بود (همیشه آب اینجا پر نبود) مسافران این شانس را پیدا میکردند که در آب راه بروند. در سیزده به درهای اصفهان این حرکت خیلی اتفاق میافتاد و خیلی وقتها وقتی آب بود، میآمدند کنار آب مینشستند و میوهها و هندوانههایشان را اینجا در آب میگذاشتند.
اگر به خیلی قبلتر برویم، میتوانستید حتی گونیهای هویج را هم در کنار پل ببینید. وقتی به دهه 50 و 60 برگردیم، پارچههای قلمکار را هم به اینجا میآوردند و در آب پهن میکردند. این قلمکارها بعدا نقشی از اصفهان را به خانههای مردم میبردند.
اصفهانیها معمولا عادت دارند اگر آن بالا در غرفهها ایستادهاند، تخمه بشکنند یا از جیبشان گز دربیاورند و همان طور که پایین یا زاینده رود را تماشا میکنند، گز بخورند. یعنی شیرین کام از روی این پل رد میشوند.
در بحث خورد و خوراک مردم، خیلی چیزهای دیگر را هم میبینیم؛ وقتی در غرفهها فرش پهن میکنند و زیرانداز میاندازند و صبحانه و ناهار و شام میخورند، صدای پیک نیکی را هم میشنویم. گاهی وقت ها وقتی رد میشویم بوی استانبولی یا باقالی با گلپر هم حتی از داخل غرفهها میآید.
اللهوردیخان سینما را میشناخت
یک اتفاق دیگر هم در پل میافتد؛ دهنههای مختلفی داریم که هر کدام به مثابه یک گالری هستند که اصفهان را نشان میدهند؛ اما هیچ اصفهانی، از یک گالری به گالری دیگر، همان اصفهان نیست. درختهای کاج و سرو و ساختمانها را در این گالریها مشاهده میکنید از زوایایی گوناگون.
اگر کنار غرفهای نشسته باشید و به غرفههای رو به رو نگاه کنید، این شانس را دارید که دو گالری را همزمان مشاهده کنید. وقتی دو گالری را همزمان تماشا میکنید، دو تکه عکس به صورت یک تکه دیده میشوند و این اتفاق نادری است. من فکر میکنم «الله وردیخان» سینما را میشناخته است.
سی و سه پل مثل یک حلقه فیلم است که ما مدام صحنههای مختلف را از آن میبینیم. مثل فانوس خیال است؛ عکسها را کنار هم گذاشته بودند و میچرخید و نور داشت و ما انگار میدیدیم که آدمی دنبال آدمی دیگر بود. پرندهای در حال پرواز و… به نظرم الله وردیخان این را کشف کرده بود و گالریهای پل را به سبک آن ساخته بود.
توصیفات دیگران
فردريک چارلز ريچاردز، هنرمند و پژوهشگر انگلیسی، در سال 1930 سفرنامهاش را با نام «سیاحت پارسی» منتشر کرد. او در این کتاب که جزو اسناد مهم تاریخ اجتماعی و اقتصادی کشورمان در اوایل قرن بیستم است و با ترجمه ترجمه صبا مهیندخت منتشر شده، درباره سی و سه پل نوشته است: «با مشاهده دو پل، از پل های اصفهان، سیلی از خاطرات تمام پلهای بزرگی که شخص دیده […] در ذهن بیدار میشود؛ از قبیل […] پل مشهور لندن که مایه افتخار بازرگانان آن شهر است […] یا پونت وچیو؛ پل محبوب مردم فلورانس با آن مغازههای جواهرفروشی که مانند بارناکل (جانوری که به کشتی میچسبد) به یک طرف کشتی قدیمی چسبیده و نسل اندر نسل پیشهوران نوآموز را در خود جای داده است[…] اما پل های اصفهان پل های سلطنتی است که از عوالم دیگر یعنی شهرهای اسرارآمیز، شاهان، سفرا، مردان مقتدر، شیخهایی که سوار بر شترهای بزرگ با آن تزئینات و زنگها به حج میرفتند و از شهر کربلا یا مکه بازمیگشتند خبر میدهد.
چه، در اصفهان دو پل سراغ داریم که ساخته و پرداخته دو تن از استادان این فن است که چون از علم اشباع نشده بودند میزان اتکا و مقاومت آنها را چنان دقیق و استادانه حساب کردهاند که تناسب و زیبایی قدم پیش نهاده و بر صحیفه هنر ایشان صحه نهاده است.
امروز این آثار مورد تحسین کلیه پلسازان و طراحان میباشد و جای خود را در میان زیباترین پلهای دنیا اشغال کرده است. مسافری که از شیراز به اصفهان میآید در نظر اول از این پل ها الهام میگیرد و بلافاصله درمییابد که کویرها و دشت های بدویان را پشت سرگذاشته و قدم به دنیای متمدن نهاده است. از این دو پل مشهور پلی که شهرت بیشتری دارد و نیز مورد استفاده است پل «اللّه وردیخان» میباشد […]
در هر یک از پل ها یک جاده اصلی مرکزی وجود دارد که در دو طرف آنها سرپوشیدههایی احداث کردهاند. هر کدام از جادهها به چند کلاه فرنگی و شاهنشین، مانند ردیف لژهای اپرا، منتهی میگردد که پنجرههای آنها به رودخانه باز میشود. تعداد این اتاق های کوچک که به اندازههای مختلف در دو طرف پل اللّه وردی خان، یا آن طور که بعضی از اوقات نامیده میشود پل جلفا قرار گرفته است، هفتاد تا هشتاد است […]
اغلب پل های جدید در دوران ما فقط به صورت مسیر خط آهن یا وسیله آزمایش وسائط حمل و نقل درآمده است و مهم ترین نکتهای که در ساختن پل ها مورد توجه قرار میگیرد عبور از سمتی به سمت دیگر در حداقل مدت است؛ اما این دو پل اصفهان گویی شخص را دعوت به توقف میکنند.
از هر یک از سرپوشیدههای دو طرف آن میتوان صد منظره مختلف و متنوع را تماشا کرد. از یک سو، آبشارهای کوچک و بزرگ نمایان است و از سوی دیگر استخرهای کمعمق، که ساحل شنی و پست آنها بعضی از اوقات دارای حاشیهای است که مشتمل بر صدها نمونه رنگارنگ از پارچههایی است که حکایت از مهارت و فنون نساجان و صباغان میکنند. […]
در عرض 300 سال اخیر چه داستان هایی در این کلاه فرنگی ها گفته شده! افسانههایی که د ارای رنگ مشرق زمین، خیالانگیز، و بوی خوش شربت های شفاف دارچین بوده است.
میگویند که «سی و سه پل» پرشکوهترین پل های جهان است و از نظر اینکه در مدخل شهر قرار گرفته است برایش رقیبی نمیتوان یافت. مسافر هنگام مشاهده این پل یقین حاصل میکند که به زودی وارد شهری بزرگ میشود. چنانکه این تصور برای مسافرانی که به کانال بزرگ ونیز میرسند یا از دریای مرمره به استانبول قدم مینهند حاصل میشود. لرد کرزن در کتاب مشهور خود این نکته را خاطرنشان ساخته که مسافرت به ایران اگر فقط برای مشاهده «پل اللّه وردی خان» هم باشد ارزش دارد.
نویسنده: علی خدایی نویسنده و داور جشنواره های داستان نویسی کشور
درود
خیلی متن زیبا و پرکشش بود
آفرین به آقای خدایی با این متن که نگارش کردند