پاسداری میرفندرسکی از معارف عرفانی:

وارث محکمات تصوف در مدرسه‌ تشیع

میرفندرسکی فقیه و حکیم بارزی بود که در فلسفه‌ مشاء صاحب‌نظر بود و این خود به‌خوبی مرزبندی او را با صوفیانی که فلاسفه را تکفیر می‌کنند، نشان می‌دهد.

تاریخ انتشار: 09:53 - یکشنبه 1402/02/10
مدت زمان مطالعه: 5 دقیقه
وارث محکمات تصوف در مدرسه‌ تشیع

دوران حکومت صفویه یکی از مهم‌ترین فرصت‌های شکل‌گیری فرهنگ ایرانی در تعامل با معارف شیعی است. در زمان شاه عباس اول و شاه صفی مصادف با قرن 11 هجری، اصفهان به مرکز علم و فرهنگ ایران و جهان اسلام تبدیل شد. در این دوره دانشمندان نامداری در اصفهان به تحقیق و تدریس پرداختند که از مهم‌ترین آن‌ها می‌توان شیخ‌بهایی و میرداماد را نام برد. / میرفندرسکی

اما یکی از بزرگ‌ترین دانشمندانی که معمولا کمتر از او یاد می‌شود و در زیر سایه بزرگان عصر خود، نامش مغفول می‌ماند، جناب میرابوالقاسم فندرسکی است. او اهل فندرسک، از نواحی استرآباد گرگان بود. جایی که در قرن 8 هجری، محل تولد و رشد فرقه‌ای بود که در تغییرات سیاسی و فرهنگی دوران بعد از خود نقش داشت.

اوضاع آشفته‌ ایران قبل از صفویه

ایران در عصر صفوی به ثباتی نسبی از نظر سیاسی و امنیتی رسیده بود. فرقه‌های گوناگون مذهبی و جریان‌های مختلف روحانیت که تا پیش از این درگیر اختلاف‌های جدی و مجادله‌های متعدد بودند و در بعضی از موارد هم کار به تکفیر و تبعید می‌کشید، در دوره‌ صفویه توانستند در بستر اعتقادهای اساسی تشیع، اختلاف‌ها را به بحث و گفت‌وگوی علمی و تعامل مسالمت‌آمیز بگذارند و این راهی به‌سوی یکپارچگی، در عین تفاوت نظرات بود.

در این فضای جدید، از هریک از طیف‌های کلی اعتقادی، رگه‌هایی جدی وجود داشت. اما نه رگه‌هایی از جنس اختلاف و تعصب. بلکه مشترکات جریان‌های فکری در میدان نقش آفرینی کردند. اما باوجوداین، افراد و شخصیت‌هایی که هر کدامشان تعلق‌خاطری به جریانی خاص داشتند، نحوی از نمایندگی آن نوع تفکر را به‌عهده داشتند.

بودند کسانی که رویکردی ظاهرگرایانه به دین داشتند؛ ولی از تعصب‌های اخباری‌گری به دور بودند؛ همچنین بودند حکمایی که از بی‌مبالتی‌های فیلسوف‌نماها به دور بودند و درنهایت بودند حکمایی که عرفان شیعی را به دور از انحراف‌های صوفی‌گری، به عرصه‌ اعتقاد و فرهنگ آوردند. اما این ثبات و تعامل سازنده، رخدادی اتفاقی و دفعی نبود.

پس از آن بود که این مرزوبوم نزدیک به نیم‌قرن را در سردرگمی و بی‌ثباتی و اوضاع نابسامان اعتقادی و فرهنگی و سیاسی و اجتماعی به سر برد. نیم‌قرنی که فاصله‌ بین دو حکومتی بود که هردو با جنگ و خون‌ریزی و تخریب بسیار، بر ایران حاکم شده بودند.

