بازتاب تلخ و شیرین آیین‌های نوروزی در «قصه‌های مجید»

دایی‌جان، عید نزدیک است!

نوروز بزمی ماندگار است که نامش با واژگان خنده و گشایش و خرمی سرشته است؛ اما نه همیشه. گاهی رنگ غصه به خود می‌گیرد و بغضی فروخورده می‌شود.

تاریخ انتشار: 11:16 - پنجشنبه 1402/12/24
مدت زمان مطالعه: 3 دقیقه
دایی‌جان، عید نزدیک است!

به گزارش اصفهان زیبا؛ نوروز بزمی ماندگار است که نامش با واژگان خنده و گشایش و خرمی سرشته است؛ اما نه همیشه. گاهی رنگ غصه به خود می‌گیرد و بغضی فروخورده می‌شود. نوروزی که هوشنگ مرادی کرمانی عزیز در کتاب نوشین «قصه‌های مجید» روایت می‌کند و بعد زنده‌یاد کیومرث پوراحمد در سریال ماندنی‌ و خاطره‌انگیزش به نمایش می‌گذارد، تکه‌هایی از همین تلخی‌های نوروزی است؛ تکه‌هایی که هر دو آنان به تناسب هنر خود بازتاب می‌دهند و فراموش نمی‌کنند که کنار شادمانه نوروز، این غم‌ها نیز هستند.

عیدی‌دادن به دارا و ندار

مرادی کرمانی که در فرهنگ ما ایرانیان نامش یادآور مجید، پسری اصفهانی با لهجه‌ای نمکین و دلنواز است، در بسیاری از آثار به خود مناسک نوروزی توجه دارد. یکی از پرکشش‌ترین آن‌ها را در ابتدای «شما که غریبه نیستید»، یعنی خودزندگی‌نامه کودکی و نوجوانی‌اش، می‌توان دید. نوروز تازه از راه رسیده و دانش‌آموزان عموی «هوشنگ» که معلمی داراست، به دیدارش می‌آیند: «صبح عید، عمو می‌نشست بالای اتاق، کت‌وشلوار نو و خوشگل می‌پوشید، موهای بلند و صافش را شانه می‌کرد، روغن می‌زد، صورتش را می‌تراشید، عطر فراوانی به خودش می‌زد و بچه‌های مدرسه، شاگردانش می‌آمدند به عیددیدنی و دست‌بوسی و موقعی که می‌آمدند با خودشان چیزهایی را هم می‌آوردند. یکی حلب کوچولوی انجیر نرم می‌آورد، یکی ده‌تا تخم‌مرغ توی دستمالی می‌گذاشت و می‌آورد و یکی مرغ یا خروس می‌آورد. چیزهای دیگری هم می‌آوردند؛ مثلا انار و گردو.»

این حال‌وهوای عیدی‌دادن به‌شکلی دیگر در «قصه‌های مجید» هم تکرار می‌شود؛ قصه‌هایی که شخصیت اصلی آن، یعنی مجید، همان هوشنگ «شما که غریبه نیستید» است یا در واقعی انعکاسی از زندگی راستین نویسنده در کوچک‌سالی به شمار می‌آيد. در داستان «عیدی» از مجموعه «قصه‌های مجید» معلم از بچه‌ها می‌خواهد که برای فراش ندار و رنجکش مدرسه، مش‌رضا، عیدی بیاورند و مجید این‌طور تعریفش می‌کند:
«بوی نوروز می‌آمد که معلممان سر کلاس گفت: بچه‌ها عید داره نزدیک می‌شه، عیدی مش‌رضا یادتون نره. روز شنبه که به مدرسه می‌آیید، به اندازه‌ای که دستتون می‌رسه، براش عیدی بیارین. بعد افتاد به حرف‌زدن درباره مش‌رضا فراش مدرسه، که در طول سال چقدر زحمت کشیده و انتظار کشیده که عید بیاد. حقشه که پولی به‌عنوان عیدی براش دست‌وپا کنیم.»

