با یک جستوجوی اولیه، دهها یادداشت و مقاله در این زمینه به دست میآید که در عرصههای مختلف آسیبهایی را برای انقلاب برشمردهاند. برخی از این مقالات اساسا از دیدگاه رهبران انقلاب به این موضوع پرداختهاند و بهعنوانمثال، در حوزههای اجتماعی و فرهنگی به این آفات اشاره کردهاند: تفرقه، بحران هویت، توطئهزدگی، دستکمگرفتن توطئهها، کاهش مشارکت مردمی، بوروکراسی مفرط و فساد اداری.
اما عجیب اینجاست که در همین نوشتهها نیز بزرگترین آفت جامعه انقلابی در نگاه بنیانگذار انقلاب اسلامی، یا جایی در میان آفات مورداشاره ندارد یا در انتهای دستهبندیها قرار میگیرد. ظاهرا برخی از آسیبشناسـیهای صورتگرفته، خود نیاز به آسیبشناسی دارد!
نقل شده که یک روز امام خمینی(ره) نامهای خطاب به بسیجیان برای پخش در صداوسیما فرستاده بودند. ناگهان خواستند پیام را قبل از پخش برگردانند. واژهای را در پیام تغییر دادند و فرمودند: «در پیام چنین نوشته بودم: من با تمام همم به شما دعا میکنم؛ لذا آن را به بیشترین همم تبدیل کردم، این جمله دقیقتر است.»
غرض اینکه امامی با این دقتنظر که جایی هم گفته بود: «فرهنگ مصرفی، بزرگترین آفت یک جامعه انقلابی است» حالا پرسش این است که پرداختن به دیدگاه امام خمینی(ره) در باب آسیبشناسی انقلاب و چشمپوشی از بزرگترین آفت، ممکن است؟ و پرسش مهمتر آنکه مصرفگرایی چگونه شدت مییابد و چه پیامدهایی میتواند داشته باشد که از منظر ایشان بزرگترین آفت جامعه است؟
وقتی فرهنگ مصرفی نهادینه شود، آثار متعدد سیاسی، اقتصادی، اجتماعی و روانی بر جامعه بار میکند. ازجمله مهمترین پیامدهای روانشناختی آن، تغییر در نگرش و جهانبینی انسان است که بر روابط میان او و جهان پیرامونش و همچنین رابطه با دیگر انسانها تأثیرات عمیقی میگذارد.
در نگاه انسان و جامعه مصرفی، کاری ارزش دارد که در نظام بازار جایگاهی داشته باشد؛ در غیر این صورت، نه کار ارزشمند است و نه فردی که کار بیبازار را دنبال میکند، معنایی مییابد.
نتیجه این نگرش و کالاییشدن کار، جمعیتهای فشرده شهری است که در عین حال که از کنار هم عبور میکنند، از هم دورند! چرا که با تقلیل انسانها به برخی کارکردها و تواناییها، تنها نسبتی مصرفی و کارکردی میان آنها برقرار میماند.
از همین رو هرچه از کلانشهرها به سمت شهرستانها و روستاهای فارغ از روحیه کلانشهری برویم، اغلب حس زندگی و حیات را بیشتر میبینیم و گاه آن را طلب میکنیم! شاید دلتنگی برخی رزمندگان از روزهای انقلاب و دفاع مقدس نیز از همین جهت است.
دلتنگ میشوند و حسرت میخورند برای زمانی که نوعی دیگر از باهمبودن را تجربه کردند و مجال زندگی یافتند؛ برخلاف فضای شهرهای امروزی که هرچه بیشتر با مصرف گره میخورد، فرصت کمتری برای زندگی باقی میگذارد. این پدیده البته تنها مختص به کشور ما نیست.
همانطور که جامعهشناس آلمانی، گئورگ زیمل، در مقاله «کلانشهر و حیات ذهنی»میگوید، در کلانشهرها که مبتنی بر اقتصاد پولیاند، روابط اجتماعی میان انسانها به شیءانگاری و کمیتپذیری تقلیل مییابد: «در شهر فقط دستاوردهای عینی سنجشپذیر مورد توجه است.
بنابراین انسان کلانشهری با بازرگانان و مشتریان خود و همچنین با خدمتکاران خویش و حتی افرادی که مجبور است با آنها روابط اجتماعی داشته باشد، حسابگرانه برخورد میکند. پول و اقتصاد پولی تمامی تفاوتهای کیفی را با پرسش “چقدر؟”
میسنجد و با بیرنگی و بیاعتنایی خاص خود به سنجه مشترک تمام ارزشها مبدل میشود و به شکل جبران ناپذیری اشیا را تهی میسازد و فردیت و ارزشهای خاص و قیاس ناپذیر بودن آنها را از میان میبرد.»
او همچنین معتقد است که انسان کلانشهری به واسطه فضاهای متنوع شهری و مناسبات آن، دچار دلزدگی و گاه بیتفاوتی و اکراه نسبت به دیگران میشود. برای خروج از این تنگناها و رهایی از تنهایی، انسان، نوعی فردگرایی کاذب را دنبال میکند و با روی آوردن به مصارف جدید و متنوع سعی میکند معنا و منزلتی بیابد.
به نظر میرسد سیاستهای شهری ما نیز به جای آنکه به سمت بازگشت زندگی به شهر باشد، در جهت تقویت روحیه کلانشهری و گرفتن مجال زندگی از مردم این شهر است. با ساخت و توسعه متعدد مگامالها و ایجاد جاذبه برای مصرف بالاتر، به انسان کلانشهری معنا و هویتی حقیقی بخشیده نمیشود.
بلکه در واقع سعی میشود به کالاها معنا داده شود! برای پاسخ به بزرگترین آفت شهر و جامعه در وهله اول باید جلوی برخی اقدامات را گرفت. شهری که روحیه کلانشهری در آن برقرار باشد و در آینده نه بر اساس تولید که بر اساس مصرف تعریف شود، جای زندگی نخواهد بود.