به چشمهای ساره نگاه کردم، قرمز بودند و متورم، شبیه دماغ کشیدهاش که حالا توی سرخی صورتش یکجوری برجستهتر شده بودند و معصومیت خاصی در کنار روسری مشکی به او داده بود.
میگوید: «ببین دخترم، از قدیم برای دورشدن چشمزخم، تخممرغ رو بین دوتا انگشت شست و سبابه و گاهی بین دو تا سکه میذارن و اسم اطرافیان رو تکرار میکنن. تخممرغ به نام هر کی که شکست میگن اون چشم کرده…!»
اسمش را گذاشتیم صیغه اُختیَّت. پیامبر رحمت یادمان داده بود که میشود اینطور هم خواهر شد؛ همانگونه که خودش با علی، برادر شد.
عصربهعصر مینشست روی تکپله جلوی خانه و توی کوچه منتظر آمدن مامان میشد. به خیالش ماهطلعت رفته بود از بازار روز خرید کند و برگردد.
آنجا چیزی نبود جز خاک و علفهای هرز! بستر رود ترکهای بزرگی برداشته بود. برای رودخانهشان حتی یک قطره آب هم باقی نمانده بود. زایندهرود از تشنگی مرده بود!
ما هم پشت کار را گرفتیم و پاشنه کفشمان را کشیدیم. هر هفته با دایی میرفتیم کوچه گیوهدوزها. آن تابستان انگار ما به کهکشان دیگری سفر کرده بودیم و از دنیا جدا بودیم و در شور زیبایی از نوجوانی سیر میکردیم که لطفش را هرگز جایی دیگر از زندگیمان تجربه نکردیم.
داستان آیینه زندگی است. انسان از روزی که پا در عرصه گیتی نهاده همواره با داستانها زیسته است. از همین روی میتوان گفت داستان قدمتی به اندازه عمر آدمی بر روی کره زمین دارد.
۲۱ اسفند از سال ۱۳۹۵ به نام شاعر سخن پرور و عاشقی نامیده شد تا باب قصهگویی و قصهپردازی را به روی ادبیات پارسی باز کند و آن شاعر کسی جز حکیم نظامی گنجوی نیست. / بهرام گور
در ایام عزای شهادت حضرت صدیقه طاهره (س)، بر آن شدیم کتابی را درباره ایشان معرفی کنیم. حقیقتادرباره برترین بانوی دو عالم تابهحال کتاب های زیادی نوشته شده است؛ از زندگینامه و سوگنامه بگیرید تا شعر و داستان و کتابهایی در تحلیل وقایع زندگی آن حضرت، بهخصوص دو ماه آخر زندگیشان و ظلمی که مسلمانان نامسلمان بعد از وفات پدر گرانقدر ایشان بر حضرت روا داشتند. اصلا مگر میشود شیعه باشیم و مادری این چنین داشته باشیم و قلممان در اندوه ایشان بر کاغذ نبارد؟