بایگانی برچسب اشک
باران اشک‌ها
12:07 - 7 خرداد 1403

باران اشک‌ها

باران که قطع شد، دخترها دویدند پشت در شیشه‌ای حیاط، بعد هم آمدند توی آشپزخانه و زل زدند به چشم‌هایم. بغض کردند. مثل همان روزهایی که پدرشان رفته بود. پیله کردند و گفتند برویم تشییع شهدا.

عروس اردوگاه
09:25 - 3 اسفند 1402

عروس اردوگاه

الیاس دندان‌هایش را روی هم فشار داد تا بغضـی را که سد راه گلویش شده بود، خفه کند. دست گذاشته بود به دستگیره در و می‌خواست برود.

به رنگ نور
11:25 - 11 دی 1402

به رنگ نور

همیشه زیر بالشتش سنگ داشت. نه یک سنگ معمولی؛ سنگی که زاویه داشته باشد؛ زبری و تیزی داشته باشد.

قرار عاشقی
12:01 - 5 دی 1402

قرار عاشقی

سروته کوچه‌ها یکی شده بود.فاطو کوچه‌ها را یک‌نفس دویده بود. اصلا مگر کوچه‌ای هم مانده بود؟ نخل‌ها اما کمرراست ایستاده بودند. شاید می‌خواستند ثابت کنند هنوز هم شهرشان سرپاست.