به گزارش اصفهان زیبا؛ دکتر سید مهدی امامیجمعه، پژوهشگر، نویسنده و مدرس برجسته حکمت متعالیه است؛ کسی که تدریس متون فلسفه صدرایی را از دانشگاه اصفهان بیرون آورده تا حقیقتدوستان بیشتری در سطح شهر بتوانند از او بهره ببرند.
او در زمینه فلسفه اسلامی چندین تألیف داشته که «سیر تحول مکتب فلسفی اصفهان از ابنسینا تا ملاصدرا» از جمله این آثار است. در این سالها تلاشهای استاد در راستای فهم هر چه بیشتر ابعاد اجتماعی فلسفه صدرا قابل تحسین بوده است. او در عین حال نوشتارهای ارزشمندی هم در راستای تبیین و تشریح نگاههای زیباییشناسانه در حکمت متعالیه داشته است. امامی جمعه را بیشک برترین استاد ترویج فلسفه صدرایی در شهر اصفهان در این سالها میتوان نامید. با او درباره حکیم آقا محمد بیدآبادی به گفتوگو نشستیم.
بیدآبادی را به سرسلسه بودن میشناسیم؛ سرسلسله حکمای صدرایی و عرفای اصیل شیعه. گفتوگو با این استاد دانشگاه به ما نشان داد میتوان خود را به اصطلاحات دشوار فلسفی محدود نکنیم و فراتر از آن، نگاهی جامع و چندبعدی به یک حکیم داشته باشیم. پیشتر، «اصفهانزیبا» گفتوگویی درباره شخصیت آقا محمد بیدآبادی با حجتالاسلام علی صدرایی خویی انجام داد که در تاریخ یازدهم دی ماه منتشر شد. تأمل در نظرات آقایان صدرایی خویی و امامی جمعه، تا حدود زیادی از چهره ناشناخته این حکیم متأله غبار میزداید.
استاد شهید مرتضی مطهری معتقد است آقا محمد بیدآبادی احیاگر فلسفه صدراست. این در حالی است که فاصله زمانی بیدآبادی و ملاصدرا بیش از یک قرن است.
ملاصدرا بنیانگذار حکمت متعالیه است که در سال 1050 هجری قمری فوت میکند. شخصیت ملاصدرا و فلسفه او در زمان حیات خودش بایکوت میشود. حتی بعد از وفاتش هم این فلسفه پیگیری نمیشود. تقریبا دو قرن بعد است که این فلسفه به یک گفتمان فلسفی در ایران تبدیل میشود. در دوره صفویه بیشتر فلسفه ابنسینا در اصفهان مورد توجه بوده است. از واژه فلسفه مشّا استفاده نمیکنم. شخصیت مطرح دوران حیات ملاصدرا، حکیم رجبعلی تبریزی بود که فلسفهای متفاوت و حتی در تقابل با جناب صدرا داشت.
اولین کسی که اهتمام داشت فلسفه ملاصدرا در شهر اصفهان مطرح شود، علامه محمدباقر مجلسی بود. او در «مرآتالعقول» که در شرح «اصول کافی» نوشته، بهخصوص در کتاب «عقل و الجهل» و کتاب «التوحید» از دیدگاههای وجودشناسی صدرایی بهره برده است. او این نگاه صدرایی را برای تبیین عقلانی روایات به کار گرفته است؛ مثلا در قسمت توحید «اصول کافی» باب دومی وجود دارد با هفت روایت که نفی تشبیه و تنزیه میکند. در آنجا میبینیم که علامه مجلسی مبانی صدرایی را برای تحلیل حدیث به کار میگیرد؛ البته اسم نمیبرد؛ اما جاهایی هم هست که نقلقول مستقیم دارد. در آنجا هم اسمی از صاحب آن عبارات نمیآورد و فقط دو جا از ملاصدرا نام میبرد. جایی از ملاصدرا به عنوان محقق یاد کرده و جای دیگر با عنوان بعضالافاضل یاد کرده است.
بسیار جالب! خصوصا که به علامه مجلسی بعضا انگ اخباریگری میزنند و گفته میشود ایشان ضد عقل بوده! بیان شما بسیار بدیع بود.
در هر صورت، همچنان بعد از علامه مجلسی هم به ملاصدرا چندان پرداخت نمیشود تا آنکه صفویه در سال 1135 هجری قمری منقرض میشود. وقتی صفویه منقرض میشود، خلأ عظیمی ایجاد میشود. تمامی دستاندکاران امور فرهنگی و دینی و اجتماعی که قبلا بودند، دیگر از بین رفتهاند.
