روی ابرها بودم نیمه شعبان پارسال. حرم مولا و ارباب را گلآرایی کردیم. عشق بود و صفا. کاغذ سیاه کردم از اینهمه سفیدی و نوری که دیدم.
محمدعلی ناصری دولتآبادی زاده ۴ آذر ۱۳۰۹ دولتآباد عارف مجتهد، استاد اخلاق، مروج فرهنگ مهدویت و از علمای حوزه علمیه اصفهان بود. پدرش محمدباقر ناصری از علمای اصفهان، از محضر آخوند کاشی و جهانگیرخان قشقایی بهره برده بود و از شاگردان نزدیک رحیم ارباب بود.
سینمای دینی و مذهبی همیشه موردتوجه سینماگران ایرانی بوده و آثار مستند زیادی نیز در این زمینه ساخته شدهاست.
گروه فرهنگی «ملکا»، مجموعهای کاملا دخترانه است که همین چند وقت پیش نهمین سالگرد خودرا جشن گرفت. اولین فعالیت این مجموعه به ولادت حضرت معصومه در سال ۱۳۹۵ برمیگردد. مخاطبان بیشتر از قشر دانشجو هستند و در اعیاد فعالیت دارند. برای آشنایی با فعالیتهای گروه با خانم عارفه نیلی مدیرگروه فرهنگی ملکا به گفتوگو پرداختیم.
وقت زیادی نداشت. فردا روز مسابقه بود. از دست خانم پرورشی حسابی کفری بود که خبر مسابقه را دیر به آنها داده بود. تاریخ اعلام مسابقه یک ماه پیش بود؛ اما خانم هفته پیش به آنها خبر داده بود.
زن پشت میز ناهارخوری نشست. رنگ به رو نداشت. خسته و گرسنه از راه درازی رسیده بودند. گلویش خشکیده بود و ته دلش از گرسنگی ضعف میرفت.
شب بود. باران نمنم میبارید و قلبم رعدوبرق میزد.
خواب بودم یا بیدار؟ نمیدانم!
زل زده بودم به قطرات باران روی شیشه که با نور تابلوی سردر مغازهها، رنگی میشدند و نفسهای بهشمارهافتادهام را میشمردم.
باران مثل دم اسب میبارید. نیمچه نسیم خنک اردیبهشتی هم میآمد و با قطرههای درشت باران روی صورتم میخورد. قرار نبود این ساعت از شب حرم باشیم؛ اما سرماخوردگی همسر و رفتن به دارالشفای امام رضا (ع) مسیرمان را به این سمت کج کرده بود و ما را گذاشته بود صاف وسط صحن انقلاب و در انعکاس زردی گنبد و ایوان طلا، محصور و اسیرمان کرده بود.
به مینا گفتم: دست بچه را ول نکن. تا جایی میرفت، میگفتم: مینا، حواست باشد امروز حرم خیلی شلوغ است. دست دلارام را محکم بچسب و از خودت جدا نکن.
آخرش بچه را گم کرد و آمد و حالا نشسته است روبهروی من و اشک میریزد. دوست داشتم دو دستی بزنم توی سر خودم یا از عمق وجودم داد بزنم.
سمت راست صحن آینه ایستادهام. کفشها را درمیآورم و میسپارم به خادمهای خوش رویت. پلهها را که بالا میروم پرچم سبز «السلام علیک یا بنت موسی ابن جعفر» مثل نسیم خنک بهشتی توی صورتم میوزد. اذن دخول را همانجا ایستاده، دست روی سینه از روی تابلوی کوبیده به دیوار میخوانم.
این دفعه خودم توی قابی بودم که قرار بود تلویزیون نشان بدهد. آنجا پشت آن تاج گل مصنوعی، پشت سر وزیر آموزشوپرورش، بین صدتا معلم که رفته بودیم در روز معلم با میثاقهای امام(ره) در حرمش بیعت کنیم.