آرتین و آبتین به سبب رفاقت دیرینه، همیشه در کلاس درس کنار هم مینشینند؛ اما اخیرا یک درخواست عجیب از آبتین شنیدم: «میشود کلاس آرتین را عوض کنید؟» این را با یک عذاب وجدان میگفت؛ انگار دنبال راهی برای حل مشکل گشته و حالا نوبت به شلیک تیر آخر رسیده بود. کنجکاو شدم که کدام مشکل ممکن است این چنین بین دو دوست، جدایی بیندازد؟ همواره این ابهام برای معلم، معاون آموزشی و حتی والدین وجود داشته که اگر ابهام درسی دانشآموز در تدریس اولیه معلم بنده خدا حلنشده، چگونه میتوان از معلم انتظار داشت که در جلسات مروری بتواند آنها را حل کند؟
گاهی که والدین، خود به هزار ضربوزور وقت گذاشته و دستبهکار تدریس در خانه میشوند، نوجوان ما را بهگونهای با محتوای جدید درسی و روشهای حل تمرین خود به اعجاب وامیدارند که گویی به زبان ناشناختهای از قارههای دور سخن میگویند! تقصیر ندارند بههرحال سالها از دوره تحصیلشان در مدرسه گذشته؛ به همین دلیل معمول بوده که سراغ کتاب کمکدرسی و دعوت از معلم خصوصی به منزل میرفتند و اخیرا با رشد فناوریهای ارتباطی، از فایلهای آموزشی و جلسات برخط بهره میگیرند.
اما این خود آفت دیگری داشته: تنبلشدن ذهن دانشآموز در کلاس! بسیاری از دانشآموزانی که چنین محتواهایی را در اختیار دارند، مغز خود را چندان در کلاس درس بهزحمت نمیاندازند و صبر میکنند تا سر فرصت و همراه با یک لیوان آبمیوه که مادر محترم افشره کردهاند، آنچه کل نظام آموزشی با همه تلاشش در اختیار او قرار داده بود را از نو در یک فایل آموزشی یا کتاب کمکدرسی تجربه کند؛البته دوباره از زبان یک معلم.
بنابراین گاهی باید بین بد و بدتر انتخاب کرد و انگار گزینه خوب و خوبتر هیچگاه برای چنین دانشآموزانی در دسترس نیست.
دانشآموزان توانمند هم از آنسو وضعیت بغرنجی دارند؛ چون بخشی از کلاسهایشان همواره به رفع اشکال دروسی میگذرد که معلم در جلسات گذشته ارائه کرده و دانشآموزان دیگر از عهده آن برنیامدهاند؛ بنابراین تمایل به جدایی میان این دو گروه شکل میگیرد تا نه قویتر از حضور ضعیفتر ملول شود و نه ضعیفتر منت قویتر را بر سر خود احساس کند؛ چون ضعیفها به یک مشکل برای قویها تبدیل میشوند و قویها به آینه دق برای ضعیفها. نیاز به راهکاری داریم که هر دو گروه را راضی کند؛ به گونهای که حضور هرکدام به نعمتی برای دیگری تبدیل شود، نه مشکل. راهکاری که بتواند آرتین و آبتین را با هم راضی کند.
کاری که بسیاری از مدارس انجام میدهند تشکیل گروههای درسی بهگونهای است که یک دانشآموز قوی در کنار چند دانشآموز ضعیف قرار گیرد. این خوب و لازم است و اصولا برای یادگیری کار گروهی در بستر آموزشی، مفید است؛ اما برای حل این مسئله، کافی نیست؛ بهویژه زمانی که تعداد گروهها بیش از سه باشد؛ چون نظارت بر کار آنها با نقایصی همراه میشود.
راهکاری که ما تجربه کردیم و سود بردیم، برگرفته از فضای دانشگاه بود. یادش بهخیر! درس عربی تا دلتان بخواهد واحد داشت و استاد آن، سه زنگ نوددقیقهای در طول هفته به ما سر میزد. اساتید گروه عربی به توافقی رسیده بودند که در کلاسهای ترم دومیها اجرا شد و کارگر افتاد. واقعیت این بود که بعضی از دانشجویان، آزمون خود را در درس عربی یک که نیمسال اول داشتیم پس داده بودند و واقعا سرتر بودند.
حالا در نیمسال دوم، زنگ سوم از هر هفته با تدریس همین دانشجویان برتر برگزار میشد تا هم درس آن هفته را مجددا و با زبان خودشان تدریس کنند، هم پرسشهایی که استاد اصلی ارائه کرده بود را با سایر دانشجویان پاسخ دهند. احساس لذتی که دانشجویان برتر در کسب چنین تجربهای داشتند، وصفناپذیر بود.
در نیمسال دوم از تحصیل خود، استاد دانشگاه شده بودی! از آنسو، پرسشهایی که دانشجویان ضعیفتر با آن کلنجار میرفتند و هر بار در کلاس اصلی از استاد پرسیده بودند پاسخش را درنمییافتند، حالا جرئت و فرصت میکردند دوباره از همکلاسی خود بپرسند.
او با زبان دیگری همان پاسخی که استاد داده بود را بیان میکرد یا ابهام دانشجویان را چون خودش قبلا داشته و رفع کرده، بهتر میفهمید. بنابراین صدای «آهان!» بود که از اینسو و آنسوی کلاس شنیده میشد. اینجا نیز در متوسطه اول اگرچه پنج سال کوچکتر هستند؛ اما در صورتمسئله و پاسخ آن تفاوتی ایجاد نمیشود؛ چون همان اتفاق در سطحی سادهتر به اجرا درمیآید. هم درس، هم ابهام درسی و هم تدریس مجدد آن سادهتر است و این یعنی روی کاغذ، جواب میگرفتیم؛ بنابراین وارد عمل شدیم و برای هر درس، یک دانشآموز برتر را مشخص کردیم. به او فرصت دادیم تا آماده شود و به بقیه فرصت دادیم تا از تدریس او بهرهمند شوند.
وقتی در پایان فرآیند، یکی از دانشآموزان ضعیفتر گفت «بیش از کل سال در همین یک ساعتونیم یاد گرفتم»، احساس «اورِکا» به من دست داد. این «اورِکا» گرفتنها، نتیجه آن «آهان» بود که نوجوانان از ما طلب داشتند. شما هم بدهی دارید؟!