چای روضه بیت‌الزهرا

چند وقتی بود که پسرم اصرار می‌کرد دهه فاطمیه را به جای بیت‌الاحزان به بیت‌الزهرا برویم. بیت الاحزان مجلس عزای حضرت مادر بود که در تمام سال به‌صورت هفتگی برگزار می‌شد و در ایام فاطمیه ویژه‌تر مراسم داشت.

تاریخ انتشار: 12:25 - دوشنبه 1402/09/6
مدت زمان مطالعه: 2 دقیقه
چای روضه بیت‌الزهرا

چند وقتی بود که پسرم اصرار می‌کرد دهه فاطمیه را به جای بیت‌الاحزان به بیت‌الزهرا برویم. بیت الاحزان مجلس عزای حضرت مادر بود که در تمام سال به‌صورت هفتگی برگزار می‌شد و در ایام فاطمیه ویژه‌تر مراسم داشت.

دوستش داشتم و بزرگی و آرامشش مرا آنجا می‌کشاند؛ برعکس بیت الزهرا که به‌خاطر صاحب‌خانه و میزبانش، همیشه شلوغ بود.

من که ترس از شلوغی در فضای بسته در وجودم ریشه داشت، زیر بارش نمی‌رفتم.

بخواهم صادقانه‌تر بگویم، از این مجلس بیشتر می‌ترسیدم. همیشه فکر می‌کردم آخرِ سر، یک بار دهه فاطمیه، بیت الزهرا را با صاحب‌خانه و مهمانان حضرت زهرایش با هم به هوا می‌فرستند.

اینکه حاج قاسم سلیمانی با آن همه دشمن، توی خیابان همیشه شلوغ خورشید، راحت رفت و آمد می‌کرد و به موکب‌های دو طرف خانه سر می‌زد و بعد هم بدون هیچ ترسی، دم در ورودی بیت الزهرا می‌ایستاد و دست ادب روی سینه می‌گذاشت و یک به یک مهمانان حضرت زهرا را تکریم می‌کرد، می‌ترساندم.

اصرارهای پسر، امانم را بریده بود. آن سال قصد کرده بود، بیت الزهرا برود و از نزدیک حاج قاسم را ببیند. مدتی بود عکسشان را به دیوار کمدش زده بود و ارادتش، پای رفتنش را بیشتر روی خواسته‌اش می فشرد. ریشه ترس من از شلوغی، عمیق‌تر از آن بود که بتواند راضی‌ام کند؛ اما دل ناامیدکردنش را نداشتم.

دستش را توی دست بابا گذاشتم که پای ثابت مجالس بیت‌الزهرا بود تا به‌واسطه روضه، فرمانده سال‌های جبهه و جنگش را ببیند. لباس مشکی‌اش را پوشید و رفت. ده ساله بود آن سال.

وقتی برگشت، روی زمین نبود. هیجان‌زده مدام تکرار می‌کرد :من با حاج‌قاسم دست دادم. هی کف دستش را می‌بوسید و می‌گفت: روی سرم دست کشیدند و اسمم را پرسیدند.

همان شب اول، برات شب‌های بعدی را هم گرفت و رفت. شیفته رفته و شیدا برگشته بود. مرید صمیمیت و گرمی محبتشان شده بود.

شب آخر که آمد، موضعش را برای سال بعد معلوم کرد که دیگر تمام ایام فاطمیه را بیت‌الزهرا می‌رود؛ اما از آن سال تا امروز دیگر نرفت. همان سال شد سال اول و آخر.

چون ایام فاطمیه سال بعدش، مراسم بود، ولی حاج‌قاسمی نبود تا دم در بایستد. با مهمان‌ها مصافحه و خوش‌وبش کند. دستی سر کودک و نوجوانی بکشد و سرش را ببوسد.

حالا بیت‌الزهرا در تمام ایام سال شلوغ است. صندلی سبز حاج‌قاسم هنوز هم هست؛ تابوتی که جسمشان در آن بوده هم هست.

این‌ها را رفته‌ام و دیده‌ام؛ اما نه در ایام فاطمیه؛ چرا که درِ بیت‌الزهرا بعد از شهادت حاج‌قاسم هیچ وقت بسته نشد و من در دل خلوتی یک روز، یک دل سیر توی سالن نشستم و به تابوت پیچیده در پرچمشان زل زدم.

دوباره دارد ایام فاطمیه می‌رسد. دیشب که از خیابان خورشید رد می‌شدم، دیدم که بیرق‌های عزا را درآورده‌اند و موکب‌ها را راه انداخته‌اند.

عکس بزرگی از حاج قاسم را با دست ادب بر سینه، ورودی بیت‌الزهرا گذاشته‌اند. خودش نیست؛ یعنی جسم فیزیکی‌اش نیست.

یقینا همه آن‌هایی که از دور و نزدیک، از شهرهای مختلف ایران، ایام فاطمیه را به کرمان سفر می‌کنند تا ساعتی را در بیت‌الزهرا بگذرانند، وجود معنوی‌شان را حس می‌کنند که رنج سختی سفر را تحمل می‌کنند و می‌آیند.

ایام فاطمیه در کرمان شور عجیبی دارد. البته که من هم دیگر ریشه ترسم زده شده است. همان روزی که در تشییع پیکر قطعه قطعه حاج قاسم وسط جمعیت، از شدت فشار نفس پسرم بالا نمی‌آمد، ترسم ریخت.

همان جا که صدایش کردم و دستمان را گرفت و از دل جمعیت بیرون کشید، ترس را هم از وجود من بیرون انداخت.

حالا منتظرم ایام فاطمیه شروع شود. دیگر بیت الاحزان آرامم نمی‌کند. باید چای روضه را در بیت‌الزهرا بنوشم.

برچسب‌های خبر
دیدگاه‌ها
  1. Avatar photo سید علی حسینی گفته :

    درود بر شما کرمانی ها … درود بر این قلم زیبای خانم نمازیان و درود بر اصفهان زیبا

  2. Avatar photo زهرا شریف گفته :

    چه روایت واقعی و دلنشینی بود. ممنون.

دیدگاهتان را بنویسید

- دیدگاه شما، پس از تایید سردبیر در پایگاه خبری اصفهان زیبا منتشر خواهد‌شد
- دیدگاه‌هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد‌شد
- دیدگاه‌هایی که به غیر از زبان‌فارسی یا غیرمرتبط با خبر باشد منتشر نخواهد‌شد

18 + 5 =