پس از سقوط اصفهان و دوره هفتساله حضور افغانها، در دوره افشاریه و زندیه دوران رشد حکیم بیدآبادی است. تولد او را حدود سال 1117 ذکر کردهاند. در زمان حمله محمود افغان، او ساکن اصفهان بوده و بیش از بیست سال سن نداشته است. سال فوت ایشان هم 1198 بوده است. پس دوران شکوفایی او در صفویه نبوده؛ بلکه در فقدان آن بوده است.
بیدآبادی از زمانی شروع به تدریس کتب ملاصدرا میکند. از طرف دیگر تدریس متون ابن عربی را هم آغاز میکند. او بیشتر از آنکه تألیف داشته باشد، شاگردپروری کرده است. ما بر اساس شاگردان او بیشتر میتوانیم تحلیلی از ایشان داشته باشیم؛ هرچند مکتوبات عرفانی و اخلاقی هم از بیدآبادی موجود است.
برای مثال، میتوانید به کتاب «تذکرةالسالکین» مراجعه کنید؛ جایی که آقای علی صدراییخویی، نامههای آقا محمد بیدآبادی را جمعآوری کرده است. آن نامهها گویاست؛ اما آنچه بیشتر از نامهها گویاست، شاگردان ایشان است و به واسطه شاگردان ایشان است که فلسفه ملاصدرا به یک رسانه فلسفی تبدلی میشود که میتوان از آن به گفتمان فلسفی هم تعبیر کنیم.
این واژه گفتمان فلسفه که شما به کار بردید، ادعای بزرگی است و نیازمند ارائه شواهد تاریخی است.
در حوزههای متعدد، مباحث آقامحمد بیدآبادی منشعب میشود؛ از جمله حوزه مدرسه صالحیه قزوین. این مدرسه توسط ملا محمدصالح برغانی و برادرش محمدتقی برغانی یا همان شهید ثالث و ملا آقا حکمی قزوینی به حوزه آقا محمد بیدآبادی پیوند میخورد؛ زیرا این بزرگان هر سه در اصفهان از شاگردان ملا علی نوری بودند. ملا علی نوری یکی از اصلیترین چهرههای فلسفی است که از حوزه فلسفی حکیم بیدآبادی منشعب میشود؛ به عبارتی، ملا علی نوری معروفترین شاگرد آقا محمد بیدآبادی است. او مشخصا استاد خود را در علوم الهی آقا محمد بیدآبادی معرفی میکند. از اوست که حوزههای متعددی در حکمت صدرایی منشعب میشود که یکی از آنها را عرض کردیم، حوزه قزوین است.
ملا علی مدرس زنوزی و ملا عبدالله زنوزی از بنیانگذاران مدرسه تهران و از شاگردان عالی ملاعلی نوری هستند. از طرف دیگر، ملاهادی سبزواری ابتدا مدرسه مشهد را راهاندازی کرد و بعد مدرسه سبزوار را تأسیس کرد. این حوزهها، حوزههایی حکمی بودند که بر مدار فلسفه ملاصدرا میچرخیدند و البته درس اخلاق و عرفان و فقه و اصول هم دایر بود.
حوزه اصفهان هم ابتدا توسط ملاعلی نوری و بعد از آن پسرش، ملا حسن نوری تداوم داشت. ملا علی نوری چیزی در حدود 70 سال استاد فلسفه بود و چندین دوره شاگرد پرورش داد که هرکدام از آنها حوزهای تشکیل دادند و زنجیرههای استادشاگردی شکل گرفت. این زنجیرهها تا زمان ما ادامه یافت. اینچنین بود که فلسفه ملاصدرا فلسفه رسمی در حوزههای ایران شد. حال، دیگر در کنارش فلسفه ابنسینا هم خوانده میشود.
پس این گفتمان فلسفی در حوزههای تهران، قزوین، سبزوار و اصفهان خودش را بسط داد.
نکتهای که بسیار مهم است این است که از حوزه حکیم بیدآبادی شاخهای در ایران منشعب شد و شاخه دیگری منشعب شد که به نجف رسید. این جریان پایهگذار حرکت اخلاقیفکری در نجف شد. طی این جریان زنجیرههای استادشاگردی شکل گرفت که تا زمان معاصر ما هم ادامه یافته است. یکی از مهمترین دستاوردهای این زنجیره شخصیت علامه سید محمدحسین طباطبایی رحمتاللهعلیه بود.