بین هم‌شاگردی‌های مجید فقط یکی از پسرهاست که پدر تاجری دارد و دستش به دهانش می‌رسد. وقتی پسرک بلند می‌شود و از روی سادگی کودکانه‌اش پشت چشم نازک می‌کند و به همه می‌گوید که پنج تومان عیدی برای مش‌رضا خواهد آورد، همه انگشت به دهان می‌مانند! کسی نمی‌تواند این‌قدر پول به فراش مدرسه بدهد؛ اما بدشان هم نمی‌آید سربه‌سر پسرک پولدار بگذارند. در این کلاس که روایتی از کودکان محروم با زندگی‌هایی بخورونمیر و مشتاق عید و نوروز و خوشی‌هایش است،

مرادی کرمانی با قلم لطیفش طنزی می‌آفریند که تلخی حال‌وهوای داستان را از یادمان می‌برد. مجید که فقیرترین پسر کلاس است و در کنار بی‌بی بردبار و دلسوز زندگی کوچکی دارد، جلوی همه بلند می‌شود و برای روکم‌کنی هم که شده به آقامعلم می‌گوید من پنج تومان‌ونیم برای مش‌رضا می‌آورم! ماجراهای بعد از این نیز تا پایان روایت، با دو روی تلخ و شیرین زندگی آمیخته است؛ ماجراهایی که یکی از اهداف آن بدون تردید دست‌گذاشتن به روی آداب عیدی‌دادن یا هدیه‌بخشیدن است.

مثل اینکه امسال ما را فراموش…

پوراحمد نیز در سریال خود و قسمت نوروزی آن، از همین روایت «عیدی» اقتباس می‌کند. البته او عیدی‌دادن به فراش مدرسه را به حاشیه می‌برد و با هنر خود روایتی تازه می‌آفریند‌.

در داستان «عیدی» پوراحمد فرهنگ عیدی‌دادن به دوستان و فرودستان با ماجرای کتی رقم می‌خورد که آقاکمال، شوهرخواهر مجید، به او می‌دهد؛ کتی که یک روز مال خود آقاکمال، مردی به آن گُندگی بوده و حالا قرار است به تن نحیف مجید بنشیند!

مجید هر سال دایی جانش از راهی دور برایش پول خوبی می‌فرستد تا بتواند لباس عیدی بخرد. امسال هم مجید چشم‌انتظار است؛ اما هیچ خبری نمی‌شود. خود مجید برای دایی چند بار نامه می‌نویسد. یک بار در نامه‌اش به دایی می‌گوید: «مثل اینکه امسال ما را فراموش…» اما دلش نمی‌آید؛ این جمله را کامل کند. کاغذ را پاره می‌کند و از نو می‌نویسد: «دایی جان، عید نزدیک می‌باشد! ما نگران می‌باشیم! از شما نامه‌ای نرسیده». بی‌بی هم به فکر مجید است و به آقاکمال می‌گوید: «همه غصه‌هام یه طرف، غصه رخت و لباس عید امسال مجید هم یه طرف»‌ و اینجاست که آقاکمال کت خودش را به مجید می‌دهد و دل پسرک از این ماجرا حسابی می‌شکند؛ چون آقاکمال آداب کمک‌کردن و عیدی‌دادن به یک پسربچه نادار را بلد نیست.

ادامه این داستان، سرنوشت مجید و کتش است؛ داستانی که غم ناداری مجید و بی‌بی دل آدم را به درد می‌آورد؛ اما پوراحمد هم مانند مرادی کرمانی تلاش می‌کند تا تیرگی آن را با نشان‌دادن ماهی‌های قرمز و رقصان در تنگ آب، دایره‌‌نوازی و ترانه‌خوانی حاجی‌فیروز در شهر و شادی بچه‌ها کم کند.

مراجع
_ مرادی کرمانی، هوشنگ (۱۳۸۱)، «قصه‌های مجید»، تهران: معین
-مرادی کرمانی، هوشنگ (۱۳۸۴)، «شما که غریبه نیستید»،
تهران: معین

برچسب‌های خبر
دیدگاهتان را بنویسید

- دیدگاه شما، پس از تایید سردبیر در پایگاه خبری اصفهان زیبا منتشر خواهد‌شد
- دیدگاه‌هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد‌شد
- دیدگاه‌هایی که به غیر از زبان‌فارسی یا غیرمرتبط با خبر باشد منتشر نخواهد‌شد

هفده − 7 =