الیاس دندانهایش را روی هم فشار داد تا بغضـی را که سد راه گلویش شده بود، خفه کند. دست گذاشته بود به دستگیره در و میخواست برود.
هفته گذشته بخش اول خاطرات جانباز آزاده سرهنگ حسین حسینی را خواندیم. بعد از پنج سال و سه ماه و 12 روز جنگ با دشمن بعثی اسیر میشود، او را به پادگان الرشید میبرند، در آنجا مهمان اتاق شکنجه میشود و بعد از سه ماه او را به اردوگاه 19 تکریت که اردوگاه افسران است انتقال میدهند. در آنجا یکی از خلبانها به او و دوستانش میگوید فرار کنید و همین صحبت، جرقه فرار را در ذهن او ایجاد میکند. برای فراهمکردن امکانات فرار تلاش میکند، اما گمشدن یک نبشی، عراقیها را حساس میکند و او در دام میافتد. حسینی را تفتیش میکنند و تنها یک نقشه و چاقو پیدا میکنند.