فاصله زمانی زیادی میان فوت ملاصدرا و زمان حیات بیدآبادی وجود دارد. آیا میتوان اینجا از نوعی فطرت فلسفی سخن بگوییم یا حتی ادعا کنیم که میان آقا محمد بیدآبادی و ملاصدرا واسطهای نبوده و او بنا به دغدغههایی که داشته خودش مستقیما به سراغ متون ملاصدرا رفته است؟
بین ملاصدرا و حکیم بیدآبادی فطرت فلسفی وجود نداشته است. فلاسفهای بودهاند؛ اما مشرب آنها عمدتا گرایش به ابنسینا داشته است. حکمای بزرگی هم در دوران پایانی صفویه وجود داشته و هرکدام هم شاگردانی داشتهاند؛ مثل آقا جمال خوانساری، فاضل سراب و میرمحمد اسماعیل خاتونآبادی. اما در دوره افشاریه حکمای دیگری هم بودند که مطرحترین آنها عبارتاند از حکیم ملااسماعیل خواجویی و حکیم محمدتقی الماسی و قطبالدین نیریزی.
از این بزرگان به عنوان معلمان حکمت بیدآبادی یاد میشوند. هرکدام از اینها با دو یا سه واسطه به ملاصدرا میرسیدند. در واقع آبباریکهای در جریان بوده است؛ اما همان طور که گفتم، فلسفه ملاصدرا مورد توجه در حوزههای رسمی نبوده است. اما در هر صورت توسط این بزرگان به خصوص محمدتقی الماسی فلسفه صدرایی به نوعی به آقا محمد بیدآبادی میرسد. اما آقا محمد بیدآبادی بهصورت رسمی به تدریس کتابهای صدرا میپردازد و به برخی آثار هم حاشیه میزند. آنجایی هم که کار دیگر کاملا رسمی میشود و شخص به شرح و حاشیه آثار صدرا معروف میشود، همان ملا علی نوری است.
آیا این فاصله زمانی که شما از آن دوران به عنوان آبباریکه یاد میکنید، باعث نشد که بیدآبادی و جریان بعد از آن به نحوی خاص با ملاصدرا مواجه شوند؟ یعنی در هر صورت با نگاهها و دیدگاههای خاص خودشان حکمت متعالیه را ترویج کنند، نه با آن عمق نگاه اصلی صدرا.
این مطلب اتفاقی است که شایع است و میتوان گفت اتفاقی است که برای فلاسفه در ایران افتاده است. اینکه به برخی از آثار فیلسوف توجه میشود و مابقی آثار مورد توجه قرار نگیرد. اینکه خوانشی خاص از فلسفه فیلسوف رایج شود، به کرات اتفاق افتاده است. درمورد فارابی و سهروردی و خواجهنصیر و میرداماد هم چنین چیزی وجود داشته است. همین الان هم میبینید که از فیلسوفی یک یا دو اثر برگزیده شده و تدریس میشود. مثلا فرض کنید برای ابنسینا همواره شفا و اشارات مدنظر حاشیه و مباحثه بوده است؛ ولی روی رسائل او و آثار دیگرش توجه خاصی نشده است. اگر کسی «اسرار الصلات» ابنسینا را ببیند، اصلا دیدگاه دیگری به او پیدا میکند. جالب است بدانید که بعد از ابنسیناست که علمای دیگر اسرار الصلات مینویسند.
در مورد ملاصدرا هم این چنین است. «اسفار» کتاب مورد توجه است و گاهی هم «شواهد الربوبیه»؛ ولی آثار فراوان دیگری هم هست که البته اخیرا دارد مطرح میشود مثل «کسر اصنام الجاهلیه». ولی معمولا این کتابها مورد غفلت بوده و فیلسوف را تکبعدی دیدهاند.
چه شد که برای بیدآبادی مشخصا ملاصدرا مورد توجه قرار گرفت؟ چه رابطهای میان بیدآبادی و ملاصدرا بوده است که چنین التفاتی صورت گرفته است؟
میان زمانه این دو رابطه و نسبتی میتوان دید. ملاصدرا کاملا به زمانه خود دقت کرده و آن را تحلیل کرده است. در زمان ملاصدرا نوعی نابسامانی سیاسی و اجتماعی وجود داشته است. این نابسامانی ناشی از حاکمیت ظاهرگرای دینی و قشریگرایی مذهبی بوده است. نوعی از زوال عقلگرایی را ملاصدرا میدیده است. در آن زمان دین به فقه فروکاسته میشده و این مطلب به آشکار در دوره ملاصدرا مشهود بود. اضافه کنید به آن زوال اخلاق را. ضرورت احیای اخلاق و عرفان اصیل احساس میشد.
