به گزارش اصفهان زیبا؛ آیتالله زندکرمانی پیش از هرچیز سعی داشته است که با میراث و هویت اسلامی ما یگانه شود. او در این طریق روش احیا را در پیش میگیرد. برای همین مدرسه ذوالفقار را احیا میکند. حتی در این راه خانه خود را میفروشد. به همت او درب مسجد جامع عباسی گشوده میشود تا دوباره این مسجد باشکوه محل عبور و مرور مؤمنان و برقراری نماز شود. مسجد باغ قوشخانه و مسجد پیرپالاندوز و مسجد جویباره هم به همت او احیا شد.
هنگامی که آمریکاییها میخواستند زمین مسجد مصلی در تخت فولاد را به بهانه فرودگاه تصاحب کنند، آیتالله مردم را با خودش همراه کرد و حساب مسجد مصلی را از فرودگاه جدا کرد و از همه مهمتر راهپیمایی روز عید فطر را به راه انداخت. جمعیت کثیری که به دنبال آیتالله خود راه میافتادند، عاقبت در مسجد مصلی نماز عید را به امامت او برگزار میکردند. سنت حسنهای که بعد از آیتالله زند کرمانی، آیتالله عباسعلی ادیب آن را عهدهدار شد.
جالب است بدانید با پیگیریهای آیتالله زندکرمانی بود، آیتالله رحیم ارباب، نماز جمعه خود را به مسجد جامع منتقل کرد که جمعیت این میعاد هفتگی بعضا به بیش از پنجهزار نفر میرسید.
نفس حرکت عظیم مردمی در روز عید برای حکومت وقت میتوانست رعبآفرین باشد. در این مراسم کسی شعار سیاسی نمیداد اما چنین اقدامی قطعا سیاسی بود؛ زیرا به مردم و عالمان زمان گوشزد میکرد تا چه حد قدرت دارند و اگر شخصیت زند کرمانی را مقدمهای بر ماجراهای انقلاب اسلامی در اصفهان بدانیم، ارزش این اقدام دستهجمعی او بیشتر بر ما معلوم میشود.
راهپیمایی روز عید فطر، تجلی و قدرتنمایی سنت بود تا جایی که یک یهودی در وصف آقای زند کرمانی گفته بود گویی موسی از کوه طور میآید. این راهپیمایی نقطه درخشان حیات زند کرمانی است. جایی که مردم را به همراه دارد؛ اما در جاهای دیگر شاهد آن هستیم که در بیان و رفتار او نوعی از فردیت دیده میشود؛ جایی که روشنفکر زیاد از واژه «باید» استفاده میکند. به فکر اصلاح مردم است اما مردم از او جدا هستند. بهراستی باید پرسید که چرا چنین شد و در پاسخ به این پرسش باید کندوکاو کرد.
آیتالله زندکرمانی میتوانست دقیقا در امتداد آیتالله حاجآقا نورالله باشد با تمامی ابعاد آن. اما بهراستی چنین نشد؟ او هم به مردم میگفت که کالای ایرانی بخرید درست مانند حاجآقا نورالله. او هم میگفت اگر هر کس یک نخ سیگار نکشد میتوانیم با پولش چه کارهایی کنیم یعنی آنکه او هم مانند اعلامیه پنج مادهای علما مردم را تشویق به جهاد اقتصادی دستهجمعی میکرد. اما درهرصورت او نتوانست جمع اضداد علمای اصفهان را با خود همراه کند. کاری که حاجآقا نورالله تاحد زیادی در مشروطه توانست.
در پاسخ به این پرسش باید موضوع را از چند جهت بررسی کرد. زمانه حاجآقا نورالله پربارتر از زندکرمانی بود. نخست پشتوانههای حاجآقا نورالله را باید دید. پدرش آیتالله شیخ محمد باقر نجفی، بزرگ حوزه علمیه اصفهان بود و آنها شش برادر بودند که هم پی مجتهد طراز اول بودند. حوزه اصفهان در آن زمان بعد از نجف بهترین بود. حال آن که در زمانه زند کرمانی حوزه اصفهان رو به افول بود. شخصیت شاخص مرکزی نداشت و بهنوعی قم جای آن را گرفته بود. از طرفی زند کرمانی در حوزه علمیه هم جایگاه ویژهای نداشت و تدریس رسمی نمیکرد.
در زمانه زند، مردم از کار سیاسی خسته شده بودند. اصفهانیها پایکار مشروطهای بودند که در تهران مجتهد اول شهر را به دار آویختند و از دل آن دیکتاتوری پهلوی بیرون آمد. علما هم دیگر جرئت اقدام سیاسی نداشتند و اتحاد ایشان پسازآن ماجراها سخت بود. از طرف دیگر فرهنگ اصفهان به سبب بیست سال حکومت رضاشاهی ضربههای سنگینی خورده بود. فضای تحجر و خرافات در مذهبیون حاکم بود و از طرفی شیفتگی به غرب و نوگرایی مدرن بیداد میکرد.
در چنین زمستانی تنها کار صحیح آن است که هستهها را در خاک بکاری تا به امید بهاری حتمی سبز شوند. اتحاد مردم و علما برای مقابله با استبداد و انگلیس آرزوی زندکرمانی بود که در آن زمانه گرفته رخ نداد و دست آخر هم خودش متهم به انگلیسی بودن شد و تنش از تخریبها زخمی شد. کسی که به جنگ انگلیس میرود باید تا آخر کار برود، و الا انگلیس به او بدل میزند و خودش را نابود میکند.
نهضت ملی شدن نفت آخرین رمق از ایده مشروطه سلطنتی بود. زند کرمانی هم میدانست که سلطنت پهلوی از اساس نامشروع است، اما دو نکته در این میان وجود داشت؛ اول آن که ماجرای مشروطه هنوز آخرین نفسهایش را داشت میکشید و هنوز محو نشده بود تا فرصت به ایده جدیدتر برسد؛ دوم آن که زمانه برای اتحاد و فهم طرحی بزرگ غیر از سلطنت آماده نشده بود.
زندکرمانی یک بشارت بود. بازویی بود در کنار بازوان دیگر در تاریخ که همه باید دری بزرگ را هل میدادند تا عاقبت به مدد همه آنان فتح باب صورت پذیرد. نماند تا ببیند. سال 1348 به دیار باقی پر کشید. اصلا باید این خردهایدهها بروند تا ماجرای بزرگ شروع شود. خودش هم گفته بود. بعد حوادث سال 1342 وعدهاش را داده بود. «پنجاه سال است ایشان (امام خمینی) را میشناسم با هم مأنوس بودهایم. ایشان خیلی وقت است این افکار را دارد. در جوانی هم همین افکار را داشت و بارها با من بحث میکرد و صحبت میکردیم.»