از انقراض ایلخانان مغول، تا حمله‌ تیمورلنگ و استقرار حکومت تیموریان، 50 سال بی‌سروسامان، با حکومت‌هایی منطقه‌ای و ناهماهنگ و به‌اصطلاح ملوک‌الطوایفی بر ایران گذشت و در طول این مدت، طبقات مردم از جمله نیروهای مذهبی از شرایط به‌هم‌ریخته‌ اقتصادی و امنیتی به‌شدت به تنگ آمده، کشور درگیر اپیدمی‌هایی از طاعون شد.

دکترمیرجعفری می‌گوید: «بر اثر این نزاع‌ها و کشمکش‌ها و جنگ‌های دائمی که میان حکومت‌های متداخل آن زمان جریان داشت، مردم کشورمان تحمل خود را در مقابل خرابی و بدبختی و قحطی از دست دادند، از خداوند به ناله و الحاح می‌خواستند که نجات‌دهنده‌ای بیاید و به این بی‌سروسامانی و نزاع‌ها پایان دهد.

به تبع این حوادث پرآشوب، مذاهب و عقاید جامعه نیز دستخوش تغییرات اساسی شده بود؛ به گونه‌ای که یکی از مشخصات دوره‌ تیموری، ظهور نهضت‌ها و جنبش‌های مذهبی است.» بدین ترتیب تمامی این اتفاق‌های تلخ باعث شد تا هرجریان فکری به نوبه‌ خود، در فکر سروسامان‌بخشیدن به اوضاع کشور باشد. در این میان، تصوف و تشیع، دو نیروی غالب مذهبی بودند که توانستند نیروی مجددی یافته و تلاش‌هایی در راستای اصلاحات اجتماعی و سیاسی، با تکیه بر مفاهیمی مانند عدالت و احقاق حق، رقم بزنند.

تصوف و ادعاهای انحرافی فرقه‌ها

تصوف در زمان تیمور مورد توجه بسیار قرار گرفت و شیوخ صوفیه بسیار مورداحترام او بودند. او بسیار در توسعه‌ خانقاه‌ها کوشید. این تلاش‌ها بر پایه‌های مشترکی بنا شده بود که مهم‌ترین آن‌ها را باید اعتقاد به مهدویت دانست. وجود اطاعت‌پذیری و ولایت میان صوفیان و اعتقاد به ظهور منجی، خطی بود که تصوف را با روحیه‌ انقلابی و شهادت‌طلبی شیعی پیوند می‌زد.

مهم‌ترین فرقه‌ تصوف که در زمان تیموریان شکل گرفت، «حروفیه» بود. مؤسس این فرقه، فضل‌الله استرآبادی بود؛شخصی که زهد زیاد او و نزدیکانش آن‌ها را به «حلال‌خور» ملقب کرد. او با ریاضت‌های مختلف، تسلط چشمگیری بر علوم غریبه و علم حروف پیدا کرد و همین توانایی مبنایی شد برای تغییر و تحولات و فعالیت‌های او.

پس از مدتی او پنداشت مانند آدم و عیسی و محمد، فرستاده‌ خداست و تمام آرمان‌های عرفانی‌شیعی در باب نجالت عالم و مردم، از راه خون در او گردآمده و اوست که مهدی و ختم الاولیای پیامبر است!

او معتقد بود دوره‌ نبوت و ولایت به سر آمده و اکنون دوره‌ جدیدی به نام دوره‌ الوهیت آغاز شده است. فضل‌الله در بسیاری از شهرهای ایران اقدام به تبلیغات کرد؛ ازجمله در تبریز و اصفهان. اما درنهایت تیمور حکم دستگیری او را صادر کرد و به دست میرانشاه کشته
شد.

«نوربخشیه» فرقه‌ دیگری بود که در آن زمان خودنمایی کرد. سید محمد نوربخش، از صوفیان شیعه، بنیان‌گذار آن بود. او در 31 سالگی خود را مهدی نامید. نمادی برای فرقه‌ خود اختیار کرد و آن سیاه‌پوشی بود.

این نماد برای آن بود که با حروفیه که سفیدپوش بودند، متمایز شوند و از طرف دیگر، نمادی بود بر عزاداری امام‌حسین (ع)و اینکه خودشان را منسوب به جریان کربلا و عدالت‌خواهی و تظلم می‌دانستند. تا جایی که برخی محمد نوربخش را منتقم خون امام‌حسین(ع) معرفی می‌کردند.