خرافیگرایی و مرید و مرادی بسیار شایع بود و باید معنویت اصیل احیا میشد. این مطالب تازه بعد از ملاصدرا تشدید هم میشود. این فرایند با زوال و سقوط صفویه رابطه دارد. ملاصدرا کاملا به این جنبهها نظر داشته و نظراتش را هم در این زمینه در کتاب «کسر اصنام الجاهلیه» بیان میکند. در رساله سه اصل و تفسیر القرآنالکریم هم به این جنبهها توجه شده است.
درست است که ملاصدرا مکتبی فلسفی است؛ اما روبنای آن مباحث اخلاقی و اجتماعی است. این نگاه اخلاقی بر وجودشناسی صدرایی استوار است. وجودشناسی، انسانشناسی و زیباییشناسی، ارکان نگاه و فلسفه صدرا هستند. از نظر ملاصدرا اخلاق امتحان فلسفه است. اگر کسی میخواهد ببیند راه فلسفه را درست آمده، باید ببیند که به اخلاق رسیده است یا نه؟
در یک کلام باید بگوییم وجودشناسی صدرایی به نظریهای خاص در اخلاق میرسد؛ همان متخلق شدن به اخلاق الهی. حکیم بیدآبادی نیز این اوضاع نابسامان را دارد با چشم میبیند و دارد میبیند که این اوضاع نابسامان فرهنگی و دینی، ثمره همان ادامه یافتن نگاهی است که دین را به فقه فروکاست. نتیجه، ظاهرگرایی و قشریگرایی و زوال عقلگرایی است. از طرفی دیگر متوجه میشود که فلسفه ملاصدرا با تمامی این آسیبها مقابله جدی میکند.
اینجاست که حکیم بیدآبادی، فلسفه ملاصدرا را بستری برای شاگردپروری قرار میدهد و کاملا هم موفق میشود. این همان احساس ضرورتی است که حکیم را به سمت رویارویی همهجانبه با این عوامل منفی میبرد.
تفاوت نگاه فلسفی بزرگانی مانند ملاصدرا و آقا محمد بیدآبادی را با آنچه سالها بعد به عنوان فلسفه رسمی مورد توجه قرار گرفت، عمدتا در چه میبینید؟
در حوزه آقا محمد بیدآبادی و شاگردانی که از او منشعب شدند، باز میبینیم که خوانش خاصی جلو میرود. دیده شده که فلسفه ملاصدرا بیشتر از زاویه عرفان محیالدین ابنعربی نگاه میشود. در واقع حکمت صدرایی ذیل عرفان ابنعربی تفسیر داده میشود. برای همین هر چقدر جلوتر میآییم، آن جنبههایی که ملاصدرا در کتابهای مختلفش مدنظر بود، کمتر مورد توجه قرار میگیرد.
به دوره علامه طباطبایی و استاد مطهری میرسیم، اینجا باز آن توجه ملاصدرا مدنظر قرار میگیرد و این دو بزرگوار فلسفه ملاصدرا را در جنبههای مختلف مورد نظر قرار میدهند.
بیدآبادی در علوم مختلفی سرآمد دوران خود است. عقل و علوم عقلی چگونه جایگاهی در منظومه علوم حکیم بیدآبادی دارند؟
جایگاهی که اینان برای فلسفه قائل هستند، جایگاه بسیار مهمی است که به نظر من مغفول مانده است. از نظر ملاصدرا فلسفه یک علم راهبردی است. علمی است که مبنای همه علوم، نهادها و سازمانهایی است که در اداره جامعه، مشارکت دارند. بر اساس فلسفه است که ما به نگاهی کلان میرسیم. بر اساس نگاههای کلان است که سیاستگذاریهای کلان شکل گرفته و بر اساس آن برنامهریزیها صورت میگیرد. سپس وارد برنامهریزیهای جزئیتر میشویم. در واقع ملاصدرا و پیش از او فارابی برای فلسفه نوعی جنبه مدنی و تمدنی قائل هستند. این بعدا مورد غفلت قرار گرفت.
این رویکرد عقلگرایی در این گفتمان فلسفی، چه تأثیرات اجتماعی در پی داشت؟
این نگاه ملاصدرا وقتی تبدیل به یک گفتمان شد، تأثیر کمرنگی بر جامعه ایران گذاشت. یعنی وقتی حوزهها و مدرسههای فلسفی که آغازشان از بیدآبادی و ملاعلی نوری بود، تبدیل به گفتمان فلسفی ایران شدند، موجب نوعی بیداری اجتماعی در ایران شدند.
مثلا مدرسه صالحیه قزوین منشأ برکات زیادی بود. یکی از برکاتش شکلگیری پایههای فکری سید جمالالدین اسدآبادی بود که چند وقتی در این مدرسه شاگردی کرد. دقت کنید که این مدرسه مربوط به اوایل عصر ناصری است؛ در عین حال توجه ویژهای به بانوان دارند و خانمهای خانواده برغانی عمدتا تحصیلکرده این مدرسه بودند. آنها حتی حکمت را نزد ملا آقا حکمی میخواندند؛ در حالی که ملا آقا حکمی در فلسفه صدرایی بسیار شخصیت برجسته و شاخصی است. این خانمها به درجه استادی هم میرسیدند. این برای اولین بار است.
نتیجه این حرکتها را در اواخر دوران ناصری و بعد از آن، در انقلاب مشروطه ایران میبینیم. در عراق هم شاگردان ملاحسینقلی همدانی جنبههای اجتماعی داشتند؛ مانند سید محمدسعید حبوبی که از رهبران جهاد علیه انگلیسها بوده است.
از یک شاخه شاگردان در ایران و شاخهای دیگر در نجف نام بردید. مکتب اخلاقی نجف شخصیتهای معروف و سرشناسی دارد. آنها چگونه با آقا محمد بیدآبادی پیوند میخورند؟
این زنجیره استادشاگردی از آقا محمد بیدآبادی به ملا حسینقلی همدانی منجر میشود که پایهگذار مکتبی اخلاقی عرفانی در نجف است. حکیم بیدآبادی شاگردی به نام سید صدرالدین کاشف دزفولی دارد. او نیز شاگردی به نام سید محمدرضا دزفولی دارد و او شاگردی به نام سید علی شوشتری دارد. سید علی شوشتری استاد ملا حسینقلی همدانی است. با این واسطهها ملا حسینقلی همدانی هم به آقا محمد بیدآبادی میرسد.
بیان دیگری هم هست که بیدآبادی استاد ملاعلی نوری بوده و او استاد حاجی سبزواری بوده و حاجی سبزواری، استاد مستقیم ملا حسینقلی همدانی بوده است. از این زنجیره هم ملا حسینقلی به بیدآبادی میرسد.
جالب آنجاست که معمول کسانی که از حوزه ملاحسینقلی همدانی بیرون آمدهاند، نظر خاصی به فلسفه ملاصدرا داشتند. یکی از زنجیرهها که خیلی معروف است، سید احمد کربلایی و سید علی قاضی است. وقتی ما به نام سید علی قاضی میرسیم، متوجه میشویم که اکثر شاگردان ایشان متوجه حکمت صدرایی شدهاند؛ مانند محمدتقی آملی، علامه طباطبایی و برادر ایشان، سید محمدحسن الهی طباطبایی.
از دیگر شاگردان برجسته ملاحسینقلی همدانی، مرحوم میرزا جوادآقا ملکی تبریزی است. اگر آثار ایشان را مانند کتاب «سرالصلات» ببینید، اثری کاملا صدرایی است. در این کتاب کاملا یک انسانشناسی بر اساس وجودشناسی صدرایی ارائه میشود؛ تفسیری که از صراط مستقیم بیان میشود دقیقا تفسیری صدرایی است.
اینها نشان میدهد که حوزه ملاحسینقلی همدانی حوزهای اخلاقی، حکمی، عرفانی و فقهی بوده است. این نکته قابل توجه است که عمده کسانی که از حوزه و امتداد بیدآبادی متوجه فلسفه شدند هم عارف بزرگی بودند و هم فقیه بزرگی. این مطلب بیسابقه است. قبل از بیدآبادی چنین جمعی را به این صورت نمیبینیم. این بسیار مهم است. جریانی که شخصیتهایی پرورش داد که جامع شریعت، حکمت، عرفان و اخلاق بودند.