نوربخش بیانیه‌هایی داد و ادعا کرد جنبش او جامع تصوف و تشیع است و او نبوت و امامت را باهم دارد؛ اما جنبش و خیزش او توسط شاهرخ، که پیش از آن از دست حروفیه بسیار اذیت شده بود، سرکوب شد. پس از آن محمد نوربخش در تبعید و جابه‌جایی بین شیراز و عراق و ری زندگی گذراند و به پایان رسانید.

هرچند انحراف‌های بسیاری در عقاید و ادعاهای فضل‌الله و نوربخش رخ‌نمایی کرد، اما به برکت تلاش‌های شیعیان، نوعی یکپارچگی نسبی در میان جریان‌های مذهبی شکل گرفت و در نهایت ورق ماجراهای کشور به سود صوفیه برگشت. جایی‌که شاه اسماعیل اول توانست به کمک سپاه قزلباش، قدرت کشور را به‌دست گیرد و پای دودمان صفوی را به عرصه‌ حکومت باز کند.

پالایش انحراف‌ها با حکمت شیعی و نقش‌آفرینی میرفندرسکی

عقاید انحرافی تصوف چنان جدی بود که شاهان صفوی پس از به قدرت‌رسیدن، هریک به نوبه خود تلاش کردند از آن‌ها فاصله بگیرند و عقاید شیعی را پررنگ و جایگزین تصوف کنند. در همین گشایش و فرصت بود که امثال میرفندرسکی توانستند با فراغ بال و در امنیت کامل، به تعلیم، تألیف و تعلم بپردازند.

اما حالات عرفانی، سفرهای متعدد به هندوستان که مهد عرفان‌های مختلف و علوم غریبه بود و دم‌خوربودن با علومی مانند کیمیا، که از ویژگی‌های بارز میرفندرسکی است، ذهن را متوجه سابقه استرآبادی او و فعالیت‌های فضل‌الله استرآبادی و فرقه‌ حروفیه می‌کند.

میرفندرسکی به کلی از عقاید انحرافی تصوف به دور بود. ولی او را می‌توان از مهم‌ترین پاسداران معارف عقلانی و قابل دفاع تصوف، در میان فقها و حکیمان در دوره‌ ابتدایی مکتب اصفهان دانست.

میرفندرسکی فقیه و حکیم بارزی بود که در فلسفه‌ مشاء صاحب‌نظر بود و این خود به‌خوبی مرزبندی او را با صوفیانی که فلاسفه را تکفیر می‌کنند، نشان می‌دهد.

فقاهت او نیز میان میرفندرسکی و تسامح‌های بی‌وجه تصوف در شرعیات، فاصله‌ای آشکار ایجاد می‌کند؛ باوجوداین، میرفندرسکی به‌رغم ارج و منزلتی که در دستگاه صفوی داشت، بیش از اینکه مانند بسیاری از دانشمندان عصر خود، با شاهان صفوی هم‌نشینی داشته باشد، با تهی‌دستان و دراویش و قلندران مصاحب بود. تا جایی‌ که شاه‌عباس به ملامت به میرفندرسکی می‌گوید: «شنیده‌ام بعضی از علما با اجامر و اوباش معاشرند و به بازی‌های ناشایست آن‌ها تماشا می‌کنند.

میر در جواب فرمود: من همیشه در جمع آنان بوده‌ام و هیچ یک از علما را ندیده‌ام.» به هرروی، ابوالقاسم میرفندرسکی، وارث رگه‌های عقلانی تصوف در بستر فقاهت تشیع است.

برچسب‌های خبر
دیدگاهتان را بنویسید

- دیدگاه شما، پس از تایید سردبیر در پایگاه خبری اصفهان زیبا منتشر خواهد‌شد
- دیدگاه‌هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد‌شد
- دیدگاه‌هایی که به غیر از زبان‌فارسی یا غیرمرتبط با خبر باشد منتشر نخواهد‌شد

5 × دو =